بازگشت

مسأله بداء و حديث ابي حمزه


روايتي بوسيله ابي حمزه ثمالي از حضرت باقر (عليه السلام) نقل شده است که بر طبق آن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرموده اند پس از سال هفتاد گشايش پيش خواهد آمد، ولي به سبب شهادت حضرت امام حسين (عليه السلام) اين مسأله تا سال صد و چهل به تأخير افتاد و سپس چون شيعيان رازداري نکردند خداوند باز آن را به تأخير انداخت بگونه اي که وقتي را براي آن در نزد امامان قرار نداد.

توضيح دهيد اين حديث با احاديث بسيار ديگر که دلالت دارند فرج موعود بعد از مدت هاي طولاني به دنبال وقوع حوادث و وقايع بزرگ واقع خواهد شد

چگونه قابل تفسير است؟ و آيا وقوع بدا که از اين خبر استفاده مي شود موجب اين توهم نمي شود که چيزي بر خدا ـ العياذ بالله ـ پس از آن که معلوم نبوده است معلوم شده است؟ در هر حال تفسير صحيح آن چيست؟

اوّلاً: اين خبر از نظر سند ايراد دارد زيرا بر حسب کتاب هاي رجال ابو حمزه ثمالي از طبقه چهارم محدّثين نبوده است وفات او در سال 150 قمري واقع شده و حسن بن محبوب که طبق سند، اين خبر را از ابي حمزه روايت کرده است از طبقه ششم است که در هفتاد و پنج سالگي ـ در سال 224 ق ـ در گذشته است. بنابر اين حسن بن محبوب در سال وفات ابي حمزه يک سال بيشتر نداشته با اين حال روايت او از ابي حمزه اصلاً امکان ندارد و حتماً شخص ديگري بين او و ابو حمزه واسطه بوده که چون معلوم نيست او چه کسي بوده است نمي توانيم اين حديث را معتبر بدانيم و بعلاوه خبر واحد اگر چه صحيح باشد در اصول اعتقادي نمي تواند حجّت باشد تا چه رسد به آن که سندش هم مجهول باشد.

ثانياً: با وجود احاديث بسيار معتبري که همه با صراحت دلالت دارند که ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) و حکومت عدل صالحان به اين زودي ها صورت نخواهد گرفت و تا ظهور آن حضرت بايد منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطير در طيّ زمان هاي بسيار طولاني بود، با اين حال چگونه مي توان به يک خبر واحد مجعول در برابر آن همه احاديث اعتماد نمود؟ بعلاوه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) خطبه ها و روايات زيادي نقل شده است که در آن ها هم به طول مدتي که بايد در طيّ آن به انتظار اين ظهور بود، اشاره شده است و هم از پيش آمدهاي بزرگ و امتحانات شديد مؤمنان خبر داده شده است. با وجود اين چطور ممکن است گفته شود خبر واحد مجهولي که مي گويد آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معيّن کرده است، صحيح است؟

ديگر اين که تغيير در تقديرات الهي امري ممکن است ولي اين بدان معني نيست که خداوند متعال در ابتدا نسبت به امور بي اطلاع است سپس به آن ها علم پيدا مي کند چنين عقيده اي از نظر شيعه باطل است چون همه شيعيان خدا را از جهل و اين که امري بر او بعد از خفا آشکار گردد منزّه و مبرّا مي دانند «بدا» به مفهومي که شيعه به آن عقيده دارد يک اصل قرآني و اسلامي است و بخش مهمي از مسائل الهيّات و همچنين مسائل نبوّت بر آن مبتني است.

از جمله آيات مربوط به «بدا» عبارتند از:

(وَ لَو انّ اَهلَ القُري آمَنُوا وَ اتّقُوا لَفَتحنا عَلَيهِم بَرَکات مِن السَّماءِ وَ الاَرضِ وَ لکِن کَذّبُوا فَاَخذناهُم بِما کانُوا يَکسِبُون). [1] .

