بازگشت

گل شاداب






از نور تو روشن، ملکا ديده «نرگس»

دل مي کند از هر چمني بوي ترا حس



وصف الف قامت تو درس مدارس

آن گوهر يکدانه ناياب توئي تو



ما جمله نيازيم و تو سرچشمه نازي

اي قلب جهان، کنزنهان، معدن رازي



عالم همه چون معبد و تو روح نمازي

آن قائم استاده به محراب توئي تو





[ صفحه 163]



مانند تو کس چهره دلخواه ندارد

زيبايي رخسار ترا ماه ندارد



آنجا که توئي نکهت گل راه ندارد

ظاهر همه جا، غائب سرداب توئي تو



هر ديده که خواهد نگرد نور خدا را

پس بنگرد آن آينه غيب نما را



گرديم پي ات، خيف و منا، مروه صفا را

منظور دل از عالم اسباب توئي تو



چون قصر بلند تو فلک کاخ ندارد

اي گل به تو ره شب نم گستاخ ندارد



هرگز چمني چون تو گل و شاخ ندارد

مقصود خدا را، ز گل و آب توئي تو



در دايره حسن، توئي نقطه پرگار

سرداب تو سينا و همه مايل ديدار



مردم همه خوابند و تو عين اله بيدار

مهتاب توئي، نرگس بيخواب توئي تو



پنهان زنظر هستي و در دل به وضوحي

در کالبد عالم امکان تو چو روحي





[ صفحه 164]



در سيل بلا غوث جهان گشتي نوحي

آن سد متين، دافع سيلاب توئي تو



ايساحت قدس تو زهر عيب و خلل طهر

اجرا نشود حکم کسي تا نزني مهر



از يمن وجود تو شود صبح و شب و ظهر

دلها همه ظلمتکده، مهتاب توئي تو



اي مهر تو ممکن به همه واجب و لازم

باشد به خدا خيمه عالم به تو قائم



غائب ز نظر هستي و هم حاضر دائم

در ابر نهان مهر جهانتاب توئي تو



تو آب بقا هستي و ما ريگ ته جوي

با سر همگي سوي تو آئيم ز هر سوي



هستي تو لسان اله و قرآن سخن گوي

بر شهر علوم نبوي باب توئي تو



آسايش دل، روح روان، راحت جاني

پنهان و عيان، جان جهان، شاه زماني



من هر چه بگويم، به خدا بهتر از آني

چون خيروري اشرف الانجاب توئي تو





[ صفحه 165]



از عشق رخت واله و ديوانه دل ما

شمعي تو و برگرد تو پروانه دل ما



مجذوب تو و با همه بيگانه دل ما

محبوب حسان اي گل شاداب توئي تو