بازگشت

عدم تأثير عوامل تاريخي در پيدايش تشيع


آيا عوامل تاريخي در پيدايش تشيّع مؤثر بوده است؟ يا اين آيين يک برنامه اعتقادي است که از آيات قرآن و فرمايشات صريح رسول خدا استفاده شده است؟

در اين جا براي روشن شدن موضوع و اين که در پيدايش شيعه و اعتقاد به وجود امام منجي (عليه السلام)، حوادث و علل تاريخي هيچ نقشي نداشته اند و تمامي اعتقادات شيعه يک برنامه تمام عيار اسلامي است که از همان منابع و مآخذي که سائر معتقدات مسلمانان از مبدأ تا معاد استفاده مي شوند، اخذ شده اند به توضيح چند مطلب مي پردازيم:

الف ـ پي ريزي و شکل گيري تشيع در عصر رسالت:

بر طبق دلايل محکم تاريخي و احاديث متواتر پي ريزي و شکل گيري تشيع در همان عصر رسالت انجام گرفته است و از سال هاي آغاز دعوت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اين کار شروع شده و از طريق طرح حديث ثقلين و ابلاغ رسمي و همگاني آن در جريان غدير خم و... پايان يافته است.

البته رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در آن بيماري که منجر به رحلت شان شد مي خواستند که آن به صورت کتبي هم نوشته شود که به شهادت ادله محکم تاريخي و روايات معتبر با منع عمر و بي ادبي يي که به پيامبر خدا شد آن حضرت را از نوشتن آن بازداشتند.

اصول اعتقادي شيعه در جاي جاي رهنمودهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مورد اشاره قرار گرفته است، به عنوان مثال رهبري امت اسلام بارها در فرصت هاي مناسب در سخنان حضرت رسول به چشم مي خورد و اهميت مسأله امامت به اندازه اي در فرمايشات آن حضرت مورد تأکيد واقع شده است که حتي در ضمن يک روايت معروف و بلکه متواتر فرموده اند:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية». [1] .

[«کسي که بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است».]

مرگ در حال جهل به امام با مردن در دوره جاهليت برابر و بلکه عين آن شمرده شده است و يا اينکه شرايط امام چيست و امام از چه طايفه اي است و اينکه عدد ائمه (عليهم السلام) دوازده نفرند، همه بر حسب روايات متواتر از طرف شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بيان شده است.

همچنين صفات علمي و روحي امام و اين که بايد اعلم و اکمل از همه باشد و نيز اين مطلب که جانشيني پيامبر و امامت امت بعد از آن حضرت يک منصب الهي است که مثل اصل رسالت از سوي خدا برگزيده مي شود و بسياري امور ديگر که در قرآن و مصادر روايي مطرح شده است.

فکر شيعي در همان سال هاي اول ظهور اسلام بر اساس متون اصلي اسلام پي ريزي شده است ولي در آن عصر در برابر تفکر شيعي فکر مخالفي ـ که مدت ها بعد با عنوان فکر سني ناميده شد ـ قرار نگرفته بود و اسلام و مسلمانان به دو شعبه تقسيم نشده بودند. زيرا افرادي که پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فکر مخالف را ـ که موجب انشعاب در صفوف مسلمين شد ـ مطرح کردند، در حيات آن حضرت به طور علني در برابر اسلام ناب ـ که بعدها به نام اسلام شيعي معروف شد ـ نمي توانستند موضع گيري نمايند.

اين انشعاب به طور رسمي بعد از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با اجتماعِ عده اي در سقيفه و تعيين جانشين براي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خودنمايي کرد.

بايد اضافه کنيم که بر طبق رهنمودهاي ارائه شده در قرآن کريم يک مرجع و منبع معتبر به منظور تفسير و تنظيم و تشريح عقايد در اسلام پيش بيني شده و در آيات متعدد از جمله در سوره نساء به آن تصريح شده است:

(...وَ لَو رَدُّوهُ اِليَ الرّسولِ وَ اِلي اُولِي الاَمرِ مِنْهُم لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم). [2] .

[«در حالي که اگر آن را به پيامبر و پيشوايان بازگردانند، از ريشه هاي مسائل آگاه خواهند شد».]