[«و اگر اهل شهرها و آبادي ها، ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي کردند به برکات آسمان و زمين را بر آن ها مي گشوديم، ولي ـ آن ها حق را ـ تکذيب کردند، ما هم آنان را به کيفر اعمالشان مجازات کرديم».]

(ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرّ وَ البَحر بِما کَسبَت اَيدِي النّاس). [2] .

[«فساد در خشکي و دريا به خاطر کارهايي که مردم انجام داده اند آشکار شده است».]

(وَ قالَ رَبُّکُم ادعُوني اَستَجِب لَکُم). [3] .

[«پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا ـ دعاي ـ شما را بپذيرم».]

(اَستَغفُروا رَبّکُم اِنّهُ کَانَ غَفّاراً يُرسِلُ السّماءَ عَلَيکُم مِدراراً). [4] .

[«از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد که او بسيار آمرزنده است تا باران هاي پر برکت آسمان را پي در پي بر شما فرستد».]

(وَ واعَدنا مُوسي ثَلثينَ لَيلةً وَ اَتمَمناها بِعَشر). [5] .

[«و با موسي، سي شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب ـ ديگر ـ تکميل نموديم».]

(فَلَولا کانَت قَريةٌ آمَنَت فَنَفَعها ايمانُها اِلاّ قَومَ يُونُس لَمّا آمَنُوا کَشَفنا عَنهُم عَذابَ الخِزيِ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ مَتّعناهُم اِلي حين). [6] .

[«چرا هيچ يک از شهرها و آبادي ها ايمان نياوردند که ـ ايمانشان به موقع باشد و ـ به حالشان مفيد افتد مگر قوم يونس هنگامي که آن ها ايمان آوردند عذاب رسوا کننده را در زندگي دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدت معيني ـ پايان زندگي و اجل شان ـ آن ها را بهره مند ساختيم».]

(لَئِن شَکَرتُم لاََزيدَنّکُم). [7] .

[«اگر شکرگزاري کنيد ـ نعمت خود را ـ بر شما خواهم افزود».]

(وَ مَن يَتّقِ اللهَ يَجعَل لَهُ مَخرجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِب). [8] .

[«و هر کس تقواي الهي پيشه کند خداوند راه نجاتي براي او فراهم مي کند و او را از جاني که گمان ندارد روزي مي دهد».]

(ذلِکَ بِاَنّ اللهَ لَم يَکُ مُغَيّراً نِعمةً اَنعَمَها عَلي قَوم حَتّي يُغَيّرُوا ما بِاَنفُسِهِم). [9] .

[«اين به خاطر آن است که خداوند هيچ نعمتي را به گروهي داده تغيير نمي دهد، جز آن که آن ها خودشان را تغيير دهند».]

بدائي که شيعه ضمن اعتقاد به علم و قدرت مطلق الهي بدان معتقد است معنايي است که از اين قبيل آيات استفاده مي شود، مثلا در آن ها گفته مي شود: شکر موجب زياد شدن نعمت از جانب خدا مي شود خدا به واسطه تقوا فرد پرهيزکار را از سختي ها رها مي سازد و او را از راهي که گمان نمي برد روزي مي دهد به وسيله دعا حاجت ها را برمي آورد به خاطر توبه و ايمان، عذاب را از افراد دور مي سازد و به جهت سوء استفاده از نعمت ها، آن ها را از بندگان باز مي ستاند.

البته احاديث فراواني که از طريق شيعه و سني رسيده است و همين طور حکايات بسياري که در متون اصيل اسلامي نقل شده است بر اين معاني دلالت دارند. اصولا اگر «بدا» واقعيت نداشته باشد بسياري از برنامه هاي ديني مثل دعا، توکّل، توبه، صدقه، صله رحم، شکر، استغفار، موعظه، بشارت، انذار و تزکيه توجيه پذير نخواهند بود. «بدا» يعني ايمان به تأثير اين امور در حيات انسان.

