مثلث هگلي
ي - مثلث تز - آنتي - تز - سنتز در شکل هگلي و مارکسيستي نه در طبيعت صدق مي کند و نه در تاريخ. بالنتيجه تاريخ از ميان اضداد عبور نمي کند و حلقات تاريخ به صورت رشته اي از ضداد که از يکديگر مشتق شده و به يکديگر تبدل يافته اند، نيست
اين مثلث مبني بر دو تبدل است و يک ترکيب، يعني تبديل اشياء به ضدشان وتبدل ضد به ضد ضد و ترکيب در مرحله سوم
[ صفحه 49]
طبيعت به اين صورت عمل نمي کند، آن چه در طبيعت وجود دارد يا ترکيب اضداد است و تبديل نيست و يا تبديل اضداد است و ترکيب نيست. و يا تکامل است، نه ترکيب اضداد و نه تبديل آنها
عناصر که نوعي تضاد ميان آنها حکمفرما است و لغت آخشيج به همين مناسبت در مورد آنها به کار برده شده است، بدون آن که به يکديگر متبدل گردند، ترکيب مي شوند، آن چنانکه مثلا از ترکيب هيدروژن واکسيژن، آب بدست مي آيد. در اينگونه موارد ترکيب هست و تبدل نيست
ولي طبيعت در نوسانات خود ميان دو حالت افراطي و تفريطي به صورت کاهش يابنده اي از ضدي به ضدي ديگر گرايش پيدا مي کند، و در نهايت امر به تعادل مي رسد، در اينگونه موارد تبدل هست ولي ترکيب و تکامل نيست
البته مانعي ندارد که آنجا که ترکيب هست و تبديل نيست مثل ترکيب آب از اکسيژن و هيدروژن که از ترکيب دو ضد، شي ء سومي به وجود مي آيد، آن شي ء سوم را سنتز و دو جزء اصلي را تز و آنتي تز اصطلاح کنيم، ولي مي دانيم که اين يک اصطلاح محض است و فقط ميل قلبي ما را به اين که اين اصطلاح را به کار ببريم ارضا مي کند، و همچنين مانعي نيست که براي اين که اين اصطلاح شايع و جالب را از دست نداده باشيم، تعادل بعد از نوسانات افراطي و تفريطي را سنتز اصطلاح کنيم و دو حالت مزبور را تز و آنتي تز
[ صفحه 50]
همچنانکه ميتوانيم اين قرارداد اصطلاحي را در مورد کلمه خوش آهنگ و زيباي ديالکتيک اعمال نمائيم و همه اينگونه جريانها را جريان ديالکتيکي بناميم
براي يک اديب و نويسنده، دشوار است که از اين واژه زيبا و خوش آهنگ چشم بپوشد: اين واژه قسمتي از موفقيتهاي خويش را از طنين خود دارد، نه از هسته اصلي محتواي خود. چه مانعي هست که هر فکر مبتني بر اصل حرکت و اصل تضاد را - ولو فاقد هسته اصلي آن باشد که در صفحات پيش شرح داده شد - فکر ديالکتيکي بناميم