از اين آيه اصل اختصاص رهبري به رسول و اولي الأمر که همان امامان معصوم اند استفاده مي شود.

برحسب احاديث متواتر، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اين مرجع صالح را که همان عترت آن حضرت و ائمه اهل بيت هستند به صراحت معرفي کردند و فرمودند: آن ها با قرآن و قرآن با آن هاست و از هم جدا نخواهند شد.

و حتي در ضمن يک حديث اضافه کردند:

«فان فينا اهل البيت في کل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتهال المبطلين». [3] .

[«در ميان ما اهل بيت، در هر نسلي، کساني هستند که در دين استوارند و هرگونه تحريف غلو کنندگان و فتنه اهل باطل را، از دين دور مي کنند».]

ب ـ مبدأ طرح مسأله خلافت:

مسأله «رهبري امت در دوره بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)» از همان آغاز بعثت و نزول وحي کم و بيش مورد توجه بوده است و حتي داستان آن شخص که ايمان آوردن به آن حضرت را مشروط به اين کرد که بعد از آن حضرت رهبري با او باشد ولي حضرت نپذيرفتند مشهور است.

اصل ديدگاه شيعه در مورد جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مطلبي است که در زمان آن حضرت به دستور خدا و به وسيله شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به همه مردم اعلام شد و در آن زمان کسي با آن مخالف نکرد بلکه همه مردم حتي کساني که بعدها جريان سقيفه را به وجود آوردند، شادي کردند و ضمن بيعت آن را تبريک گفتند، اما توطئه ها و نقش کشي هاي سرّي را از همان لحظه شروع کردند و تا آن جا پيش رفتند که مي خواستند پيامبر را ترور کنند.

بعد از پيامبر مسأله به صورت بحراني متجلي شد و مخالفان با شدّت و قساوت فوق العاده به اسم مصلحت وارد عمل شدند و با تهديد و جوّسازي فضايي را به وجود آوردند که در نهايت با برنامه اي که پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) اعلام کرده بودند مخالفت نمودند تا آن جا که نسبت به مقام قُدس حضرت زهرا (عليها السلام) مرتکب اهانت و جسارت شدند و سير تاريخ مسلمين را از مسيري که پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) معين کرده بود منحرف نمودند.

با خشونت بي اندازه اي که نشان دادند حتي حرمت يگانه فرزند پيامبر را هتک نمودند البته در سال هاي اول دو تفکر شيعي و سني با تدبيري که علي (عليه السلام) در پيش گرفتند، به طور شديد و علني رو در رو قرار نگرفت و فقط مسأله در اذهان آنان که به مشروعيت حکومت مي انديشيدند باقي بود و سايرين هم که بي تفاوت يا وابسته به حزب حاکم بودند بحثي از آن به ميان نمي آوردند و چه بسا که آن را پايان يافته مي شمردند ولي افرادي مثل عمر بن الخطاب متوجه بودند که با وجود آن برنامه هاي اعلام شده از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) عمل شان همواره از لحاظ مشروعيت مورد سئوال قرار خواهد گرفت لذا با اِعمال سياست هاي خاصي از بازگشت مردم به آن تفکر اصيل اسلامي جلوگيري مي کردند و به همين علت بود که تا حدود يک قرن و نيم روايت حديث از پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ممنوع کردند و چون عمر مي دانست پس از او اگر براي کنار زدن علي (عليه السلام) چاره اي نينديشد حتماً او روي کار خواهد آمد نقشه تازه اي کشيد.

او مي دانست اگر آن وصيت را ـ که معلوم نشد واقعي است يا عثمان در وصيت نامه نوشت ـ به ابوبکر نسبت ندهد بعد از مرگ عمر تفکر شيعي به صورت شديدتر دوباره مطرح و نقشه هاي آن ها نقش بر آب خواهد شد.

از اين رو مسأله شوراي شش نفري را طراحي کرد و طوري برنامه آن را تعيين نمود که اميرالمؤمنين (عليه السلام) باز هم خانه نشين شود.