چه ما بتوانيم با توجه به علم مطلق خدا و احاطه او به همه امور، «بدا» را تفسير کنيم يا در فهمِ سرّ و حقيقت آن درمانيم، بهر حال بايد بر طبق مفاد آيات بسيار قرآن و احاديث متواتر به مسأله «بدا» معتقد باشيم.

چرا که گاهي با اين که همه علل و زمينه هاي تحقّق يک امر فراهم مي شود در عين حال علل ديگري باعث سلب تأثير آن ها و در نتيجه مانع وقوع امر مزبور مي شوند در چنين شرائطي هم ثبوت و تحقق آن عوامل، و هم تداوم آن ها، و هم موانع تأثير آن ها، همه به تقدير الهي با نظم و ترتيبي که او مقرر کرده است، در «امّ الکتاب» محفوظ اند. اين امور اگرچه به افعال اختياري بشر هم ارتباط پيدا مي کنند به اراده خدا و تقدير او واقع مي شوند يعني نه جبري در کار است و نه تفويضي، بلکه يک حقيقتي ما بين اين دو تا است.

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين». [10] .

به عنوان مثال خداوند مقدّر فرموده است که آتش بسوزاند و يا هر مخلوقي در مسير خاصّ خود رشد پيدا کند، ولي اگر مانعي پيش آمد آن امر تحقق نمي يابد. البته بايد توجه داشت که موجبات اثبات حوادث در شرائط وجود موانع تحقق آن ها در موارد مادي «بدا» خوانده نمي شود تنها در مواردي که اموري نظير صدقه و صله رحم و دعا در پيدايش و يا عدم پيدايش امري دخالت داشته باشند به گونه اي که بشر وجود يا عدم آن را از نظر علل ظاهري قطعي بداند، در اين موارد خلاف آن را «بدا» مي گويند. در حالي که به ظاهر اين مورد دوم با اول چندان فرقي ندارد جز اين که موضوع محو و اثبات در مسأله اول در امور محسوس است و براي بيشتر يا همه افراد قابل درک مي باشد. ولي در مسأله دوم در امور غير محسوس است، لذا بيشتر يا اغلب افراد از درک آن عاجزند، نوع دوم بر وجود و تأثير عالم غيب و وجود خدا بيشتر دلالت مي کند، هرچند همه امور از او است.

خلاصه مفهوم «بدا» همان مفهومي است که از اين آيه قرآن که در ضمن آن خداي متعال عقيده باطل يهود را ردّ مي فرمايد به خوبي استفاده مي شود:

(وَ قَالتِ اليَهُودُ يَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ غُلَّت اَيدِيهِم وَ لُعِنُوا بِما قَالُوا بَل يَداهُ مَبسُوطَتانِ يُنفِقُ کَيفَ يَشاءُ...). [11] .

[«و يهود گفتند: «دست خدا ـ با زنجير ـ بسته است». دست هاي شان بسته باد! و به خاطر اين سخن، از رحمت ـ الهي ـ دور شوند! بلکه هر دو دستِ ـ قدرتِ ـ او، گشاده است هرگونه بخواهد مي بخشد!».]

پس «بدا» به معناي صحيح آن نفي اين اعتقاد نادرست يهود است که مي گويد دست خدا از تصرف در امور بسته است به عبارت ديگر «بدا» معنايش باز بودن دست خدا و محدود نبودن قدرت مطلق اوست، بدون اين که اين امر با علم مطلق او منافات داشته باشد.

يا به تعبير ديگر حقيقت «بدا» به معناي صحيح آن بگونه اي که هم با علم مطلق خدا هماهنگي داشته باشد، هم با منزه بودن ذات باري از هرگونه جهل مطابقت نمايد و هم موافق با نظر نادرست يهود و ساير منکران مسأله «بدا» که قدرت حق را محدود مي دانند، نباشد بايد به اين نحو توصيف شود که بر طبق مقدرات الهي اشياء هر يک داراي آثار خاصي مي باشند که کارها بر طبق آن آثار، به مقتضاي قضاي الهي وجود پيدا مي کنند.

