بازگشت

علمي بودن ايدئولوژي شيعه


با توجه به اين که مديريت جامعه جز در يک زمان کوتاه پنج ساله عصر اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اختيار ائمه (عليهم السلام) قرار نگرفت، برنامه حکومت ديني بر اساس ديدگاه شيعي تا چه حدّ از قابليت عملي بودن برخوردار و پياده کردن آن در جامعه امکان پذير است؟

تفکر شيعي يک تفکر منطقي است که زمينه و امکان پياده شدن را در متن تعليمات خود داشته و دارد.

ديدگاه شيعه در مسأله امامت اين است که پس از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بايد زمامدار ديني و سياسي جامعه کسي باشد که به تمام احکام و اصولي که پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آن ها را از جانب خدا به مردم آورده است داناتر باشد که بي ترديد در عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) غير از علي (عليه السلام) کسي اين ويژگي را نداشت، لذا پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) او را به جانشيني خود برگزيد، سپس ساير ائمه شيعه را که در کل دوازده نفرند به ترتيب براي مردم معرفي کرد و آن ها را به جانشيني خود منصوب نمود.

البته اين کار بخاطر نسبت سببي آن ها با پيامبر نبود بلکه ويژگي هاي معنوي و توانايي هاي علمي و... آن ها باعث شد که خداوند از ميان مردم فقط آن ها را براي جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) برگزيند. چنانکه درباره جانشينان انبيا هم قرآن مي فرمايد:

(اِنّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَي العالَمينَ). [1] .

[«خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد».]

مردم اگر بخواهند در همه امور در راه راست قدم بردارند، بايد از آن ها پيروي نمايند و آن ها را ولي امر و واجب الاطاعه بدانند و اوامرشان را مثل اوامر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) محترم بشمارند، در عين حال احکام و برنامه هاي که در تفکر شيعي مطرح شده است امور خيالي و غير واقعي نيستند که گفته شود امکان پياده شدن آن ها وجود ندارد، بلکه آن ها اصيل ترين تعليمات اسلامي اند که اگر شرائط فراهم شود در هر جامعه اي قابل اجرا هستند.

اگر مي بينيم در يک بخش از تاريخ کساني از تحقق پيدا کردن بعد سياسي آن جلوگيري به عمل آوردند اين به معناي غير قابل تحقق بودن آن ها نيست، بلکه چون اين احکام با در نظر گرفتن واقعيت هاي وجود انسان طراحي شده اند. لذا همه جوامع بشري به دنبال آن هستند ـ و بر طبق اعتقاد شيعه ـ در نهايت هم به آن خواهند رسيد و اين کار در آخر الزمان به وسيله آخرين حجت الهي انجام مي گيرد و جامعه بشري با يک نظام و قانون واحد اداره خواهد شد.

علاوه بر اين که در دعوت انبيا آن چه اصل است بيان حقايق و راه نجات و راه منتهي به رستگاري است که حتي با علم به نپذيرفتن مردم بايد به آن ها اعلام شود که:

(اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً). [2] .

[«ما راه را به او نشان داديم، خواه شاکر باشد ـ و پذيرا گردد ـ يا ناسپاس!».]

زيرا وظيفه پيغمبر تبليغ احکام الهي است که از جمله آن ها است اصل امامت، اين مردم اند که بايد دعوت انبيا را بپذيرند و در اجرا آن با انبيا و ائمه (عليهم السلام) همکاري کنند تا زمينه تحقق آن ها فراهم گردد.

عملکرد ائمه (عليهم السلام) و سياست هاي آن ها همه عملي و نتيجه بخش و در عين حال واقع بينانه بوده است.