با اين حال در اين جا نيز برنامه تعيين شده از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در خاطره ها تجديد شد و بالاخره در اواخر دوره عثمان که مظالم وي موجب خشم و نفرت عموم، نسبت به او شد و مسلمانان را به قيام بر عليه او برانگيخت. به اين ترتيب، بار ديگر مسأله جانشيني پيامبر از نو مطرح گرديد و بسياري از صحابه به همان دستور اصلي پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) بازگشتند و علي (عليه السلام) را جانشين به حق پيامبر اعلام کردند و اطاعت و جهاد در تحت فرمان او را بالاترين عبادات دانستند.

بنابر اين عقيده شيعه درباره جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هيچ گاه به فراموشي سپرده نشد و قلب مردم هميشه از تعلق خاطر به اهل بيت و اين که آن ها مظلوم واقع شده اند و حقشان غصب شده است خالي نبود و گفته هاي شخصيت ها و شعر شعرايي چون فرزدق در برابر هشام، مطرح بودن اين ديدگاه شيعي را آشکار مي سازد و حتي فردي مثل موسي بن نصير ـ حاکم آفريقا که غلام او طارق، اسپانيا را فتح کرد ـ با اين که جزو کارگزاران حکومت بني اميه بود از طرف داران تفکر شيعه است و سرانجام با آن همه خدماتي که از او صادر شد به همين خاطر اموالش مصادره شد و از کار برکنار گرديد.

و حتي کار به آنجا منجر شد که اين ديدگاه در خاندان معاويه و يزيد نفوذ کرد و پسر يزيد بن معاويه به طور رسمي جدّ و پدرش را محکوم و به حق حضرت علي (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) اعتراف کرد. و در دوره بني عباس هم مسأله به همين وضع بود.

حقانيت تفکر شيعي و اصالت آن اگر چه از نظر سياست حکومتي نمي بايست مطرح شود و پيروان اين تفکر نبايد مسؤوليت هاي دولتي داشته باشند، ولي کار به آنجا رسيد که خود حکام ظالم و غاصب بني عباس مثل منصور و هارون و مأمون متوجه حقانيت اين تفکر شيعي شدند، هر چند در عمل آن را سرکوب مي کردند.

«منتصر» و برخي ديگر از حاکمان بني عباس در نتيجه گسترش تفکر شيعه در زمينه جانشيني پيامبر به اين ديدگاه تمايل پيدا کردند و حتي گفته اند «ناصر» که در زمان وي سرداب غيبت در سامرا بازسازي شد خود را شيعه معرفي کرد و نقل مي کنند که خود را نايب حضرت امام دوازدهم حضرت مهدي (عليه السلام) مي دانست.

از مجموعه اين مطالب معلوم مي شود اسلام راستين که همان تفکر شيعي و اسلام مطرح در عصر رسالت است در طول اين چهارده قرن مطرح بوده است و تاريخ در بهوجود آمدن اين ديدگاه هيچ دخالتي نداشته است بلکه وجود اين ديدگاه در پيدا شدن حرکت ها و نهضت ها و قيام ها و حوادث بزرگ مؤثر بوده است و به عکس آن چه برخي افراد بسيار ساده و کم اطلاع فکر مي کنند بايد گفت حکومت شيعي در مصر، آفريقا و ديالمه در ايران و عراق و بالاخره قيام صفويه همه حوادثي بودند که ديدگاه شيعي آن ها را بهوجود آورد وگرنه آن ها در بهوجود آمدن اين ديدگاه هيچ نقشي نداشته اند.

ج ـ تسنّن و اصطلاح فرقه اي آن (در برابر تشيّع) بعد از عصر رسالت:

اين تحليل که تشيّع هم مانند تسنّن از آغاز شکل سياسي داشته و به تدريج پشتوانه مذهبي يافته است صحيح نيست. مخالفت با جانشين اعلام شده از طرف پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) جنبه سياسي داشت و همان سياست موجب انشعاب و اختلاف شد و نظر جديدي را در برابر اعتقاد به امامت بهوجود آورد و باعث شد که پيروان اسلام اصيل و ناب به صورت يک فرقه و با نام شيعه جهت گيري سياسي داشته باشند.

ولي سياستي را که شيعه پس از اين جريان به عنوان يک گروه سياسي دنبال کرد بر اساس تعاليم واقعي اسلام بود و پيش از آن که رنگ سياسي بگيرد يک اصل عقيدتي و ديني بود و عقيده اي بود که سياست را نيز فرا گرفته بود.