به عبارت ديگر تقدير الهي اين است که مثلا آتش خاصّيت سوزاندن داشته باشد، ولي فعليت اين خاصيت ـ تحقق آن ـ به قضاي الهي است و از طرف ديگر يک سلسله اسباب غيبي مانند توکل و صدقه و دعا ـ که امور غير عادي مادي اند ـ داريم که هر کدام اثر خاصي دارند در مرحله عمل هر يک از آن علل مادي و معنوي ـ ظاهري و غيبي ـ که قوي تر باشد در تحقق امور مؤثر واقع مي شود و مقتضاي آن وجود پيدا مي کند مثلا در بسياري از موارد عليرغم وجود موانع صله رحم که به عنوان يک عامل طول عمر مقدّر شده است بر همه عوامل ديگر پيروز مي شود و در نتيجه عمر فرد طولاني مي گردد لذا در روايت وارد شده است:

«صلة الرحم تزيد في العمر و تدفع ميتة السوء». [12] .

[«صله رحم عُمر را طولاني، و سختي هاي مرگ را برطرف مي کند».]

خلاصه حقيقت بدا اين است که اسباب و مقتضيات منحصر در اسباب مادي نيست بلکه در کنار اسباب مادي يک سلسله اسباب غير مادي نيز بر حسب تقدير الهي در کارند.

بر اين اساس بايد هم به اسباب غيبي ايمان داشت و هم به اراده الهي و اين که (کُلَّ يَوم هُوَ في شَأن) [13] و استمرار تدبير و تصرف او در رزق و شفا و هدايت و... بدون خواست خداوند تأثير ندارد، هر چند ما نتوانيم تفصيلات اين شئون الهي و ارتباط آن ها را با يکديگر درک کنيم.

ممکن است مراد از محو در «بدا»، محو اين تقديرات به تقديرات ديگر باشد. مثل محو اثر بيماري و شفا به دوا يا دعا که به خواست خدا انجام مي گيرد. همان تقدير و تأثير بيماري نيز به مشيّت الهي است همان گونه که در اسباب و مسببات مادي و ظاهري مي بينيم که فلان عامل از سقوط انسان در دريا يا از بلندي يا وقوع يک حادثه و تصادف مانع شد. گاهي هم اين تحول با تأثير اسباب غيبي محو يا اثبات مي شود.

ممکن است مراد اين باشد که تقديرات حتمي نيستند تنها به واسطه خواست خداوند است که اين تقديرات محو يا اثبات مي شوند و بدون آن هيچ تقديري به نتيجه نمي رسد و مراد از (وَ عندَهُ اُمّ الکتاب) [14] هم اين است که همه روابط و تقديرات در امّ الکتاب است. يا اين که آن چه تحقق مي پذيرد خلاف آن وجود پيدا نمي کند همه در امّ الکتاب است.

در هر صورت، «بدا» يک معني معقول و منطقي دارد و چنان نيست که گفته شود به معني ظهور امر مخفي و مجهول بر خدا است. مقصود از بيان مسأله «بدا» به هر يک از تفاسيري که بيان شد اين است که بشر از طريق درک اين واقعيات توجهش نسبت به خدا بيشتر شود و در هيچ حالي خدا را فراموش ننمايد، در همه امور تکيه و اعتمادش تنها به اسباب ظاهر و عادي نباشد و با فراهم شدن آن اسباب باز هم خود را به عنايت فعلي خدا محتاج بداند و اگر اسباب مادي را فراهم نديد، باز هم نااميد نشود چه بسا خداوند از طرق ديگر زمينه فعل را فراهم کند.

خلاصه مثل يهود، خدا را دست بسته نداند و به اين حقيقت بزرگ توحيدي معتقد باشد که

(قُلِ اللّهم مالک المُلک تُؤتي المُلک من تشاء و تَنزع المُلک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدکَ الخيرُ اِنّک علي کُلّ شيء قديرٌ). [15] .

