نوادر طبيعت، اسرار مجهول
پيشتر اشاره کرديم که طبيعت داراي نوادر است. جهان چه در مقياس وجود انسان چه در مقياس اين سياره و اين منظومه و چه در مقياس کهکشانها و کرات و منظومه هاي پهناور و بي نهايتِ ديگر، همه و همه حاکي از شگفتيها و قدرتهاست و شامل نمونه هايي است نادرُ الوقوع.
چگونه ممکن است انسانِ با خرد جز آنچه با دانش محدود و بينش مسدود درک و کشف شده است (و همواره با صدها مجهول توأم است) چيزي ديگر را نپذيرد؟ يا دست کم احتمال وقوع ندهد؟ آيا بشر امروز همه ي اسرار زيست انساني را و انواع حيات و عمر را و همه ي علل بقاي سلامت و دراز زيستن، يا عوامل انحلال جسم و مرگ را کشف کرده است؟ آيا ديگر در علوم مجهولي باقي نمانده است؟ چنين ادعاهايي خنده آور است.
گفتيم که دانشمندان علوم تجربي نيز اينگونه ادعاهايي ندارند. آنان خود فرياد مي زنند که واحدهايي که بشر ـ به عنوان معيار ـ شناخته است، در برابر حجم واقعيت بسيار کوچک است. يک معلوم غرق در هزاران مجهول است. و با هجوم اينهمه اسرار مجهول و علامت سؤال گويي هنوز انسان به علمي نرسيده است، و چيزي نمي داند. آري!
(وَما أُوتيتُم مِنَ العِلمِ إلاّ قَليلا). [1] .
شما از دانش بهره اي اندک داريد.
از کهکشانها و بيکرانها بگذريم و به جهان طبيعت بنگريم. همين جهان و همين منظومه، با همه ي اکتشافها و تحقيقهايي که درباره ي آنها شده است، باز اسراري را اندک اندک مکشوف مي دارد که بشر تا کنون آنها را نمي دانسته است. اين داده هاي تازه ي علم و تجربه و شناخت ما را به اين نتيجه مي رساند که با «زادن در بهاران و مرگ در دي» نمي توان به زواياي اسرارآميز و گوشه هاي بيکران «اين باغ» پي برد و بر همه ي قوانين حاکم بر آن تسلط يافت:
آدمي داند که خانه حادِث است عنکبوتي ني، که در وي، عابِث است
پَشّه کَي داند که اين باغ از کِيَ است کو بهاران زاد و مرگش در دي است
کرم کاندر چوب زايد، سست حال کي بداند چوب را، وقت نهال
مجهولات علم
چه بسيار اتفاق افتاده است و اتفاق مي افتد، که کشفِ تازه اي در علوم تجربي گوناگون، قوانين و فورمولها و نظريّه هايي را که درست مي دانستند، بر هم مي زند [2] و مطالبي که کسي را زهره ي مخالفت با آنها نبود، بر باد هوا مي دهد. و اين کار بايد پيوسته اتفاق بيفتد وگرنه علم، علم نيست. دانشمندان ژرف بين بخوبي دانسته اند که محدود انگاريِ حقايق و دانشزدگيِ بيرون از اندازه، علم را به جهل مبدل مي سازد. و اينجاست که مي گويند:
فيزيکدان فيلسوف، بايد در وراي فيزيک، به حد فاصل جهان مادي و روحي، ناظر باشد. [3] .
و در مقام تدبّر در عظمت عالم و ژرف نگري در هزاران قانون و راز است که خردپيشگان اين قوم ـ يعني اصحاب علوم آزمايشي ـ با شهامت و صراحت مي گويند:
تحقيقات علمي منجر به معرفت بر ماهيت باطني اشياء نمي شود. در هر موقع که خواص يک جسم را به زبان کميّاتِ فيزيکي بيان مي کنيم، ما فقط عکس العمل وسايل مختلف اندازه گيري را در برابر وجود جسم مزبور عرضه مي داريم ولاغير. [4] .
همچنين مي گويند:
بايد در نظر داشت که فيزيک و فلسفه، حداکثر بيش از چند هزار سال از عمرشان نمي گذرد، ولي شايد هزاران ميليون سال ديگر در پيش داشته باشند. اين دو رشته دارند تازه به راه مي افتند. و ما هنوز به قول «نيوتن»، چون کودکاني هستيم که در ساحل درياي پهناوري به ريگبازي مشغولند، و حال آنکه اقيانوس عظيم حقيقت، با امواج کوه پيکرش، در برابرمان همچنان نامکشوف مانده و در عين نزديکي از دسترس ما خارج است». [5] .
همچنين مي گويند:
فيزيک در قرن نوزدهم معتقد بود که همه ي مسائل حيات را حتي شعر را مي تواند توجيه کند. و امروز فيزيک معتقد است که حتّي مادّه را هرگز نخواهد توانست، شناخت. [6] .
آري، درست گفت قرآن کريم:
(... وَما أُوتيتُم مِنَ العِلمِ إلاّ قليلا).
پاورقي
[1] سوره ي اسراء (17)، آيه ي 85.
[2] در اين کتاب نمي خواهيم به نقل شواهدي در اين باره بپردازم. همين اندازه ياد مي کنم که در همين ايام، در رسانه هاي گروهي اعلام داشتند که اندازه ي ماههاي زحل کوچکتر از آن در آمده است که تا کنون معتقد بوده اند. ملاحظه مي کنيد! اين موضوعي است که در معرض حس است و با تلسکوپ مشاهده مي شود، وقتي اين موضوع چنين باشد، هزاران موضوع ديگر، که به ميليونها سال پيش مي رسد، و ديگر امور و موضوعاتِ دور از حس و... چگونه خواهد بود؟ پس در عين اينکه بايد به اين اطلاعات ارج نهاد، نبايد به آنها مغرور شد، و حکم را کلي گرفت، و سخنِ علم روز را، در همه ي مراحل و مسائل، سخن نهايي دانست. هرگز چنين نيست.
[3] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 117، چاپ جيبي.
[4] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 155.
[5] فلسفه ي علمي، ج 2، ص 264، در اين باره در کتابهاي تواريخ علوم، در زيستنامه هاي دانشمندان علوم تجربي، و در اقوال آنان در کتابهاي فيزيک و فلسفه، و فلسفه ي علمي، مطالب بسيار مي توان ديد.
[6] سخن يکي از رياضيدانان بزرگ فرانسوي، «نگاهي به تاريخ فردا»، دکتر علي شريعتي، مجموعه ي آثار، ج 31، ص 277.