از اين رو سياست مداران با اين عقيده مخالفت مي کردند و کوشش مي کردند که در برابر آن يک فرقه و جريان فکري تازه اي مطرح کنند و از اين طريق به سياستي که خلافت را از مسير تعيين شده منحرف ساخت با صرف مخارج بسياري و تطميع و تهديد و ارعاب در دوره هاي بعد شکل مذهبي دادند.

البته اين جريان صرفاً خواهان در دست داشتن مديريت جامعه بود و اگر در ديدگاه شيعه اين جبنه را نمي ديدند با آن معارضه نمي نمودند و در برابر آن فرقه اي به نام اهل سنت راه نمي انداختند.

بنابر اين سياست، عامل مخالفت با تشيع و برنامه اعلام شده از سوي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گرديد و در آغاز سردمداران اين سياست بدون اين که تفکر روشني ارائه دهند در آن وضع آشفته دست به کار شدند.

عوامل زيادي ـ که عمده آن ملاحظه خطر نابودي اسلام از درگيري مسلحانه داخلي بود ـ رقباي مذهبي سياسي آن ها را از دست به شمشير بردن باز مي داشت، اين کار رهبران مخالف تفکر شيعي را در به دست گرفتن زمام امور ياري داد.

با اينکه آن ها تفکر ثابتي که در عمل از آن پيروي کنند نداشتند و اصل بيعت و گزينش مردم را هم هيچ گاه محترم نشمردند پايه حکومت آن ها زور و ارعاب بود.

بعد از ماجراي سقيفه که سبب روي کار آمدن ابوبکر شد، عمر با خشونت و غلظت خاصي که داشت شمشير کشيده در کوچه ها مي گشت و مردم را به بيعت با ابوبکر مجبور مي نمود و کار اين اجبار تا آن جا رسيد که از علي (عليه السلام) نيز خواهان بيعت شدند و آن حضرت را نيز براي بيعت گرفتن ـ پس از جسارت هاي ناگفتني به حضرت زهرا (عليها السلام) و هتک حرمت خانه او ـ با زور به مسجد بردند.

حکومت خود عمر ـ که بر طبق ادعاي خودشان، به وصيت ابوبکر شکل گرفت ـ چنين بود که گفتند وقتي ابوبکر در حال جان دادن بود ـ گاهي از هوش مي رفت و گاهي به هوش مي آمد ـ در صدد وصيت کردن برآمد و در اين حال وي بي آن که حاکم بعد از خود را معرفي نمايد عثمان اسم عمر را در وصيت نامه نوشت. وقتي ابوبکر به هوش آمد آن را تأييد کرد!

هر چه بود آيا اصلا وصيت در ميان بود يا نه؟ در هر حال عمر روي کار آمد و کسي هم در اين جا به ابوبکر نگفت: «غلب عليه الوجع» [4] به گفته اين مريض که هوشش را از دست داده است اعتباري نيست، امّا به همين بهانه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را از نوشتن وصيت منع کردند!

در هر حال با تعيين ابوبکر، عمر زمام امور را به دست گرفت و خود او براي بعد از خودش شوراي شش نفري معين کرد.

پس معلوم شد که هيچ تفکر منسجمي که بر پايه حق مردم در گزينش مبتني باشد در کار نبوده است ولي وقتي عثمان کشته شد، مسلمانان به درِ خانه حضرت علي (عليه السلام) هجوم آوردند ـ اگر چه او از نظر شيعه خليفه به حق بود ـ همه با او بيعت کردند. بعدها اگرچه مخالفين تفکر شيعي در کتاب هاي خود کوشيدند مبنايي شرعي براي حکومت بيابند و بيعت عامه يا اهل حل و عقد و حرف هاي متناقض ديگر و حتي غلبه و زور را به عنوان مبني مطرح کنند ولي در حقيقت غير از زور چيز ديگري معيار نبود و به گونه اي عمل کردند که مردم غير از بيعت با ولي عهدي که خليفه معين کرده بود چاره اي نداشتند.

بنابر اين مخالفان شيعه، در حکومت هيچ برنامه کلي نداشتند و حتي در دوره معاصر يکي از بزرگ ترين پژوهش گران آن ها که اين حقيقت را دريافته است مي گويد:

اصلا اسلام در سياستِ تعيين حاکم، روش خاصي را پيش بيني نکرده است و به هرصورت که خود مردم تعيين کنند همان صورت، حکم قانوني پيدا مي کند و جاري مي شود.