[«بگو: بارالها! مالک حکومت ها تويي به هرکس بخواهي، حکومت مي بخشي و از هر کس بخواهي، حکومت را مي گيري هرکس را بخواهي، عزت مي دهي و هر که را بخواهي خوار مي کني. تمام خوبي ها به دست تو است تو بر هر چيزي قادري».]

اصولا بدون چنين اعتقادي تربيت انسان و سير او در عوالم معرفت و ترقي واقعي و عروج به مقامات ملکوتي ميسر نخواهد بود و اين واقعيتي است که در فطرت انسان هم زمينه دارد و حتي اگر با زبان هم مسأله «بدا» را منکر شود به کمک وجدان خود به آن اعتراف مي کند، لذا در پيش آمدهاي خطرناک خدا را براي دفع آن ها فرا مي خواند و به اسماء حُسناي او مثل الرّزاق و الشّافي و الکافي و الحافظ و... که همه با اعتقاد به مسأله «بدا» مفهوم پيدا مي کنند متوسل مي شود.

و چنانکه در قرآن کريم مي فرمايد:

(قُل اَرَاَيتَکُم اِن اَتاکُم عَذابُ اللهِ اَو اَتَتکُم السّاعةُ اَغَيرَ اللهِ تَدعُون اِن کُنتم صادِقينَ بَل اِيّاهُ تَدعُون). [16] .

[«بگو: «به من خبر دهيد اگر عذاب پروردگار به سراغ شما آيد، يا رستاخير برپا شود، آيا ـ براي حل مشکلات خود ـ غير خدا را مي خوانيد اگر راست مي گوييد؟ ـ نَه ـ بلکه تنها او را مي خوانيد».]

بر اساس اين اهميتي که اعتقاد به بداء در پرستش خدا و توجه به او دارد، در روايات شيعه وارد شده است: «ما عُبِدَ اللهُ بِشَيء مِثلَ البَداء» [17] ـ خداوند به چيزي نظير اعتقاد به بداء مورد پرستش واقع نشده است ـ.

خلاصه بحث اين است که مسأله «بدا» به هر تفسيري معني شود با علم مطلق الهي منافات ندارد. يعني او همان طور که «بکلّ شيء عليم» است «بکلّ شيء قدير» است.

در مسأله بداء دو شبهه مطرح شده است:

شبهه اول: از طرف قائلين به جبر است که مي گويند وقتي علم خدا به چيزي تعلق گرفت تخلف علم از معلوم ناممکن است. بنابر اين اگر مفاد (کلّ يوم هوَ في شأن) [18] اين باشد که هر روز و در هر آن بهر چه عِلم او تعلق پيدا کند آن واقع مي شود، بنابر اين خلق مي کند و روزي مي دهد و منع مي کند، همه افعال از او است خارج از محدوده علم او چيزي تحقق نمي يابد، و بلکه خارج از اين محدوده صدور فعلي جايز و ممکن نخواهد بود. چنانکه تحقق افعالي که علم او به صدور آن ها تعلق گرفته است واجب خواهد بود. زيرا صادر نشدن آن افعال مستلزم جهل او خواهد بود، در حالي که ذات باري از همه انواع جهل و يا عيب و نقص منزّه است. از اين جا شبهه مجبور بودن خدا و حتي بندگان خدا را مطرح مي کنند.

البته اين شبهه از طريق مراجعه به وجدان مردود مي شود، چرا که هر کس به گونه اي روش و آشکار در کارها خود را مختار مي بيند و اين در واقع يک نوع شبهه در بديهيات است مثل اين است که کسي در سوزاندن آتش يا گرم کردن آن ترديد کند.

