بازگشت

تهمت غلو به شيعه


برخي از نويسندگان، فرقه هايي از غلات را، در رديف شيعه قرار مي دهند و چه بسا شيعه را به غلوّ متهم مي سازند و ما مي دانيم اين يک تهمت است که در زمان ما هم اين کار از طرف وهّابي ها بيشتر از راه چاپ و نشر رساله هايي در بين ناآگاهان به معارف شيعه دامن زده مي شود، اگر ممکن است در اين باره هم کمي توضيح دهيد؟

مسأله عقايد غلوآميز در بين امم گذشته هم سابقه بيشتري دارد و در قرآن مجيد در مورد يهود و نصاري مي فرمايد:

(وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرُ ابْنُ اللهِ وَ قَالَتِ النَّصاري الْمَسيحُ ابْنُ اللهِ). [1] .

[«يهود گفتند: «عُزير پسر خدا است!» و نصاري گفتند: «مسيح پسر خدا است!»».]

در ميان مسلمانان هم اين بيماري همان گونه که حديث:

«لتسلکنّ سبل من کان قبلکم حذوا النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة حتّي لو انّ احدهم دخل حجر ضبّ لدخلتموه». [2] .

[«هرآينه راه هايي را خواهيد پيمود که پيشينيان پيمودند، پابه پا و گوش تا گوش، حتي اگر يکي از آن ها در سوراخ سوسماري وارد شده باشد شما هم وارد خواهيد شد».]

به آن دلالت دارد به صورت هاي مختلف پيدا مي شود که از آن جمله است وضعي که نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) پيش آمد.

گروهي قائل به الوهيت و خدايي او شدند و آن حضرت را در ضمن اشعار خود به عنوان خداي خود مدح کردند، مثلا گفتند:



انت خالق الخلايق من

زعزع ارکان خيبر جذما



قد رضينا به اماماً و مولي

و سجدنا له الهاً و ربا



[آفريده شدگان را تو آفريدي، کسي که پايه هاي محکم قلعه خيبر را به لرزه درآورد. ما خشنوديم به او که پيشوا و آقاي ما است و به خاک مي افتيم و سجده مي کنيم او را که خدا و پروردگار ما است.]

برخي از باب مبالغه و اغراق گويي نه اين که واقعاً آن حضرت را خداي خود بدانند اين سخنان و اشعار را گفته اند، به علاوه از خود آن حضرت هم روايت شده است که فرمود:

«هلک فيّ رجلان، محبّ غال و مبغض قال». [3] .

[«دو گروه درباره من تباه شدند، دوستي که در دوستيش زياده روي کند، و دشمني که مقام و منزلت مرا منکِر شود».]

به هر حال افرادي در طول تاريخ بوده اند و هستند که عقايد غلوآميز دارند اگرچه همه آن ها در اين حدّ نباشد که کسي را تا مرتبه خدايي بالا ببرند در هر حال همه اين امور به نوعي انحراف از اسلام و ديدگاه هاي صحيح تشيع است اين گونه از عقايد بيشتر در ميان صوفيه که اکثر از اهل سنت به حساب مي آيند پيدا شده است، اموري چون حلول و اتحاد، و... اغلب در کلمات آن ها به چشم مي خورد.

خوشبختانه مسأله تصوف در بين شيعه به برکت هدايت ائمه (عليهم السلام) نه تنها د رحدي که در ميان اهل تسنن رونق داشت شيوع پيدا نکرد بلکه از طرف ائمه (عليهم السلام) و پيروان آن ها و علماي بزرگ مطرود و محکوم هم شد.

پس نسبت دادن اين امور نسبت به شيعه يک تهمت است، عقايد شيعه در هر يک از زمينه هاي: توحيد و نبوت و امامت و معاد و ساير امور از اين گونه مطالب غلوآميز و انحرافي خالي است، چون ائمه (عليهم السلام) به عنوان حافظان دين الهي در طول دو قرن و نيم چنان عمل کردند که راه نفوذ براي عقايد شرک آميز بسته شد و حدود ثغور مباني فکري و اعتقادي شيعه از هر جهت معلوم و مشخص گرديد و بعدها علما هم از راه تدوين و تأليف کتاب هاي اعتقادي مثل اعتقادات مجلسي همه اين عقايد را به طور مشخص توضيح دادند.

