بازگشت

نتيجه توسل به امام زمان در مسجد جمکران


حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد حسن ابطحي فرمودند:

آن وقتها در قم وقتي طلبه اي ازدواج مي کرد، ديگر به او در مدرسه جا نمي دادند و طبعا مي خواست براي خود و همسرش خانه اي تهيه کند که هم در آن زندگي نمايد و هم يک اطاق لااقل براي مطالعه و پذيرايي و



[ صفحه 76]



کتابخانه داشته باشد.

ما که از نظر مادي وضعمان خوب نبود، مجبور بوديم که با يکي از دوستان که نسبتي هم با ما داشت يک خانه سه اطاقه دربست، اجاره کنيم و يک اطاق آن براي پذيرايي و مطالعه و کتابخانه قرار دهيم و هر کدام يک اطاق هم براي زندگي داشته باشيم.

يک روز جمعه اي من در اطاق کتابخانه نشسته بودم و مطالعه مي کردم، ديدم صاحبخانه (که زني بود) در زد و وارد منزل شد و از اهل بيت ما ايرادهائي موذيانه که به بهانه گيري بيشتر شبيه بود گرفت و زياد او را اذيت کرد.

من دلم شکست. همان ساعت حرکت کردم و از قم پياده با دوستم به مسجد جمکران براي توسل به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه رفتيم تا نزديک غروب به مسجد متوسل بوديم، ناگهان حالتي به من دست داد که نمي توانم کيفيتش را وصف کنم در آن حال حضرت بقيه الله عليه السلام به من فرمودند: به منزل که برويد آن کسي که بايد براي شما منزل بخرد در اطاق پذيرايي تان نشسته است.

من اين مطلب را به دوستم گفتم و با هم حرکت کرديم و به قم آمديم و يکسره به منزل رفتيم، وقتي در منزل را باز کردند ديدم چراغ اطاق پذيرايي روشن است.

سوال کردم که آيا مهمان داريم؟

اهل بيت گفتند: بله فلاني است (ايشان يکي از دوستان بازاري تهرانمان بود که هر وقت به قم مي آمد وارد منزل ما مي شد و در آن زمان او زياد ثروتمند نبود که بتواند يک منزل براي ما از پول خودش بخرد.)

به هر حال وارد اطاق شديم و سفره شام را پهن کرديم، وقتي مشغول



[ صفحه 77]



شام خوردن شديم ميهمانمان گفت: من شنيده ام در قم مقبره هايي مي سازند و مي فروشند و من هم امروز آمده ام تا براي فاميل خودمان در قبرستان يک مقبره بخرم.

من گفتم: مانعي ندارد و ديگر موضوع به سکوت گذشت.

ولي آن شب به حضرت بقيه الله عليه السلام متوسل شدم و عرض کردم: معلوم مي شود که عمر ما تمام شده که ايشان قصد مقبره خريدن دارد و طبعا چون ما با او رفيق هستيم حتما ما را هم در آن دفن خواهد کرد.

ولي صبح که براي ميهانمان صبحانه آورديم. ديديم رايش تغيير کرده و مي گويد: انسان هر کجا دفن شود. بايد عملش صالح باشد تا عالم برزخ را راحت بگذارند، حالا مي خواهد بالاي قبرش ساختمان داشته باشد يا نداشته باشد.

ما هم چيزي نگفتيم.

سپس بدون آنکه ما قضيه را براي او بگوييم خود او اضافه کرد و گفت: به شما در اين منزل سخت مي گذرد من فکر کرده ام که يک خانه در قم بخرم که لااقل چهار اطاق داشته باشد دو اطاق آن براي شما و دو اطاق ديگر براي من که هر وقت خودم يا دوستانم به قم آمديم در آن سکونت کنيم.

من به ايشان گفتم: شما خانه را بخريد ولي ما در آنجا نخواهيم ماند (و علت اين نحوه پاسخ به آن ميهمان اين بود که معمولا بعضي از اهالي تهران در قم منزل مي خريدند و در حقيقت وقتي به دست يک طلبه مي سپردند، عملا از او توقع داشتند هر موقع از شبانه روز در بزنند و وارد شوند آن روحاني از آنها پذيرايي کند و اين برنامه تقريبا همه روزه در دوره هفته ادامه داشت.)

به هر حال ميهمانمان سفارش کرد که ما براي او منزلي بخريم و گفت:



[ صفحه 78]



هر زمان خانه خوبي تهيه شد، در تهران به من اطلاع دهيد تا من بيايم و او به تهران رفت.

