بازگشت

منطق شهيد


هر کس و هر گروه منطقي دارد، يعني طرز تفکري دارد، هر کس پيش خود معيارها و مقياسها دارد و با آن معيارها و مقياسها درباره کارها و بايدها و نبايدها قضاوت مي کند

شهيد منطق ويژه اي دارد، و منطق شهيد، را با منطق افراد معمولي نميشود سنجيد. شهيد را نمي شود در منطق افراد معمولي گنجاند، منطق او بالاتر است، منطقي است آميخته با منطق عشق از يکطرف، و منطق اصلاح و مصلح از طرف ديگر

يعني دو منطق را اگر با يکديگر ترکيب کنيد: منطق يک مصلح دلسوخته براي اجتماع خودش، و منطق يک عارف عاشق لقاي پروردگار خودش، و به تعبير ديگر اگر شور يک عارف عاشق پروردگار را با منطق يک نفر مصلح، با همديگر ترکيب بکنيد از آنها منطق شهيد در مي آيد، شايد اين تعبير هم نارسا باشد



[ صفحه 101]



لهذا مي بينيم، وقتيکه ابا عبدالله (ع) مي خواهد بطرف کوفه بيايد، عقلاي قوم، ايشان را منع ميکنند، مي گويند آقا اين کار منطقي نيست، و راست هم مي گفتند، منطقي نبود، با منطق آنها که منطق يک انسان عادي معمولي است که بر محور مصالح و منافع خودش فکر ميکند و منطق منفعت و منطق سياست است، آمدن ابا عبدالله منطقي نبود، امام حسين يک منطق بالاتري دارد، منطق او منطق شهيد است، منطق شهيد مافوق منطق افراد عادي است

عبدالله بن عباس و محمد بن حنيفه آدمهاي کوچکي نبودند، اينها افراد سياستمدار روشن بيني بودند و از نظر منطق آنها يعني از نظر منطق سياست و منفعت، از نظر منطق هوشياري بر اساس منافع فردي و پيروزي شخصي بر رقيبان، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محکوم بود. ابن عباس يک راه سياسي زير کانه اي پيشنهاد کرد از نوع همان راهها که معمولا افراد زيرک که مردم را وسيله قرار مي دهند عمل مي کنند. و آن اينکه مردم را جلو مي اندازند و خودشان عقب مي ايستند، اگر مردم پيش بردند، آنها از نتيجه عمل مردم بهره مند مي شوند و اگر شکست خوردند آنها زياني نبرده اند. گفت مردم کوفه به شما نوشته اند که ما آماده نصرت تو هستيم



[ صفحه 102]



شما بنويسيد به مردم کوفه، که عمال يزيد را از آنجا بيرون کنند و وضع آنجا را آرام نمايند، (بگير و ببيند و بده بدست من پهلوان)! يکي از دو کار خواهد شد: يا اين کار را مي کنند، يا نمي کنند، اگر اينکار را کردند، شما راحت مي رويد و کارها را در دست مي گيريد و اگر اينکار را نکردند به محظوري گرفتار نشده ايد

اعتنا نکرد به اين حرف، گفت من ميروم، گفت کشته ميشوي، گفت کشته شدم که شدم، گفت آدميکه ميرود و کشته مي شود، زن و بچه با خودش نمي برد، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم

آري منطق شهيد منطق ديگري است، منطق شهيد، منطق سوختن و روشن کردن است، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه براي احياي جامعه است

منطق دميدن روح به اندام مرده ارزشهاي انساني است. منطق حماسه آفريني است. منطق دورنگري بلکه بسيار دورنگري است

اينکه هاله اي از قدس دور کلمه شهيد را فراگرفته است و اين کلمه در ميان همه کلمات عظيم وفخيم و مقدس، وضع ديگري دارد براي همين جهت است. اگر بگويم قهرمان، ما فوق قهرمان است، بگويم مصلح ما فوق مصلح است، هر چه بخواهم بگويم ما فوق اينهاست

شهيد، شهيد، کلمه ديگري جاي اين کلمه را هرگز نمي گيرد و نمي تواند بگيرد



[ صفحه 103]