د ـ عامل تقسيم مسلمانان به دو گروه شيعه و سني:

حقيقت اين است که عامل اصلي آن تقسيم حب جاه و رياست بود.

برخي ديدند با وضعي که پيش آمده آن ها در رهبري آينده، سهمي ندارند لذا از همان عصر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به دسته بندي ها روي آوردند و از طريق طرح نقشه هايي وارد ميدان شدند و از جمله نقشه هاي مهم آن ها اين بود که يک جريان فکري جديدي را در مقابل ديدگاه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) طرح و سپس تبليغ کردند و شعار «حسبنا کتاب الله» سردادند تا از اعتبار نصوص موجود درباره اصل امامت بکاهند و در نهايت آن را بي اعتبار معرفي نمايند، به همين سبب وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواست وصيت خود را بنويسد، چون مي دانستند که اين وصيت کَتبي موجب تقويت وصيت هاي شفاهي است، به شدّت مانع شدند و عمر به تعبيري که اهل سنت هم آن را نقل کرده اند گفت:

«غلب عليه الوجع! حسبنا کتاب الله». [5] .

[«اين سخنان را پيامبر از شدّت درد و غلبه مرض مي گويد! کتاب خدا براي ما کافي است».]

بنا به نقل بعضي ديگر، او گفت:

«ان الرّجل ليهجر». [6] .

[«پيامبر هذيان مي گويد» ـ نعوذ بالله ـ.]

در هر صورت وي مانع شد و گفت: «حسبنا کتاب الله» يعني ما به وصيت پيامبر و تصريحات او نيازي نداريم.

لقب شيعه به پيروان حضرت علي (عليه السلام) در همان عصر، توسط شخص پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) داده شد. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پيروان مخلص او را شيعه ناميد ولي اين کار موجب تقسيم مسلمانان به دو گروه نشد. اگرچه افرادي چون سلمان و ابوذر و مقداد و... در همان عصر به حضرت علي (عليه السلام) اعتقاد خاص داشتند و در مقابل هم، مخالفين هنوز گروه مستقلي نبودند و اين رهنمودهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) درباره اصل امامت به اين معنا بود که همگان از حضرت علي (عليه السلام) پيروي نمايند.

اما مخالفت با اين دستور بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) علني شد و مسأله حبّ رياست و حکومت بر مردم ـ همان چيزي که برخي آرزومند آن بودند ـ موجب شد عده اي علي رغم تصريح پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به جانشيني علي (عليه السلام) با آن به مخالفت برخواستند و در جمعيت مسلمانان تفرقه ايجاد کردند.

و اگر بخواهيم پرده پوشي کنيم و براي اين تقسيم توجيه ديگري هر چند غير واقعي ارائه کنيم، بايد بگوييم اين تفرقه از آن جا شروع شد که جمعي از مسلمانان به خاطر ضعف ايماني که داشتند اصالت گفته ها و راهنمايي هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را در حد وحي معتبر نمي دانستند و گمان مي کردند کتاب خدا براي هدايت مردم کافي است و نيازي به گفته هاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نيست. مثل اين که خود را با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در درک مباني و مقاصد قرآن هم رديف مي ديدند.

بنابر اين تابع برنامه و راهي که او تعيين فرموده بود، نشدند و نظر شخصي و مصلحت و مفسده اي را که خود درک مي کردند، بر دستورهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مقدّم داشتند و يا اين که برخي از دستورهاي آن حضرت را حکومتي و مربوط به مديريت جامعه قلم داد کردند و آن ها را به مقتضاي شرايط تغيير پذير دانستند.

آن ها مسأله خلافت را هم از همين امور فرض مي کردند و معتقد بودند هر چند پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) جانشين خود را منصوب نموده باشد چون سخن و عمل آن حضرت ـ به زعم آن ها ـ به اندازه وحي اعتبار ندارد، در نتيجه مخالفت با آن جايز است و از همين رو بعد از رحلت آن حضرت اين افراد دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را ناشنيده گرفتند و آن را کنار گذاردند و با اين بهانه گيري هاي نادرست خلافت را از مسيري که معين شده بود خارج کردند.

اين ها اگر چه براي مديريت جامعه در آن شرايط، نظام فکري درستي که خلافت بر آن استوار شود در دست نداشتند، با اين همه اصرار مي کردند که شخصي که برگزيده پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است نبايد يا مصلحت نيست عهده دار مديريت جامعه باشد. و اين در حالي بود که آن ها در بعضي مسائل براي اجراي دستور ديگري از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پافشاري مي کردند ولي در اين مسأله به عکس عمل کردند، همان طور که «اسامه» را وقتي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به عنوان امير لشکر معرفي کرد آن ها وي را در امارتش باقي نگذاشتند. در هر صورت آن ها براي خود اين حق را قائل بودند که در دستورهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تصرف نمايند و هر تغيير و تبديلي را که به گمان خود لازم مي دانند انجام دهند و به عذرهاي بدتر از گناه متوسل شوند.

در برابر اين ها حضرت علي (عليه السلام) و تني چند از پيروان ايشان بودند که معتقد به حقانيت تعاليم و دستورهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بودند و مي گفتند کلام پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) حکم وحي را دارد بلکه خود وحي است چرا که قرآن در اين باره مي فرمايد:

(وَ ما يَنطِقُ عَن الهَوي اِن هُو الاّ وَحي يُوحي). [7] .

[«و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد! آن چه مي گويد چيزي جز وحي که بر او نازل شده نيست!».]

و مقصود از (...وَ ما آتاکُم الرّسولُ فَخذوهُ وَ ما نَهيکم عَنه فَانتهُوا...). [8] .

[«آن چه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد ـ و اجرا کنيد ـ و از آن چه نهي کرده خودداري نماييد».]

امر و نهي هاي آن حضرت است که بايد بي کم و کاست اجرا گردد و ما هرگز از ارشادات و تعاليم پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بي نياز نيستيم. و دين اسلام از هر جهت جامع و کامل است و نقص و کمبود در آن متصور نيست.

در اصطلاح به اين گروه اهل نص مي گويند. اين ها مي گفتند باب تأويل و توجيه در اين احاديث بسته است و خلافت حضرت علي (عليه السلام) به امر خدا از طريق وحي به پيامبر

(يا اَيّها الرّسولُ بَلّغ ما اُنزلَ اِليکَ مِن رَبّک...) [9] .

[«اي پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا ـ به مردم ـ برسان!».]

ابلاغ شده است.

در هر حال مسلمانان اين گونه به دو دسته تقسيم شدند و حقيقت آن است که به کار بردن تعبير «اهل سنت» در مورد آن گروهي که سنت را ردّ و در آن تصرف و تأويل مي کنند صحيح نيست بلکه سزاوار به اين عنوان همان کساني هستند که به قرآن و سنّت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پاي بند بوده و هستند.

در ضمن منظور کساني که با تمسک به جمله: «حسبنا کتاب الله» مسلمانان را به دو دسته تقسيم کردند اين است که اصل موضوع رسالت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) همان کتاب الله است و نيازي به سنت پيامبر نيست! هر چند اين دسته با طرز فکري که داشتند با دستور صريح پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) درباره حضرت علي (عليه السلام) مخالفت کردند ولي بعد از آن که حضرت علي (عليه السلام) را خانه نشين نمودند در موارد زيادي به سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بازگشتند. چون ديدند اين مبناي فکري غلط آن ها پيش نمي رود با سر دادن شعار «حسبنا کتاب الله» نمي توان احکام مورد نياز را بدست آورد و مشکلات جامعه را حلّ کرد.

البته مخالفان تفکر شيعي از اين شعار بهره کافي بردند و گروه زيادي را که اغلب عامي و ناآگاه بودند فريب دادند و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را از نوشتن وصيت بازداشتند، آن هايي را که مي گفتند بايد دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) را درباره خلافت حضرت علي (صلي الله عليه وآله وسلم) محترم شمرد با اين بهانه کنار گذاشتند و اصل را بر اين گذاردند که فقط قرآن محور است. هدف آن ها اين بود که سخن از حديث غدير و يوم الدار و احاديث ديگر پيش نيايد و بعدها که ديدند بدون احاديث نمي توانند امور را اداره کنند به اجتهاد در برابر احاديث دست زدند و در احکام خدا تصرف نمودند و به تأويل و توجيه و عمل به قياس روي آوردند و بسياري از نصوص را مورد ترديد قرار دادند.

