بازگشت

دعاي ندبه و کفر و شرک


اگر کسي بگويد دعاي ندبه کفر و شرک است، چون خواندن غير خدا شرک است، و در اين دعا شما امام را مي خوانيد و براي حوائج خود او را ندا مي کنيد و...

جواب اين است که: اکنون از مرگ ابن تيميّه (متوفاي 728ق) ششصد و شصت و چهار سال مي گذرد، صدها سال است شبهات او مطرح شده و پاسخ هاي مستدل و برهاني، به شبهات او و پيروانش، که فتنه ها بر پا کرده و آن همه قتل نفوس مرتکب شدند و تفرقه ايجاد کردند، و آلت دست استعمار شدند، داده شده است، و صدها کتاب از اهل سنت و شيعه بطلان اين فرقه را آشکار ساخته اند و اکنون که برخي از پيروان ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب رو به اعتدال کرده، و متوجه مي شوند گذشتگان آنها خسارت هاي جبران ناپذير به اسلام وارد کردند، و مي فهمند که تهمت هائي که به مسلمانان مي زدند، و آنها را کافر و مشرک مي شمردند، مبني بر جمود و تعصب باطل فرقه اي يا تحريک و دسايس سياسي بوده، نمي دانم چرا اين زمزمه ها از نو آغاز شده، و از کجا و کدام منبع استعمار طلب، الهام مي گيرند، و با التزام به عقايد تشيع اين نغمه ها را براي چه آغاز کرده و مقصدشان چيست؟!

اگر بگوئيم تحفه نو ظهوري است، که همه مي دانند که بچه هاي شيعيان حجاز و قطيف نيز جواب اين شبهه را ياد گرفته اند.

علمائي مانند «کاشف الغطاء» و سيد محسن امين که افتخار عالم اسلام مي باشند، در عصر خودمان به اين شبهات جواب داده اند.

مسأله شفاعت و توسل و دعا، همه حدود و ثغور و مرزهايش روشن شده است.

شما بگوئيد اين آيات: (فلا تدعوا مع الله أحداً) [1] و (قل انما أدعو ربي، ولا اُشرک به أحداً) [2] و (انّ الذين تدعون من دون الله عباد أمثالکم) [3] و (ومن أضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الي يوم القيامة، وهم عن دعائهم غافلون) [4] چه ارتباط با دعاي ندبه و خطاب به امام عصر دارد، که اولاً، گفتم مخاطب قرار دادن غائب در مقام اظهار علاقه و تألّم از هجر و فراق، و اين گونه امور، يک امر عرفي و ذوقي است که غرض خطاب حقيقي نيست بلکه به داعي اظهار اندوه و تأسف اين گونه خطابات مي شود. بنا بر اين دعاي ندبه به حساب ايراد کننده هم کفر و شرک نخواهد بود، زيرا خطاب به داعي ديگر، يا معني ديگر، استعمال مي شود.

و ثانياً، مسلماً دعائي که در آيات شريفه مورد نهي واقع شده، دعاي خاصي است زيرا مطلق دعا و خواندن غير، حتي به قول شما دعاهاي متعارف و روز مره مراد نيست. بنا بر اين مي گوئيم آنچه از اين آيات استفاده مي شود، و شواهد بسيار از آيات و اخبار و حکايات آن را تأييد مي کند، اين است که دعا و خواندن غير، که منهيٌ عنه و شرک است، اين است که غير خدا را به عنوان اينکه متصرف مستقل و نافذ الامر در اسباب و مسبّبات کاينات و مالک امور دنيا و آخرت است، در عرض خدا بخوانند، يا او را با خدا کارساز، و شريک قرار داده و خالق و رازق و قاضي الحاجات شمارند.

اما اگر کسي را مقرب بدانيم و بر نظام اسباب از جانب خدا مسلط بشناسيم و او را بخوانيم، در حالي که او در درگاه خدا داراي چنين تقربي نباشد، و چنين تسلط و قدرتي به او عطا نشده باشد، اطلاق شرک بر آن، اگر چه مجازاً صحيح است، ولي بطور حقيقت شايد صحيح نباشد.

