در مدح حضرت حجت
امروز امير در ميخانه توئي تو
فرياد رس ناله مستانه توئي تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام توئي تو، دام توئي، دانه توئي تو
آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب
از روزن اين خانه به کاشانه توئي تو
آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه
بشمارد با سبحه صد دانه توئي تو
آن باده که شاهد به خرابات مغان نيز
پيمود به جام و خم و ميخانه توئي تو
آن غل که ز زنجير سر زلف نهادند
بر پاي دل عاقل و ديوانه توئي تو
ويرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجي که نهانست به ويرانه توئي تو
در کعبه و بتخانه بگشتيم بسي ما
ديديم که در کعبه و بتخانه توئي تو
بسيار بگوئيم و چه بسيار بگفتند
کس نيست بغير از تو در اين خانه توئي تو
يک همت مردانه در اين کاخ نديديم
آن را که بود همت مردانه توئي تو
[ صفحه 178]