پاسخ ديگر از اين شبهه آن است که اولا: اين شبهه به فرض که وارد باشد مسأله «بدا» و محو و اثبات را ردّ نمي کند، زيرا با اعتقاد به جبر و عدم اختيار، محو و اثبات هم که از جمله افعال الهي است در نهايت امر مانند ساير افعال به جبر يا اختيار واقع مي شود.

به عبارت ديگر قائل به جبر با اين شبهه نمي تواند محو و اثبات را نفي نمايد، فقط مي تواند بگويد محو و اثبات که هر دو از افعال الهي است حتمي الصّدور است.

ثانياً: جواب صحيح اصل شبهه اين است که محو و اثبات هر دو از افعال اختياري الهي است و مثل ساير افعال از او با اختيار صادر مي شوند و «علم خدا به صدور آن به اختيار» نمي تواند منافاتي با اختياري بودن آن داشته باشد. زيرا مفهومش لزوم تأثير علم در معلوم است و اين محال است و همين طور نسبت به افعال بندگان نيز خدا عالم به صدور اختياري آن ها از بندگان است و چنين علمي اختيار بنده را نفي نمي کند و گويا حکيم و محقق طوسي آن جا که در پاسخ به خيام فرموده است:



علم ازلي علّت عصيان گفتن

نزد عقلا ز غايت جهل بود



به اين جواب اشاره دارد که علم به وقوع و صدور افعال از افراد مختار به اختياري بودن آن ها آسيبي نمي رساند.

شبهه دوم: اين است که اخبار انبيا و اوليا از امور غيبي آينده بخصوص اخبار حضرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين (عليهم السلام) با امکان «بدا» در آن ها چگونه قابل تفسير و توجيه است يعني آنان چگونه از اين همه وقايع بدون ملاحظه اين که شايد در خبري که مي دهند «بدا» واقع شود به طور جزم خبر داده اند؟

جواب: امکان وقوع «بدا» و وقوع آن در بعض موارد، به معني وقوع آن در همه موارد نيست. بنابر اين خبر غيبي آن بزرگواران ـ که علم شان از علم خدا و تعليم و الهام او نشأت مي گيرد ـ به واقع نشدن «بدا» دلالت دارد و با امکان وقوع «بدا» منافاتي ندارد.

و اگر شبهه اين گونه طرح شود که بر حسب بعضي از روايات در مواردي خبرهاي انبيا و ائمه (عليهم السلام) وقوع نيافته و علت آن را وقوع «بدا» يا اموري ديگر ذکر کرده اند و اين امر مستلزم اخبار از خلاف واقع و متهم شدن به کذب و موجب وهن مقام نبوت و ولايت مي شود.

به علاوه شخص نبي يا ولي که از آن خبر مي دهد يا عالم به وقوع «بدا» است يا عالم نيست. در صورت اولي بديهي است خبر از وقوع امري که واقع نمي شود با علم خبر دهنده از وقوع نيافتن آن کذب است و مقام انبيا منزّه از آن است.

در صورت دوم نيز با احتمال وقوع «بدا» خبر جزمي از امري که وقوع يافتن يا نيافتن آن به سبب احتمال «بدا» محتمل است اگر کذب نباشد براي صاحب مقام نبوت و امامت چندان موجّه نيست.

اولا: بر حسب اخبار معتبر آن چه خداوند از علوم و آگاهي به امور غيبي به نبي و ولي عطا مي کند و آن ها را مأمور اِخبار از آن ها مي نمايد از امور حتميه است که «بدا» در آن ها نيست. مثلا در خبر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از قتل عمّار به دست گروه ستمگر يا خبر آن حضرت از شهادت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و شهادت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) و ساير مصيبت ها که بر اهل بيت (عليهم السلام) وارد مي شود، و يا اين که حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) از اهل بيت اولين کسي خواهد بود که به آن حضرت خواهد پيوست، و اين که دين اسلام عالم گير مي شود، و حضرت مهدي (عليه السلام) در آخر الزمان ظهور مي نمايد و بيان صفات و خصايص او و ده ها خبر مسلّم ديگر و همين طور است خبرهاي غيبي حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) که بسياري از آن ها را اهل سنّت هم روايت کرده اند و خبرهاي سائر ائمه (عليهم السلام) از امور غيبي که اين خبرها «بدا»پذير نيستند و به عبارت صحيح تر در اين وقايع «بدا» واقع نخواهد شد وگرنه آن بزرگواران از آن خبر نمي دادند.