بله اين عمل، افتراء و اختراع بوده و داخل در «ما أنزل الله بها من سلطان» است ولي ادخال چيزي که «ما أنزل الله به من سلطان» است، در «ما أنزل الله به من سلطان = چيزي که خدا بر آن حجت نازل کرده است» هر چند حرام است، ولي «لا ينزل الله به من سلطان = چيزي که خدا بر آن حجّت نازل نمي کند» نيست و شرک حقيقي نمي باشد. و کفر بودن آن هم در صورتي است که به انکار ضروري برگشت کند، و الا بدعت و حرام است.

بنا بر اين، اگر مثل انبيا و اوليا را، که تقرب خاص به درگاه الهي دارند و مي دانيم دعايشان مستجاب مي شود، و به واسطه صدور معجزات و کرامات معلوم شود که باذن الله تسلط بر نظام اسباب دارند، چنانچه در باره عيسي بن مريم مي فرمايد: (أني أخلق لکم من الطين کهيئة الطير...) [5] = «همانا من از گل، پيکر مرغي را براي شما مي سازم» کسي بخواند که باذن الله کار او بگشايد، و مشکل او را حل کند، نه کفر است و نه حرام. تا چه رسد به اينکه از او بخواهد که از خدا درخواست کند حاجت او را برآورد چنانچه «حواريين» از عيسي ـ علي نبينا وآله وعليه السلام ـ مائده خواستند، و سؤال خود را به صورت اين جمله (هل يستطيع ربک...) [6] عرض کردند، و عيسي دعا کرد و مائده نازل شد.

حال آيا شما مي گوئيد: مگر حواريين خودشان نمي توانستند از خدا مسئلت نمايند، و مگر درخواست از خدا واسطه و شفيع لازم دارد؟

حاصل اينکه استشفاع و توسل به انبياء و اولياء ـ که تقرّبشان به درگاه الهي و تسلطشان به امر خدا بر نظام اسباب معلوم است ـ خواه در حال حياتشان و خواه پس از ارتحالشان از اين دنيا، نه شرک است و نه کفر.

و آيه (ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً) [7] بر رجحان آن صراحت دارد.

و حتي نسبت دادن بعضي کارها که از افعال خاصه الهي است به آنها، مثل شفاي امراض ـ در حالي که نسبت دهنده فقط خدا را شافي و خالق و رازق مي داند ـ کفر نيست زيرا اين اعتقاد معلوم او قرينه حاليه است بر اينکه اين اطلاقات به نحو مجاز است، که نظاير آن در کلام عرب و عجم زياد است مثل: «أنبت الربيع البقل» که اگر يک فرد مادي آن را بگويد، بر معني حقيقي حمل مي شود و کفر است، و اگر موحد بگويد بر معني مجازي حمل مي شود و چنين کسي، غير خدا را فاعل اين افعال نمي داند، يا فاعل را باذن الله فاعل مي داند مثل: (أني أخلق لکم من الطين کهيئة الطير فأنفخ فيه فيکون طيراً باذن الله واُبرئ الاکمه والابرص واُحي الموتي باذن الله) [8] .

معلوم است اين گونه اطلاقات صحيح است، و موحدين در عين حالي که اين اطلاقات را جايز مي دانند و به انبيا و اوصيا، (چه در حال وجودشان در اين دنيا و چه پس از رحلتشان به عالم ديگر) متوسل مي شوند، انبيا و اوليا را مستقل در تصرّف در عرض خدا، و شريک در کار خدا نمي دانند بلکه آنها را عامل ارادة الله، و عُمّال الله مي شناسند.

خلاصه سخن اينکه، خواندن انبيا و اوليا براي مقاصد، از شخص موحد، (خواه در حياتشان در اين دنيا باشد يا پس از حيات اين دنيا باشد) ارتباطي با کفر و شرک ندارد.