البته عده معدودي به عنوان صوفي و اهل خانقاه در ميان شيعه هم بعدها پيدا شدند که تحت عنوان ولايت و ارادت به علي (عليه السلام) عقايدي غلوآميز را مطرح کردند. که در هر مورد به همّت علماي آگاه پاسخ هاي مناسب به آن ها داده شد. در نتيجه نتوانستند زياد مقاومت نمايند.

شيعه احدي را در صفات جلاليه و جماليه با خدا شريک نمي داند. پيامبر و ائمه (عليهم السلام) را مخلوق و عبد خدا مي شناسد که در هر جهت آن ها محتاج خدايند، تنها خدا را غنيّ بالذات مي دانند.

البته اوصاف و فضايل و مقامات عاليه و درجات کماليه اي که شيعه براي اين بزرگواران بر حسب آيات و روايات معتبر ذکر مي کند و مثلا آن ها را حجت و امام و وليّ امر و صاحب معجزات و کرامات مي داند، از هيچ يک از آن اوصاف بوي غلو و شرک استشمام نمي شود و همه حاکي از کمال و اوج مرتبه عبوديت و ميزان تسليم آن ها در برابر دستورات خداوند متعال است.

خلاصه اصل امامت از اصول اصيل اسلام است که از آيات قرآن مجيد و احاديث فراواني که از شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت شده استفاده مي شود و گذشت زمان و شکست ها و فتح ها در توسعه و تکامل آن هيچ نقش و اثري نداشته است.

به علاوه اعتقاد به اين اصل مستلزم هيچ گونه غلوي نيست و تمام اوصافي که بر حسب احاديث براي امام ثابت است منافاتي با اين ندارد که امام بنده خدا است و مانند پيامبر به خدا محتاج است

«و لا يملک لنفسه نفعاً و لا ضرّا». [4] .

[«و توانايي سود و زيان خود را ندارد».]

و حتي امام پيامبر هم نيست يعني به او شريعت و احکام شرع وحي نمي شود ـ هرچند محدَّث است يعني ملائکه با او سخن مي گويند ـ ولي ارتباط او با ملائکه مثل ارتباط نبي با فرشته وحي که احکام الهي را به پيامبر مي رساند نيست ـ چون اصول همه احکام قبلا بيان شده و رسالت و پيامبري با رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) ختم شده است.

در امام شناسي مهم اين است که فرد اماماني را که از جانب خدا به وسيله پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) معرفي و به امامت منصوب شده اند بشناسد و آن ها را مثل پيامر (صلي الله عليه وآله وسلم) داراي رياست عام و ولايت مطلق بر کليه امور دين و دنيا بداند و غير از نبوت ساير صفات پيامبر را مثل علم و عصمت و... را براي آن ها هم ثابت بداند و خلاصه ائمه (عليهم السلام) را قائم مقام به حق آن حضرت در امور دين و دنيا بشناسد.

از نظر صاحبان تفکر مادي و کساني که به عالم غيب ايمان ندارند اعتقاد به عالم غيب و اديان الهي و اوصافي که مؤمنان به پيامبران و اولياي خدا نسبت مي دهند همه غلوّآميز است. چون مؤمنان در حق آن ها به صفات و اعمال و خصاصي عقيده دارند که شخص مادي از درک آن ها عاجز است لذا آن ها را غلوّ اهل ايمان در حق انبيا و اوليا به حساب مي آورد.

به عنوان مثال از نظر مادي ها، معجزات ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم السلام) که مؤمنان به آن معتقدند، همه نوعي غلوّ است. در حالي که هيچ گونه غلوي در اين عقايد نيست. اين ها همه يک سلسله واقعيت هاي هستند که منزلت والاي صاحبان آن ها را نشان مي دهد، غلوّ اين است که پيامبر يا امام را با خدا شريک بدانيم يا خدا را با آن ها متحد بشماريم و...


پاورقي

[1] سوره توبه (9)، آيه 30.

[2] بحارالانوار، ج 21، ص 257.

[3] نهج البلاغه صبحي الصالح، کلمات قصار، ش 117.

[4] بحارالانوار، ج 76، ص 167، ح 7.