دعاي ندبه و آيه و اجعل لي لسان صدق في الاخرين
ايراد ديگر که به متن دعاي ندبه شده است که: اين جمله که راجع به حضرت ابراهيم ـ علي نبينا وآله وعليه السلام ـ مي گويد: (وسألک لسان صدق في الاخرين فأجبته وجعلت ذلک علياً) با قرآن مخالف است. يعني: حضرت ابراهيم از تو سؤال کرد که براي او زبان راستي قرار دهي در آيندگان، پس اجابت کردي او را و قرار دادي آن را عليّ و اين افترا به قرآن و حضرت ابراهيم است، زيرا حضرت ابراهيم چنانکه در قرآن است، در سوره شعرا آيه84 گفته: (واجعل لي لسان صدق في الاخرين)، و مقصود او اين بوده است که آيندگان از امم در باره او خوض گفتار باشند و دروغ به او نبندند، و تهمتهائي که به حضرت داوود و سليمان و عيسي: زدند به او نزنند، و خدا او را اجابت کرده و تمام امتها، چه يهود و چه نصاري و چه مسلمين، به حضرت ابراهيم خوش بين و او را قبول دارند، و او را بت شکن مي دانند، و اين تناسبي با جمله (وجعلت ذلک عليّاً) ندارد. خدا در کجاي قرآن حضرت ابراهيم يا مقصود او را علي قرار داد؟ اصلاً «او را علي قرار دادي» معني ندارد. بله مقصود از «علياً» در سوره مريم ارتفاع و بلندي است براي گفتار تمام انبيا.
جواب:
اين جمله دعاي ندبه از قرآن اقتباس شده، و دليل بر قوّت متن آن است. شما در آيه 49 و 50 از سوره مريم و آيه 83 و 84 سوره شعرا دقت کنيد، و ببينيد دعاي ندبه با اين لطف تعبير چگونه مضمون اين آيات را بيان مي کند و قرآن و دعاي ندبه هر دو يک حقيقت را مي پرورانند و هيچ گونه مخالفتي با هم ندارند.
در سوره شعرا، آيه83 و 84، از حضرت ابراهيم نقل مي فرمايد: که اينگونه از خدا مسئلت کرد:
(رب هب لي حکماً وألحقني بالصالحين واجعل لي لسان صدق في الاخرين) = «پرورگارم، مرا حکمي عطا کن و به شايستگان ملحق ساز، و براي من زبان راستي در آيندگان قرار ده».
و در سوره مريم آيات48 و49 مي فرمايد:
(فلما اعتزلهم وما يعبدون من دون الله وهبنا له اسحاق ويعقوب وکلاً جعلنا نبياً ووهبنا لهم من رحمتنا وجعلنا لهم لسان صدق علياً) = «چون ابراهيم از آنها و آنچه که غير از خدا مي پرستيدند کناره گيري کرد، اسحق و يعقوب را به او بخشيديم و همه را نبيّ گردانيديم و از رحمت خودمان به آنها بخشيديم و براي ايشان (يعقوب و اسحق و ابراهيم) لسان صدق عليّ قرار داديم».
حال ملاحظه فرمائيد جمله اي که در دعاي ندبه است، مضمون همين آيات است و هيچ مخالفتي با قرآن در آن تصور نمي شود.
شما چطور اين جمله را با قرآن مخالف مي گيريد؟ بر حسب اين آيات، نه سؤال حضرت ابراهيم از خدا قابل انکار است، و نه اجابت خدا، شما مي گوئيد مقصود از «علياً» در سوره مريم ارتفاع و بلندي براي گفتار تمام انبيا است، تا اين دو آيه را از هم جدا کنيد. چرا ضمير «لهم» را به مرجعي که بايد طبق سياق کلام به آن ارجاع داد ارجاع نمي دهيد؟
چرا قرآن را مطابق ميل خودتان تفسير مي کنيد، و جمله دعا را به نحو ديگر معني مي نمائيد، تا مخالفت درست شود و دليل بر بي اعتباري دعاي ندبه بتراشيد، و جمله اي را که حقاً دليل اعتبار دعا است دليل بي اعتباري آن قرار مي دهيد؟
عجيب است شما بفرمائيد: مراد از اين آيات قرآن اين است که ابراهيم از خدا خواست که ذکر نيک او در بين امم باقي و نام نيکش بر زبان ها جاري باشد، و خدا هم اين دعا را مستجاب گردانيد و نام نيک او را بلند، و اسم و آوازه او را علي قرار داد. و اين جمله دعا را هم به همين معني حمل کنيد، و «وجعلت ذلک علياً» را چنانکه در آيه «لسان صدق علياً» به معني علي عليه السلام نگفتيد، در جمله دعا هم نگوئيد، مختاريد. اما چرا قرآن را يک نحو معني مي کنيد، و دعاي ندبه را نحو ديگر، و بعد مي گوئيد دعا با قرآن مخالف است!؟
چرا مي گوئيد: «جعلنا لهم لسان صدق علياً» که امتيازي براي حضرت ابراهيم و اسحق و يعقوب در بين انبياي گذشته است، ارتفاع و بلندي گفتار تمام انبيا است، و آيه را بر خلاف ظاهرش تفسير مي کنيد؟ بعلاوه اگر هم مربوط به تمام انبيا باشد، چه اشکالي دارد که اعلام اجابت دعاي حضرت ابراهيم نيز در اينجا مراد باشد؟ مگر دعاي ابراهيم نبايد مستجاب شود؟
به هر حال يا به اين نحو بگوئيد، يا به تفسير مراجعه کنيد و احاديث و روايات اهل بيت: را در تفسير قرآن بپذيريد و روايت علي بن ابراهيم قمي، از پدرش ابراهيم بن هاشم، از حضرت امام حسن عسکريعليه السلام را ملاحظه کنيد که امام مي فرمايد: «وجعلنا لهم لسان صدق علياً» يعني امير المؤمنين ـ صلوات الله عليه [1] .
اگر اين حديث را در تفسير آيه مستند قرار دهيم که طبق احاديث متواتره ثقلين و «أمان و سفينه» و غير اينها، بايد همين حديث را مستند تفسير قرار بدهيم، باز هم آيه و جمله دعا با هم مطابق و موافقند، و باز هم اين جمله چون موافق با قرآن و تفسير آن مي شود، بر اعتبار دعا مي افزايد.
پس معلوم شد که به هر نحو در تفسير آيه بگوئيم، اين موضوع تأييد مي شود که اين جمله دعا از کتاب خدا اخذ شده، و با قرآن مجيد موافق است.
پاورقي
[1] تفسير صافي، م2، ص47 و تفسير نور الثقلين، ج3، ص339.