در جائي که در قرآن مجيد مثل اين آيات باشد: (فارزقوهم منه) [9] و (ولو أنهم رضوا ما آتاهم الله ورسوله وقالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله ورسوله) [10] و (ما نقموا الاّ أن أغناهم الله ورسوله) [11] چگونه مي تواند دعا و بعضي تعبيرات متعارف بين موحدين را نسبت به انبيا و اوليا کفر و شرک شمرد.

و اما خبر «الدعاء مخ العبادة» دلالت ندارد بر اينکه مطلق افراد دعا و خواندن، عبادت و پرسش و کفر و شرک باشد، زيرا اگر مراد از دعا، مطلق افراد آن باشد يقيناً مراد از عبادت در اينجا پرستش خاص نمي باشد، زيرا بعضي افراد دعا، مثل دعاء و خواندن اشخاص، (زيد و عمرو و بکر) پرستش آنها نيست، و ناچار بايد در اينجا دعا را به معني لغوي آن که ذلت و خضوع است گرفت.

و اگر مراد از دعا مطلق افراد آن نباشد، قدر متيقن آن، دعا و خواندن مدعو است در نهايت تذلّل و خضوع، و درخواست کفايت مهمات و قضاي حوائج از او، از اين جهت که او فاعل مستقل و قادر مطلق و بالذات، و مالک و قاضي حقيقي حوائج است.

پس هر کس مخلوقي را به اين نحو بخواند، عبادت او را کرده، و کافر و مشرک است.

اما به غير اين نحو که او را بخواند، تا واسطه يا شفيع شود، يا از اين جهت او را بخواند که از جانب خدا بر کاري مسلط است، مثل عيسي که بر شفاء و ابراي کور مادر زاد و صاحب مرض پيسي باذن الله مسلّط بود عبادت و کفر و شرک نيست.

و اما اينکه نوشته ايد: بهتر اين است که ديگران را از گناه خود مطلع نکنيد، و خدا ستار العيوب است، و هيچ رسول و امامي مانند او مهربان و رحيم نيست، و از جهالت و بدبختي است که خدا بگويد: (اُدعوني أستجب لکم) [12] ويا بگويد: (واسألوا الله من فضله) [13] و بنده اعتنا نکند و بگويد: خير، من بايد بنده تو را بخوانم.

جوابش اين است که: گويا اين آيه قرآن را نخوانده ايد که همان خدائي که مي فرمايد: (ادعوني أستجب لکم) مي فرمايد: (ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً) [14] = «و اگر ايشان هنگامي که بر خودشان ستم کردند، بيايند به نزد تو، پس از خدا طلب آمرزش کنند و پيامبر بر ايشان آمرزش بخواهد، هر آينه خدا را تواب و مهربان مي يابند».

اين آيه ظهور دارد در اين معني که گناهکاران، خواه گناهشان آشکار شده باشد و خواه در پنهان گناهي مرتکب شده باشند، سزاوار است که هم خود استغفار کنند و هم به محضر پيغمبر شرفياب شوند، تا آن حضرت بر ايشان استغفار کند.

اين همان دعا و خواندن خدا و سؤال از فضل خدا است، در نهايت اين دعا گاهي بدون واسطه، و گاهي با واسطه انجام مي گيرد، و هر دو بجا و به موقع است.

اگر اين سخن شما درست بود و اين گونه دعا کفر و شرک بود، وقتي فرزندان يعقوب او را خواندند که برايشان استغفار کند و گفتند: (ياأبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئين) در جواب آنها نمي فرمود: (سوف أستغفر لکم ربي انه هو الغفور الرحيم) [15] = «زود باشد که استغفار کنم براي شما از پروردگارم بدرستي که او است آمرزنده و مهربان».

