بازگشت

اولياء الله در عين آرزوي جهان ديگر، با مرگ مبارزه مي کنند


اولياء الله به منزله همان دانش آموز موفقند که انتقال به جهان ديگر که نامش مرگ است، براي آنها يک آرزو است، آرزوئي که لحظه اي قرار براي آنها باقي نمي گذارد و به گفته علي عليه السلام: اگر نبود که خداوند اجل معين براي آنها نوشته است طرفة العيني روحهاي آنها در بدنهايشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقي نمي ماند

در عين حال اولياء الله هرگز به استقبال مرگ نمي روند، زيرا مي دانند تنها فرصت کار و عمل و تکامل، همين چيزي است که نامش را عمر گذاشته ايم، مي دانند هر چه بيشتر بمانند بهتر کمالات انساني را طي مي کنند، بکلي با مرگ مبارزه مي کنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب مي کنند



[ صفحه 115]



مي بينيم که طبق اين نوع بينش، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ براي اولياء الله، با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هيچوجه منافات ندارد

قرآن کريم خطاب به يهود که مدعي بودند ما اولياء الله هستيم مي فرمايد: اگر شما اولياء الله باشيد بايد مرگ براي شما يک امر محبوب و آرزوئي باشد. بعد مي فرمايد ولي هرگز اينها آرزوي مرگ نمي کنند، زيرا اعمالي که پيش فرستاده اند آن چنان ظالمانه و جنايتکارانه است که خود مي دانند در آن جهان بر چه وارد مي شوند - اينها از گروه سومي هستند که ما شمرديم -

اولياء الله در دو صورت، و در دو مورد است که از خواستن طول عمر صرف نظر مي کنند. يکي آنگاه که احساس کنند که وضعي دارند که ديگر هر چه بيشتر بمانند توفيق بيشتري در طاعت نمي يابند، بر عکس به جاي تکامل، تناقص مي يابند. علي بن الحسين عليه السلام مي فرمايد: «الهي و عمرني مادام عمري بذلة في طاعتک فاذا کان مرتعا للشيطان فاقبضني اليک» يعني خدايا مرا عمر عطا کن مادام که عمرم صرف اطاعت بشود، اگر بنا است زندگيم چراگاه شيطان گردد، مرا هر چه زودتر به سوي خود ببر



[ صفحه 116]



صورت دوم، شهادت است. اولياء الله مرگ به صورت شهادت را بلا شرط از خدا طلب مي کنند. زيرا شهادت هر دو خصلت را دارد، هم عمل و تکامل است، بلکه همانطور که از حديث نبوي نقل کرديم، هر عمل نيکي در نردبان تکامل، بالاتر هم دارد جز شهادت. و از طرف ديگر انتقال به جهان ديگر است که امري محبوب و مطلوب و مورد آرزوي اولياء الله است

اينست که مي بينيم مثلا علي عليه السلام آنگاه که مي بيند مرگش به صورت شهادت نصيبش شده از خوشحالي در پوست نمي گنجد

علي عليه السلام در فاصله ضربت خوردن تا وفات، جمله هاي زيادي دارد که در کتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است

يکي از آن جمله ها در همين زمينه است: «و الله ما فجاني من الموت وارد کرهته و لا طالع انکرته و ما کنت الا کقارب ورد و طالب وجد»

يعني به خدا قسم هيچ امر مکروه و خلاف انتظاري براي من رخ نداده است

همان رخ داده که مي خواستم، به آرزوي خود که شهادت است رسيدم. مثل من مثل کسي است که شب تاريک در جستجوي آب در صحرائي مي گردد و ناگاه چاه آبي و يا سرچشمه اي پيدا مي کند. مثل من مثل جوينده اي است که به مطلوب خود نائل شده باشد

حافظ به همين جمله ها نظر دارد آنجا که مي گويد:



دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند





[ صفحه 117]



چه مبارک سحري بود و چه فرخنده شبي آن شب قدر که اين تازه براتم دادند در سحر نوزدهم رمضان، تا ضربت دشمن فرق علي را مي شکافد، اولين يا دومين جمله اي که از او شنيده مي شود اينست که: «فزت و رب الکعبه» سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم