بازگشت

شخصيت و طبيعت جامعه


آيا تحولات تاريخي يک سلسله امور تصادفي و اتفاقي است يا يک سلسله امور طبيعي؟ اگر چه درطبيعت تصادف واقعي، يعني بروز و حدوث پديده اي بدون علت و خالي از ضرورت وجود ندارد، ولي به صورت نسبي قطعا وجود دارد

ما اگر يک روز صبح از خانه بيرون بياييم و دوستي را که سالها است او را نديده ايم در همان لحظه در حال عبور از مقابل خانه ملاقات نمائيم، اين ملاقات را امري تصادفي تلقي مي کنيم، چرا؟ براي اينکه لازمه طبيعت کلي بيرون رفتن از خانه چنين ملاقاتي نيست، والا بايد همه روزه چنين ملاقاتي دست ميداد، ولي لازمه اين فرد خاص از بيرون رفتن، يعني بيرون رفتن در اين زمان معين و با اين مشخصات معين، چنين ملاقاتي هست و لزوما بر آن مترتب ميگردد

ما هنگامي که معلولي را با طبيعت کلي يک علت بسنجيم و آن را لازمه آن طبيعت به طور کلي و عام و شامل نيابيم، نام تصادف روي آن مي گذاريم



[ صفحه 8]



امور تصادفي تحت ضابطه کلي در نمي آيد و قانوني علمي نمي تواند داشته باشد، زيرا قوانين علمي عبارت است از جريانات کلي و عمومي طبيعت

ممکن است کسي تحولات تاريخي را يک سلسله امور تصادفي و اتفاقي يعني اموري که تحت قاعده و ضابطه اي کلي در نمي آيد بداند، از آن جهت که مدعي شود جامعه چيزي جز مجموعه اي از افراد با طبايع فردي و شخصي نيست، مجموع حوادثي که به وسيله افراد به موجب انگيزه هاي فردي و شخصي به وجود مي آيد منجر به يک سلسله حوادث تصادفي مي شود و آن حوادث تصادفي منشأ تحولات تاريخي مي گردد

نظريه ديگري اين است که جامعه به نوبه خود، مستقل از افراد، طبيعت و شخصيت دارد و به اقتضاي طبيعت و شخصيت خود عمل مي کند، شخصيت جامعه عين شخصيت افراد نيست، بلکه از ترکيب و فعل و انفعال فرهنگي افراد، شخصيتي واقعي و حقيقي به وجود مي آيد، آن چنانکه در هر مرکب از مرکبات بي جان يا جاندار چنين است. عليهذا جامعه، طبيعت و خصلت و سنت و قاعده و ضابطه دارد، يعني طبق طبيعت خود عمل مي کند و عملها و عکس العملهايش طبق يک سلسله قوانين کلي و عمومي قابل توضيح است



[ صفحه 9]



پس تاريخ آن گاه فلسفه دارد و آن گاه تحت ضابطه و قاعده کلي در مي آيد و آن گاه موضوع و تفکر و مايه تذکر و آيينه عبرت و قابل درس آموزي است که جامعه از خود طبيعت و شخصيت داشته باشد. و اگر نه جز زندگي افراد چيزي وجود ندارد و اگر درس و عبرتي باشد درسهاي فردي از زندگي افراد است. نه درسهاي جمعي از زندگي اقوام و ملل، عليهذا برداشت داشتن از تاريخ و تحولات آن که بدان اشاره شد، فرع بر مسأله طبيعت و شخصيت داشتن جامعه است