پيدايش مذهب تشيع همچون پيدايش اصل اسلام به حوادث تاريخي ارتباط ندارد. البته حوادث در موضع گيري هاي سياسي افراد و وقوع بعضي رؤيدادها مؤثر بوده و هست اما در همه امور علت اصلي نيست، به عنوان مثال: از جمله اسباب و حکمت هاي غيبت امام زمان (عليه السلام) ـ به دلالت بعضي از اخبار ـ اين بوده است که به بيعت با حاکمان ستمگر مبتلا نشود و...، امّا وجود آن حضرت و اصل غيبت ايشان بر طبق احاديث متواتر يک امر محقق الوقوع بوده که برنامه آن از پيش معين شده بود و طبق آن پيش آمده است.

نه اين که مسأله امامت به تدريج در طول زمان پيش آمده است و سير تاريخ ضرورت آن را لازم گرفته است.

از بررسي هاي تاريخي به روشني معلوم مي شود که اين جريان فکري اهل تسنن درباره خلافت است که در نتيجه يک سلسله علل تاريخي به وجود آمده است وگرنه تفکر شيعي درباره اصل امامت همان گونه که بارها بيان شد از همان آغاز بعثت در نتيجه دستور خدا و رهنمودهاي روشن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پايه ريزي شده است.

بنابر اين اين تفکر شيعي بود که تاريخ ساز شد نه اينکه تاريخ آن را ساخته است.

مخالفين تفکر شيعي مي گويند در اين باره رهنمودي از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در کار نبود، لذا پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نگراني و تشويشي که مسلمانان را فراگرفت موجب شد که آن ها شخصي را به عنوان خليفه تعيين کنند و اين کار در سقيفه پس از بحث و کنکاش هاي زيادي انجام گرفت که نتيجه آن اين شد که ابوبکر به جانشيني پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) انتخاب شد و پس از آن ابوبکر هم براي جلوگيري از وقايع ناگوار و هرج و مرج در جامعه، عمر را به جانشيني خود تعيين کرد و عمر هم يک شوراي شش نفري را براي بعد از خود تعيين نمود! که در اين باره تصميم بگيرد.

همه اين رويدادها علل خاصي داشت که اغراض سياسي در رأس آن ها بود گرچه طرف داران اين ديدگاه سعي دارند اين رخ داد مهم تاريخي را طبيعي جلوه دهند ولي واقعيت ها در طبيعي بودن اين حرکت خدشه وارد مي سازد. و در مقابل ديدگاه شيعه درباره امامت را به طرق مختلف مورد تأييد قرار مي دهد.

هـ ـ اساس مذهبي حمايت از رهبري اهل بيت (عليهم السلام):

پشتيباني از رهبري اهل بيت (عليهم السلام) از ابتداي امر بر اساس تعاليم اسلامي انجام مي گرفت. کساني که با سقيفه و جانشيني ابوبکر مخالفت مي کردند، انگيزه اي غير از انجام تکليف ديني و پاس داري از تعاليم و رهنمودهاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) نداشتند.

مراجعه به کتاب هايي چون «اصل الشيعه و اصولها»، «تاريخ الشيعه» و «الشيعه في التاريخ» و دهها کتاب ديگر از شيعه و سني حداقل اين مطلب را اثبات مي نمايد که گرايش به تشيع از اوّل فقط يک انگيزه مذهبي داشته است.

خطبه هاي اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه اين را تأييد مي کند که جاي گاه واقعي اهل بيت (عليهم السلام) همانا رهبري مادي معنوي و مذهبي مردم بوده است که حکومت از فروع آن به شمار مي آيد.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 8، ص 368. در ضمن بيان علامه مجلسي.

[2] سوره نساء (4)، آيه 83.

[3] بحارالانوار، ج 2، ص 92، ح 21.

[4] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 55.

[5] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 55.

[6] بحارالانوار، ج 30، ص 535.

[7] سوره نجم (53)، آيه 4 ـ 3.

[8] سوره حشر (59)، آيه 7.

[9] سوره مائده (5)، آيه 67.