مثلا عملکرد اميرالمؤمنين (عليه السلام) با در نظر گرفتن شرايط واقعيات موجود بود و عملکرد حضرت مجتبي (عليه السلام) و حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) هم اينگونه بوده است هر کاري را با در نظر گرفتن شرايط موجود انجام مي دادند مثلا امام حسن مجتبي (عليه السلام) اگر با معاويه صلح کرد تمام ابعاد مسأله را در نظر گرفت و در آن شرايط کاري بهتر از آن نديد و يا امام حسين (عليه السلام) آگاهانه از بيعت با يزيد امتناع کرد و تا کربلا رفت و آن مصيبت هاي جانکاه را پذيرا شد و در نهايت هم به مقصدي که داشت رسيد.

بلي اگر امام حسين (عليه السلام) در شرايط ديگري بودند يعني مي ديدند زمينه و ابزارهاي به دست آوردن زمام حکومت آماده است باز براي کسب حق و دفع نامحرم از خلافت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اقدام مي کردند ولي در دوره ايشان شرايط به گونه اي بود که آن حضرت مي دانست زمينه مساعد براي نيل به اين مقصد نيست، لذا با يک برنامه عظيم و بي مانندي که به اجرا درآوردند رستاخيزي در جهان اسلام ايجاد کردند که تا دنيا دنيا است آن رستاخيز احياگرِ اسلام زنده خواهد بود.

او يزيد و يزيديان و همه غاصبان خلافت را که بعد از او آمدند اگر چه به ظاهر از غصب خلافت باز نداشت ولي در باطن قلب هايِ مردم را از آن ها منصرف کرد و نقشه هاي معاويه را در برانداختن اسلام نقش بر آب نمود و کاري کرد که در توصيف او بعدها گفته شد: اسلام «محمدي الحدوث و حسيني البقاء» است.

ساير ائمه (عليهم السلام) هم هر يک با توجه به شرايط موجود رسالتي را که در حفظ اسلام بر عهده داشتند به خوبي انجام دادند.

اعتقاد به ظهور منجي و امام دوازدهم و مصلح آخر الزمان (عليه السلام) تسلّي بخش شيعه و سازنده روح مقاومت و صبر و ايستادگي در مردم بود و مانع از تسلط يابي و نوميدي و بي اعتنايي به دين شد، و آن يک اعتقادي است که در متن تعاليم تشيع و احاديث معتبر به آن تصريح شده است و در عصر حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) اين اصل بيشتر مورد توجه قرار گرفت و گرايش مردم به آن اصل با توجه به جناياتي که زمامداران غاصب مرتکب مي شدند بيشتر شد.

مردم فهميدند که ـ اگر بعضي از افراد بي تفاوت در عصر صحابه يعني پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گمان مي کردند که ايجاد تغيير در اصل امامت چندان تفاوتي در برنامه هاي اسلامي پيش نمي آورد ـ چه فاجعه اي به بار آورد و اسلام را چگونه از مسير خود منحرف کرد و خلافت غاصبانه وسيله عيّاشي و خوش گذراني عده اي و به بند کشيدن مردم و بازگشت رسوم کسري و قيصر و ديگر طاغوت ها شده است.

اين امر سبب تقويت ايمان آن ها به اصل امامت شد و فهميدند که فقط اين تفکر است که مي تواند برنامه هاي اسلامي را به اجرا درآورد و بر آن وضعيت اسف بار پايان دهد.

بنابر اين سيره و عملکرد شايسته ائمه (عليهم السلام) از يک طرف و رفتارهاي ستمگرانه غاصبان خلافت از طرف ديگر سبب شد که تفکر شيعي هرچه بيشتر در دل هاي مردم نفوذ پيدا کند و به دنبال آن، گرايش آن ها به طرف ائمه (عليهم السلام) رو به فزوني گذاشت و از اين جا است که مي بينيم امام صادق (عليه السلام) در زمان خود عليرغم تلاش سردمداران حکومت چنان محبوبيت عمومي پيدا مي کند که حتي شيعه را به او مي شناسند.


پاورقي

[1] سوره آل عمران (3)، آيه 33.

[2] سوره انسان (76)، آيه 3.