بازگشت

جريان تشرف شيخ محمد کمال فر يزدي به خدمت امام زمان


آقاي کمال فر جريان واقعه را چنين نقل نمود:

روز چهلم پس از اعمال مسجد جمکران و انجام دستور، ظهر شد، موذن اذان گفت، نماز جماعت بر پا شد، پس از اداي نماز ظهر و عصر، شخصي به نزد من آمد و گفت: آيا نمي خواهي امام زمان خود را زيارت کني؟

در جواب گفتم: تمام ايده و آرزوي من ديدن جمال مبارک آقا امام زمان روحي له الفداء است، آمدنم در اين مکان براي رسيدن به خدمت آقا حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف است.

وي گفت: پس بيا با هم برويم، به دنبال آن شخص رفتم، از مسجد خارج شديم، وارد بيابان شديم، ولي ديدم آن بيابان، بيابان جمکران نيست، بيابان ديگري است، در يک طرف بيابان خيمه هايي زده شده است، آن شخص مرا به يکي از خيمه ها راهنمائي نمود، وارد خيمه شدم، ديدم سفره غذا گسترده است و در آن انواع اغذيه چيده شده و اشخاصي دور سفره نشسته اند، و شخصي با چهره جذاب و نوراني و زيبا و در عين حال هيبت انگيز، در يک طرف سفره نشسته اند، سلام کردم، جواب شنيدم، آن آقاي بزرگوار فرمودند: بيا بر سر سفره بنشين، ولي من از خود بيخود شده، مات و مبهوت جمال دل آراي آن شخص نوراني شدم، چشم از او بر نمي داشتم، به قدري هيبت او مرا به خودش جذب کرده بود که همه چيز از يادم رفت، حتي نمي دانستم براي چه در در اين خيمه وارد شدم، با تبسمي مليحانه فرمودند: غذا بخور.

من به امر او سر به زير انداخته مشغول غذا خوردن شدم، ولي گاهي به



[ صفحه 86]



آن جمال دل آرا نظر مي افکندم، ديدم آقا يک خيار و مقداري نان برداشته اند و مي خواهند ميل نمايند، عرض کردم: آقا رسم ما ايرانيان اين است که ميوه را يا جلوي غذا و يا بعد از غذا به نحو استقلال مصرف مي نمائيم. شما چرا از اين اغذيه، چيزي مصرف نمي نمائيد؟

آقا در جواب فرمودند: ما تفکه نمي کنيم، هر ميوه اي که باشد آن را خورشت قرار داده با نان مصرف مي کنيم، هرگز به استقلال ميوه اي را نمي خوريم، شما کاري به ما نداشته باشيد به رسم خود عمل کنيد.

پس از صرف غذا و بر چيدن سفره، آقاي بزرگوار فرمودند: آقاي محمد يزدي شما بايد به اهواز برويد، ما دستور داده ايم براي شما خانه اي مناسب تهيه نموده اند و کار شما در آنجا بالا مي گيرد، در آنجا با سران قوم ملاقات خواهيد کرد. با شما کاري را مي خواهند انجام دهند، در آن کار بدون مشورت و صلاحديد آن کسي که به شما دستور داده که به نزد ما توانستيد بيائيد (يعني اينجانب لنگرودي) وارد نشويد، اگر او صلاح ديد مانعي ندارد.

يک مرتبه آقا خيمه و آن افراد و آن مکان از نظرم ناپديد شد، خود را در بيابان جمکران ديدم.

آقاي کمال فر پس از چند روز طبق فرمايش آقا به اهواز رفت، و پس از مدتي به قم آمد و با بنده ملاقات نمود و راجع به انجام کاري از من صلاحديد کرد، من صلاح نديدم، وي زياد پافشاري کرد و گفت: خطري ندارد، در جواب گفتم: به نظر من خطر بزرگي در اين کار هست، اگر مي گويي خطري نيست و واقعا اطمينان داري مانعي ندارد.

وي باز به اهواز رفت، پس از يک سال به قم آمد، ولي هراسان بود و گفت: حرف شما صحيح بود، در خطر عظيمي قرار گرفتم، ولي اميد است



[ صفحه 87]



که به ياري خدا و خواست امام زمان روحي له الفداء بر طرف شود. و من براي اطمينان خواطر شما فردا ساعت ده به منزل شما مي آيم، ولي رفت و ديگر بازنگشت. و اکنون چندين سال است که او را ملاقات نکرده ام، اما از گوشه و کنار شنيده شده است که او در يک گوشه ايران زندگي مي کند. و هو العالم. [1] .


پاورقي

[1] دستخط آيت الله سيد محمد مهدي المرتضوي اللنگرودي «عبدالصاحب» در واحد فرهنگي کتابخانه عمومي حضرت ابوالفضل (ع) موجود است.