بازگشت

هسته اصلي تفکر ديالکتيکي


چه در مورد کل طبيعت و چه در مورد خصوص تاريخ - چيست؟ از ميان اصول و فروع نامبرده کداميک را بايد هسته اصلي و ما به الامتياز اين طرز تفکر و اين منطق از ساير تفکرات ومنطقها دانست ؟ مخصوصا ما به الامتياز اين تفکر با تفکري که طرفداران منطق ديالکتيک آنرا تفکر متافيزيکي (ماوراء الطبيعي) ميخوانند چيست؟ آيا هسته اصلي، اين است که طرفداران اين منطق، طبيعت و اشياء را در حرکت و جريان دائم مي دانند و طرفداران به اصطلاح تفکر متافيزيکي اشياء را ساکن و جامد و بي حرکت مي دانند؟ در بسياري از گفته ها و نوشته هاي طرفداران منطق ديالکتيک اين مطلب به چشم مي خورد، ولي حقيقت غير اين است

کساني که اينها آنها را داراي تفکر متافيزيکي مي دانند هرگز جهان و اشياء را ساکن و جامد نمي دانند. از قضا دقيقترين نظريات درباره اين که طبيعت عين شدن و صيرورت است، سکون در طبيعت مفهومي نسبي است، و ثبات از مختصات ماوراء الطبيعه است از ناحيه طرفداران به اصطلاح فلسفه متافيزيک ابراز شده است



[ صفحه 22]



متأسفانه طرفداران منطق ديالکتيک در اثر اين که از اصل هدف وسيله را مباح مي کند پيروي ميکنند، در نقلها و نسبتهاي خود صرفا متوجه هدف خود هستند، کاري به صحت و عدم صحت نقلهاي خود ندارند. به هر حال اصل حرکت از مختصات تفکر ديالکتيکي نيست و هسته اصلي شمرده نمي شود

آيا هسته اصلي، اصل وابستگي اشياء و تأثير متقابل آنها در يکديگر است ؟ يعني تنها طرفداران اين منطقند که اشياء را به يکديگر وابسته و در يکديگر مؤثر و از يکديگر متأثر مي دانند، اما طرفداران به اصطلاح تفکر متافيزيکي اشياء را با يکديگر بي ارتباط، و از هم گسسته و غير مؤثر در يکديگر مي دانند؟ در گفته ها و نوشته هاي اين گروه اين نسبت هم زياد به چشم مي خورد، ولي در اينجا نيز حقيقت غير از اين است. کساني که اين ها آنها را داراي تفکر متافيزيکي و ماوراء الطبيعي مي خوانند هرگز چنين نمي انديشند

اينکه جهان در مجموع خود يک واحد است. يک اندام است، رابطه اجزاء جهان با يکديگر رابطه ارگانيک است، جهان در کل خود مانند يک انسان است، جهان، انسان بزرگ، و انسان، جهان کوچک است اولين بار وسيله الهيون مطرح شده است.



[ صفحه 23]



هر چند اختلاف نظرهايي در بعضي جهات ميان الهيون و ماديون در طرز تعبير و طرز نتيجه گيري از اين اصل وجود دارد. آيا هسته اصلي، اصل تضاد است؟ آيا کساني که به اصطلاح داراي تفکر متافيزيکي هستند، منکر اصل تضاد در طبيعتند

اين جا است که يک جنجال بزرگ از طرف طرفداران اين منطقه به پاشده و مساله اي که به نام اصل امتناع جمع و رفع نقيضين در منطق و فلسفه معروف است و هيچ ربطي به مساله تضاد به معني جنگ و تزاحم عناصر طبيعت، يا عناصر جامعه و تاريخ ندارد، مستمسک قرار داده و مدعي شده اند که طرفداران تفکر متافيزيکي همه اجزاء طبيعت را با يکديگر در حال سازش مي بينند حتي آب و آتش را، از اين رو نيروهاي استثمار شده را نيز دعوت به صلح و سازش و تسليم مي کنند

بار ديگر بايد بگوئيم همه اين سخنان، جز تحريف و قلب حقيقت نيست

از نظر طرفداران تفکر به اصطلاح متافيزيکي تضاد به معني تزاحم عناصر طبيعت شرط لازم و دوام فيض از ناحيه باري تعالي است [1] .



[ صفحه 24]



آيا هسته اصلي، اصل جهش در طبيعت و انقلاب در تاريخ است؟ هگل که پدر ديالکتيک جديد است از اين اصل به عنوان يکي از اصول ديالکتيک ياد نکرده است و همچنين مارکس قهرمان ماترياليسم ديالکتيک. اين اصل در قرن نوزدهم در زيست شناسي جزء اصول تکامل شناخته شد و فردريک انگلس شاگرد کارل مارکس آن را جزء اصول ديالکتيک قرار داد. امروز اين اصل در زيست شناسي اصلي مسلم است و از مختصرات هيچ مکتبي شمرده نمي شود، پس هسته اصلي چيست؟ آنچه از مختصات اين مکتب و ما به الامتياز آن از ساير تفکرات است و در حقيقت هسته اصلي تفکر ديالکتيکي بايد شمرده شود دو چيز است: يکي اين که همچنانکه واقعيت خارجي که موضوع انديشه است وضع ديالکتيکي دارد، خود انديشه نيز وضع ديالکتيکي دارد. يعني انديشه مانند طبيعت عيني محکوم اصول چهارگانه فوق است. در اين جهت هيچ مکتب ديگر با اين مکتب همراه نيست [2] .