چند روز از اين جريان گذشت. من فوق العاده ناراحت بودم چون به خيال خودم به من وعده منزل داده بودند و حالا اول اسم مقبره را مي برند، بعد هم که منزل حواله مي شود، به عنوان سرايداري و به نام ديگر مي خواهد خريداري شود و سخت از حضرت بقيه الله ارواحنا فداه گله مند بودم، تا آنکه در اين بين شبي در خواب ديدم که شخصي به لباس تجار که عرقچين بر سر دارد و عبائي بر دوش انداخته با ما ملاقات کرد و گفت:

بيائيد برويم منزل را ببينيد اگر پسنديديد برايتان بخريم ما با او رفتيم منزلي بود شش اطاق داشت و يکي از پايه هايش شکستي خورده بود و من آنرا پسنديدم و او آن منزل را از طرف ميهمان فوق الذکرمان براي ما خريد.

من وقتي از خواب بيدار شدم به دست هم منزلم جريان خواب را گفتم: او هم تعبير کرد که انشاء الله ما صاحب منزل خواهيم شد.

ولي همان روز، نامه اي از طرف آن ميهمان از تهران آمد که فلاني با اين آدرس منزلي سراغ دارد. شما برويد اگر منزل را پسنديديد بگوئيد ايشان به من خبر دهد تا من به قم بيايم و آن را بخرم.

ما با آن آدرس به منزل همان کس که معرفي شده بود رفتيم. با کمال تعجب ديدم اين همان کسي است که من او را شب گذشته در خواب ديده بودم، حتي همان عرقچين را بسر و همان عبا را به دوش دارد؟

من به دوستم گفتم: اگر منزل هم همان منزلي باشد که من در خواب ديده ام، منزل براي ما خريداري مي شود.

اتفاقا وقتي آقاي معرفي شده ما را به منزل مورد نظرش برد با کمال تعجب آن منزل شش اطاق داشت و يکي از پايه هايش شکست خورده بود



[ صفحه 79]



ولي صاحب منزل قيمت را بالا گفت و ما را رد کرد.

شخص معرفي شده گفت: اين منزل آن ارزش را ندارد و من براي شما منزل ديگري تهيه مي کنم.

من به دوستم گفتم: اين منزل را ما مي خريم و به ما هم تعلق پيدا مي کند، حال چگونه انجام مي شود خدا بهتر مي داند.

فرداي آن روز صاحب منزل مرا در صحن حضرت معصومه عليهاالسلام ديد و گفت: من از صبح دنبال شما مي گردم، عيالم خواب ديده که چرا ما شما را از در منزلمان رد کرده ايم و خلاصه اگر مايل باشيد حاضريم به هر قيمتي که شما بخواهيد منزل را تقديم کنيم.

من به او گفتم: ايشان منزل را براي ما نمي خواهد بلکه براي يکي از محترمين تهران مي خرند و چون او با ما رفيق است، به ايشان سفارش کرده که با نظارت ما خريداري شود.

صاحب منزل گفت: اگر اين طور است من منزل را به او نمي دهم چون عيالم گفته در خواب به من گفتند: چرا آن سيدها را از خانه ات برگردانيده اي؟

خلاصه من به منزل شخص معرفي شده رفتم و جريان گفتگويم را با صاحب خانه براي او شرح دادم، شخص معرفي شده گفت: اين طور نيست دوست مشترک تهرانيمان مي خواهد منزل را براي شما بخرد.

فورا نامه اي براي او نوشت و او به قم آمد و خانه را براي ما خريدند و چون من عفت نفس عجيبي داشتم و نمي خواستم پول منزل را از او قبول کنم، به من گفت: اين را بدان که پول منزل را من نمي دهم و کسي که داده شما او را نمي شناسيد و او هم شما را نمي شناسد!

بنا بر اين زيربار منت کسي نيستيد و تنها از امام زمان عليه السلام



[ صفحه 80]



تشکر کنيد من وقتي دوباره به مسجد جمکران شايد هم براي تشکر رفتم باز همان حالت مخصوص به من دست داده از آقا سوال کردم که چرا همان شب اول به وسيله فلاني براي ما خريداري نشد؟ يعني اول اسم مقبره و سپس منزل براي ديگري برده شد و پس از دو ماه سرگرداني به وعده وفا فرموديد و به ما منزلي عنايت کرديد؟

فرمودند: که اگر همان روز اول داده مي شد قدرش را نمي دانستيد و خوشحالي زيادي پيدا مي کرديد.