اخباري که از وجود «بدا» در خبرهاي غيبي ايشان سخن گفته است يا بسيار نادر است يا ضعف سند دارند و يا دلالت آن ها کامل نيست. به عنوان مثال همين روايت ابي حمزه که بحث آن گذشت.

اگر روايت صحيح هم در اين زمينه باشد آن خبر عمرو بن حمق از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است که مي گويد به حضور اميرالمؤمنين (عليه السلام) در وقتي که ضربت خورده بود شرفياب شدم حضرت فرمودند: اي عمرو، من از شما جدا خواهم شد... تا سال هفتاد بلاهايي واقع خواهد شد ـ سه بار اين جمله را تکرار فرمودند ـ.

من عرض کردم يا اميرالمؤمنين فرموديد: تا سال هفتاد بلاهايي پيش خواهد آمد، آيا بعد از هفتاد گشايش هست؟

فرمودند: بلي اي عمرو، بعد از هر بلايي آساني و گشايشي است.

(يَمحُوا اللهُ مَا يَشاءُ وَ يُثبِت وَ عِندهُ اُمُّ الکِتابِ). [19] [20] .

[«خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مي کند و امّ الکتاب نزد او است».]

اين روايت خبر از ظهور و قيام امام زمان (عليه السلام) نمي دهد بلکه خبر از يک سنت الهي مي دهد که (اِنّ مَعَ العُسر يُسرا[مسلّماً با ـ هر ـ سختي آساني است) ] [21] با اين حال اين نکته را هم متذکر مي شود که وقوع اين گشايش در صورتي خواهد بود که «بدا» پيش نيايد به علاوه حضرت با قرائت آيه

(وَ يَمحُوا اللهُ مَا يَشاءُ وَ يُثبِت وَ عِندهُ اُمُّ الکِتابِ) [22] .

در حقيقت مي خواهند بفرمايند اين امر صد در صد حتمي نيست چه بسا «بدا» حاصل شود و مانع از فراهم شدن زمينه آن گردد. [23] .


پاورقي

[1] سوره اعراف (7)، آيه 96.

[2] سوره روم (30)، آيه 41.

[3] سوره غافر (40)، آيه 60.

[4] سوره نوح (71)، آيه 11 ـ 10.

[5] سوره اعراف (7)، آيه 142.

[6] سوره يونس (10)، آيه 98.

[7] سوره ابراهيم (14)، آيه 7.

[8] سوره طلاق (65)، آيه 3 ـ 2.

[9] سوره انفال (8)، آيه 53.

[10] بحارالانوار، ج 4، ص 197.

[11] سوره مائده (5)، آيه 64.

[12] بحارالانوار، ج 77، ص 172.

[13] سوره الرحمن (55)، آيه 29.

[14] سوره رعد (13)، آيه 39.

[15] سوره آل عمران (3)، آيه 26.

[16] سوره انعام (6)، آيه 40.

[17] بحارالانوار، ج 4، ص 107، ح 19.

[18] سوره الرحمن (55)، آيه 29.

[19] سوره رعد (13)، آيه 39.

[20] تفسير العياشي، ابي النضر محمد بن مسعود بن عياش، ج 2، ص 217، ح 68.

[21] سوره انشراح (94)، آيه 6.

[22] سوره رعد (13)، آيه 39.

[23] براي اطلاع بيشتر به کتاب «سرّ البدا»، تأليف آية الله صافي گلپايگاني و کتاب هاي بسيار ديگر که محققان بزرگ در اين موضوع نوشته اند مراجعه فرماييد.