[ صفحه 25]



ديگر اينکه اين مکتب تضاد را به اين صورت تعبير مي کند که هر هستي در ذات خود متضمن نيستي است و از اينرو مساوي با شدن يعني حرکت است. هر چيز لزوما نفي خود را در درون خود مي پرورد و سپس متحول به آن مي گردد، آن نيز به نوبه خود چنين جرياني طي مي نمايد و به اين ترتيب طبيعت و تاريخ همواره از ميان اضداد عبور مي کنند. از نظر اين مکتب تکامل، جمع ميان دو ضد است که يکي به ديگري تبديل شده است

اصل تضاد به معني جنگ اجزاء طبيعت با يکديگر و احيانا ترکيب آنها با يکديگر اصلي است کهن، آنچه در تفکر ديالکتيکي تازگي دارد و از مختصات اين طرز تفکر است، اين است که نه تنها ميان اجزاء طبيعت جنگ و تضاد هست، در درون هر جزء تضاد وجود دارد و اين تضاد به صورت جنگ عوامل نو و رشد يابنده با عوامل کهنه و درحال زوال است و منتهي به پيروزي نيروهاي در حال رشد مي گردد

اينست دو چيزي که بايد هسته اصلي و ما به الامتياز تفکر ديالکتيکي از غير ديالکتيکي شمرده شود

بنابراين سخت اشتباه است که هر مکتبي را که به اصل حرکت و يا اصل تضاد ميان اجزاء طبيعت قائل باشد داراي تفکر ديالکتيکي بدانيم



[ صفحه 26]



برخي در مورد تفکر اسلامي دچار چنين اشتباهي شده اند. اين گروه چون در تعليمات اسلامي به اصل حرکت و تغيير و صيرورت برخورده اند که «الا الي الله تصير الامور» همه چيز به سوي خدا صيرورت مي يابد. و همچنين در اين تعليمات اصل تضاد را يافته اند نظير آنچه که درباره انسان آمده که ترکيبي از عقل و نفس و يا از روح و لجن است، جزما ادعا کرده اند که تفکر اسلامي تفکري ديالکتيکي است. حال آن که لازمه تفکر ديالکتيکي اين است که حتي حقايق را (اصولي که ذهن به عنوان حقايق جهان تشخيص مي دهد) موقت و نسبي بدانيم و اين بر خلاف ضرورت اسلام است که به يک سلسله اصول و حقايق جاودان قائل است، به علاوه لازمه اين طرز تفکر اينست که حرکت طبيعت و تاريخ را لزوما به صورت مثلث تز - آنتي - تز - سنتز يعني به صورت عبور از ميان اضداد بدانيم. تعليمات اسلامي با اين مطلب نيز موافقت ندارد

حقيقت اينست که طرفداران ماترياليسم ديالکتيک اين اشتباه را به وجود آورده اند. اينان در گفتارهاي خود که هيچگاه از چاشني تبليغ خالي نيست - تفکر غير ديالکتيکي را تفکر متافيزيکي مي خوانند، و مدعي مي شوند که تفکر متافيزيکي، اجزاء طبيعت را ثابت و ساکن، مجزا و بي ارتباط با يکديگر، خالي از هر نوع تضاد مي داند، و چنان با لحن قاطع اين مطلب را ادا مي کنند که براي کساني که مستقيما اطلاعي ندارند ترديدي باقي نمي ماند. اينان منطق صوري ارسطوئي را متهم مي کنند که بر اساس اصول سه گانه نامبرده است



[ صفحه 27]



افرادي که تحت تأثير اين گفته ها قرار مي گيرند، اگر از اسلام هيچگونه اطلاعي نداشته باشند پيش خود صغري و کبري تشکيل مي دهند به اين ترتيب که اسلام چون دين است پس جنبه متافيزيکي (ماوراء الطبيعي) دارد و تفکرش تفکر متافيزيکي است، و تفکر متافيزيکي مبتني بر اصل ثبات، و اصل گسستگي، و اصل امتناع تضاد است، پس تفکر اسلامي هم مبتني بر اين سه اصل است

گروه ديگر که با تعليمات اسلامي آشنائي دارند و در آن تعليمات اثري از آن سه اصل نمي بينند، بلکه بر خلاف آن را مشاهده مي کنند، ولي باور دارند که تفکر متافيزيکي مبتني بر سه اصل نامبرده است، مدعي مي شوند که تفکر اسلامي تفکر متافيزيکي نيست، و از طرف ديگر چون فکر مي کنند دو نوع تفکر بيشتر وجود ندارد: متافيزيکي و ديالکتيکي، پس نتيجه مي گيرند که تفکر اسلامي تفکر ديالکتيکي است



[ صفحه 28]



همه اين اشتباهات و خلط مبحثها از اعتماد بي جا به نقلها و نسبتهاي طرفداران ماترياليسم ديالکتيک پديد آمده است. اما حقيقت همچنانکه گفته شد غير همه اين ها است

نتيجه: از بيان گذشته چند نتيجه مي توان گرفت:


پاورقي

[1] رجوع شود به مقاله اصل تضاد در فلسفه اسلامي، مرتضي مطهري، نشريه دانشکده الهيات ومعارف اسلامي تهران.

[2] در جلد اول اصول فلسفه و روش رئاليسم بحث نسبة کافي درباره اين مطلب شده است.