بازگشت

شمشير کجت راست کند قامت دين را






افسوس که عمري پي اغيار دويديم

از يار بمانديم و به مقصد نرسيديم



سرمايه ز کف رفت و تجارت ننموديم

جز حسرت و اندوه متاعي نخريديم



بس سعي نموديم که ببنيم رخ دوست

جانها به لب آمد رخ دلدار نديديم





[ صفحه 172]



ما تشنه لب اندر لب دريا متحير

آبي بجز از خون دل خود نچشيديم



اي بسته به زنجير تو دلهاي محبان

رحمي که در اين باره بس رنج کشيديم



رخسار تو در پرده نهانست و عيانست

بر هر چه نظر کرديم رخسار تو ديديم



چندان که به ياد تو شب و روز نشستيم

از شام فراقت چو سحرگه ندميديم



تا رشته طاعت به تو پيوسته نموديم

هر رشته که بر غير تو بستيم بريديم



شاها به تولاي تو در مهد غنوديم

بر ياد لب لعل تو ماشير مکيديم



اي حجت حق پرده ز رخسار برافکن

کز هجر تو ما پيرهن صبر دريديم



ما چشم به راهيم به هر شام و سحرگه

در راه تو از غير خيال تو رهيديم



اي دست خدا دست برآور که ز دشمن

بس ظلم بديديم و بسي طعنه شنيديم



شمشير کجت راست کند قامت دين را

هم قامت ما را که ز هجر تو خميديم



شاها ز فقيران درت روي مگردان

بر درگهت افتاده به صد گونه اميديم





[ صفحه 173]