مفهوم نو و کهنه در تفکر ديالکتيکي
نو و کهنه در اين منطق مفهوم نسلي ندارد. مقصود از صف آرائي نو و کهنه در برابر يکديگر صف آرائي نسل جوان در برابر نسل قبل از خود نيست ، که نسل جوان الزاما در جبهه انقلابي و نسل کهن در جبهه محافظه کار قرار گيرد. همچنانکه مفهوم فرهنگي ندارد، يعني مقصود طبقه تحصيل کرده و با سواد در مقابل طبقه بي سواد و درس نخوانده نيست، بلکه صرفا مفهوم اقتصادي و طبقاتي دارد. طبقه کهن يعني طبقه وابسته به وضع موجود و منتفع از آنچه هست، و طبقه نو يعني طبقه ناراضي از وضع موجود و الهامگير از ابزار توليدي جديد که وضع موجود را به زبان خويش مي بيند و طرفدار دگرگوني روبناي اجتماع است
[ صفحه 29]
به تعبير ديگر: نو و کهنه، يعني روشنفکر و تاريک انديش. روشنفکري و تاريک انديشي مقوله اي غير از مقوله دانش و بي دانشي است، روشنفکر کسي است که از آگاهي ويژه اي در جهت تکامل اجتماعي برخوردار است، خود آگاهي اجتماعي از مختصات طبقه محروم و ناراضي و طرفدار دگرگوني وضع موجود است. يعني روشنفکري و تاريک انديشي ريشه طبقاتي دارد. طبقه مرفه و برخوردار الزاما تاريک انديش و گذشته گرا و سنت گرا و داراي تفکر محافظه کارانه است و طبقه رنجبر و زحمت کش جبرا روشنفکر و داراي تفکر انقلابي و آينده گرا است
پايگاه خاص طبقاتي است که الهام بخش روشنفکري است نه درس و کلاس و معلم و کتاب و لابراتوار
انسان بينش و وجدان اجتماعي خويش را از شرائط محيط اجتماعي و موقعيت طبقاتي خود الهام مي گيرد طبقه مرفه و منتفع از وضع موجود قهرا و جبرا جامد الفکر مي گردد و طبقه استثمار شده جبرا تحرک انديشه پيدا مي کند و اين امري جدا از فرهنگ و سواد داشتن و نداشتن است. حرکات تکاملي اجتماع غالبا از ناحيه گروهها و طبقاتي است که از سواد و معلومات کافي بي بهره اند ولي به حکم وضع طبقاتي روشنفکرند