بازگشت

قاعده لطف و امامت امام غايب


آيا قاعده لطف مستفاد از احاديث و روايات اهل بيت (عليهم السلام) است يا از ارتباط شيعه با معتزله اين قاعده در کلام شيعه پيدا شده است؟ و نحوه تطبيق اين قاعده با وجود امام غايب با چه بياني است؟

از آن جا که درباره اصل امامت شيعه ادله زيادي به غير از قاعده لطف در دست دارد با وجود آن دلائل اگر به قاعده لطف هم تمسک شود اين کار به منظور تاييد ادله است.

اما ارتباط شيعه با معتزله که گاهي در مقابل اشاعره به آن ها عدليه گفته مي شود بايد معلوم باشد که معتزله ـ فرقه اي است از اشاعره که بعد از شيعه پيدا شده است منشعب شده است ـ گرچه با شيعه در بعضي از عقايد و مسائل کلامي موافقت کردند ولي اين دليل بر تأثير آن ها در مذهب شيعه نيست بلکه به عکس اين دليل بر تأثير پذيري آن ها از عقايد شيعه است چون اشاعره فرقه اي هستند که بعدها پيدا شده اند بعلاوه همان طور که گفته شد عقايد شيعه همه از عقل و قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عترت (عليهم السلام) گرفته شده است قاعده لطف نيز از خود شيعه و برگرفته از همان مآخذ و مصادر است.

در حديث است که جابر، فايده وجود امام غايب و چگونگي استفاده از وجود او را در زمان غيبت از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) سؤال کرد حضرت در جواب فرمودند:

«اي و الذّي بعثني بالنبّوة! انهم ينتفعون به و يستضيئون بنور ولايته في غيبته کانتفاع النّاس بالشّمس و ان جللها السّحاب». [1] .

[«آري! قسم به کسي که مرا به پيامبري برانگيخت مردم از او بهره مي برند و از نور ولايتش در زمان غيبت او کسب روشنايي مي کنند همان گونه که از خورشيد در پشت ابر بهره مي برند».]

نفي کلّي لطف بودن وجود امام غايب از شخص عاقل که از امور غيبي بي اطلاع است صحيح نيست پس از ثبوت اصل امامت و غيبت او يقين به وجود لطف و ترتّب فايده بر وجود او حتمي است زيرا نصب امامي که مکلف به غيبت باشد اگر لطف به بندگان نباشد لغو و بي فايده است و خداوند از کار لغو و بي فايده منزّه است. پس نصب امام غايب از سوي خدا قطعاً لطف است.

بلي اگر بخواهيم با قاعده لطف هم لزوم نصب امام و هم امامت شخص غايب را ثابت کنيم اين اشکال پيش مي آيد که بايد اول لطف بودن امام غايب معلوم باشد وگرنه با جهل به لطف بودن آن، امامت او ثابت نخواهد شد. در حالي که با قاعده لطف لزوم نصب امام را ثابت مي نماييم و با دلايل محکم ديگر امامت امام غايب را، و با انضمام اين دو دليل به اين مطلب که از خدا کاري که عبث باشد صادر نمي شود لطف بودن امامت امام غايب ثابت مي شود و سخن محقق طوسي که مي فرمايد: «وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا» مبتني بر اين اصل است که وجود امام مطلقاً لطف است، خواه در ظاهر باشد يا غايب شود. و اين يک اصلي است که بر حسب فرمايش حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) که مي فرمايند:

«لئلاّ تبطل حجج الله و بيّناته» [2] .

حجت ها و نشانه هاي خدا با وجود امام، چه ظاهر باشد يا پنهان، حفظ مي شود ـ ثابت شده است.

شايان ذکر است که اگر اشکال نبودِ لطف نسبت به امام غايب وارد باشد نسبت به امامي که غايب نيست ولي متمکن از تصرف در امور هم نمي باشد جاري است و امامت او نيز به همان علتي که امامت امام غايب، بدون لطف محسوب مي شود بي لطف خواهد بود. در حالي که در امام حاضري که قادر به تصرف در شئون و اعمال مربوط به امامت نيست، اين اشکال مطرح نشده است. همان گونه که در مورد پيامبري که در اثر شرائطي متمکن از هدايت نباشد يا هدايت هايش مؤثر واقع نشود و يا در مورد پيامبري که بعثت اش عمومي باشد ولي معاندان و مخالفان مانع از رسيدن دعوتش به همگان شوند اين اشکال نشده و لطف بودن اصل رسالت او مورد انکار قرار نمي گيرد.

ممکن است به همين بيان دليل عقلي بر امامت امام غايب (عليه السلام) اقامه نمود که نصب امام و تعيين او از جانب خدا لطف است و لطف هم بر خدا واجب است. بنابر اين خداوند بعد از حضرت امام حسن عسکري (عليه السلام) شخصي را به امامت منصوب کرده است و آن غير از امام غايب فرزند او نخواهد بود. چون ديگران که ادعا امامت کرده اند عدم صلاحيّت و بطلان ادعايشان ثابت شده در حال حاضر هم کسي چنين ادعايي ندارد. پس يا خدا از لطف نسبت به بندگان خود در عصر غيبت دريغ نموده که اين خلاف حکمت حقّ است و يا اين که از باب لطف تعيين امام نموده است که در اين صورت او غير از امام دوازدهم کس ديگري نيست.


پاورقي

[1] الزام الناصب، ج 1، ص 429.

[2] بحارالانوار، ج 1، ص 188.