اگر اين منطق باطل شما صحيح بود، حضرت يعقوب پيغمبر به آنها مي گفت: شما خودتان خدا را بخوانيد، اين چه جهالت و بدبختي است که خدا خودش فرموده مرا بخوانيد و شما مرا مي خوانيد و واسطه قرار مي دهيد و کفر و شرک مي گوئيد؟ آيا پيغمبر خدا بهتر مي دانست يا شما؟

آقاي عزيز! چرا بي جهت افکار را مشوب و اذهان را مشوَّش و ناراحت مي سازيد.

چه بهره و فايده اي از اين مغلطه ها و اشتباه کاري ها مي بريد.

خوانندگان محترم! اين شبهه ها ريشه هاي غرض آلوده ديرينه دارد، که دست استعمار هم همواره پشت آن بوده و به تأييدش برخاسته، مع ذلک در عصر ما ديگر افکار مسلمانان اين اشتباه کاري ها را نمي پذيرد و حناي اين گونه افراد آب و رنگي ندارد.

بله، گاهي همان حرف ها را به لباسهاي تازه و در زير اصطلاحات جديد و به صورت انديشه هاي نو عرضه مي کنند، ولي به زودي باطن آنها آشکار و مقاصد تخريبي آنان ظاهر مي گردد و دعوت هايشان مصداق (کسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماءً حتي اذا جائه لم يجده شيئاً) [16] مي شود.

مع ذلک اگر بخواهيد از سوابق اين زمزمه ها و پاسخ به سخنان اين گروه هاي وهابي يا وهابي مسلک، آگاه شويد به کتابهائي که بخصوص در اين موضوع تأليف شده، مثل «کشف الارتياب» علامه مجاهد عاليقدر «سيد محسن امين» قدس سرّه مراجعه فرمائيد.


پاورقي

[1] پس نخوانيد با خدا احدي را. (سوره جن، آيه18).

[2] و بگو اين است و غير از اين نيست که مي خوانم پروردگارم را و شريک نمي گيرم براي او أحدي را. (سوره جن، آيه20).

[3] به درستي که آن کساني که غير از خدا مي خوانيد، بندگاني مثل شما هستند. (سوره اعراف، آيه194).

[4] و کيست گمراه تر از آنکه مي خواند غير از خدا کسي را که پاسخ به او نمي دهد تا روز قيامت، و ايشان (خوانده شدگان) از خواندن آنها (خوانندگان) غافلند. (سوره احقاف، آيه5).

[5] سوره آل عمران، آيه49.

[6] سوره مائده، آيه112.

[7] و اگر ايشان، وقتي ظلم به خودشان کردند، آمدند نزد تو، پس از خدا طلب آمرزش کردند، و طلب آمرزش کرد پيامبر براي آنها، هر آينه مي يابند خدا را بسيار توبه پذير و رحيم. (سوره نساء، آيه64).

[8] همانا من از گل، پيکر مرغي را براي شما مي سازم و بر آن نفس قدسي مي دمم تا به امر خدا مرغي گردد و کور مادر زاد و مبتلاي به پيسي را به امر خدا شفا داده و مردگان را زنده مي کنم. (سوره آل عمران، آيه49).

[9] پس روزي دهيد ايشان را از آن. (سوره نساء، آيه8).

[10] و اگر ايشان مي پسنديدند آنچه را خدا و رسول او ايشان را داده اند و مي گفتند، بس است خدا ما را، بزودي مي آورد ما را خدا از فضل خودش و رسول خدا. (سوره توبه، آيه59).

[11] و انکار نمي کنند مگر اينکه بي نياز کرده ايشان را خدا و رسول خدا. (سوره توبه، آيه74).

[12] سوره غافر، آيه60.

[13] سوره نساء، آيه32.

[14] سوره نساء، آيه64.

[15] سوره يوسف، آيه97 و 98.

[16] مثل سرابي که شخص تشنه آن را در بيابان هموار و بي آب، آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدانجا رسد هيچ آب نيابد. (سوره نور، آيه39).