بازگشت

دراز عمري و اقسام آن


براي تکميل نسبي بحثهاي پيشين بايد يادآور شويم که درازْ عمري تنها يک گونه نيست. در اينجا براي بيشتر روشن شدنِ موضوع، به اقسامي از طول عمر اشاره مي کنيم. تشخيص اين اقسام و جدا ساختن هر يک از ديگري صورتهاي ممکن را قابل توجه و قبول مي سازد. اينک اقسامي از طول عمر:

1 ـ طول عمر محال.

2 ـ طول عمر ممکن.

قسم دوم نيز دو قسم است:

1 ـ ممکن عادي.

2 ـ ممکن غير عادي.

قسم دوم نيز دو قسم است:

1 ـ غير عادي فعليت نيافته.

2 ـ غير عادي فعليت يافته.

قسم دوم نيز دو قسم است:

1 ـ فعليت يافته در گذشته.

2 ـ فعليت يافته در حال.

اينک توضيحي درباره ي اين اقسام.

1 ـ طول عمر محال: مانند طول عمر در مورد کسي که علم به طرق مختلف حفظ مزاج نداشته باشد و اراده ي الاهي نيز به آن تعلّق نگرفته باشد.

2 ـ طول عمر ممکن عادي: مانند طول عمر از 80 سال تا 120 سال.

3 ـ طول عمر ممکن غير عادي فعليت نيافته: مانند عمر 500 سال و 1000 سال در مورد اغلب افراد بشر.

4 ـ طول عمر ممکن غير عادي فعليت يافته در گذشته: مانند عمرهاي مُعَمَّرين، چه پيامبران و چه ديگران.

5 ـ طول عمر ممکن غير عادي فعليت يافته در حال: مانند عمر حضرت حجّت بن الحسن العسکري ـ ارواحنا فداه ـ.

پس طول عمر داراي يک قسم و داراي يک حکم نيست. برخي از اقسام طول عمر عقلاً محال نيست يعني عقل آن را محال نمي بيند نهايت از نظر عرف و احوال عادي محال به نظر مي آيد چون در مورد همه ي افراد بشر يا جمع بسياري اتفاق نيفتاده است. اينگونه طول عمر با اينکه بر حسب عرف و عادت و نگرش محدود و سطحي بعيد و چه بسا محال به نظر آيد بر حسب موازين عقلي و قوانين امکاني هرگز محال نيست.

سنجش با کدام ميزان؟

آنچه اکنون در ميان مردم وجود دارد، قسم دوم است: طول عمر ممکن عادي. و معلوم است که اين قسم نمي تواند معيار حکم همه ي اقسام باشد زيرا فرد مقيّد از طبيعت و کلي نمي تواند ميزان سنجش همه ي افراد آن طبيعت و کلي باشد ـ چنانکه در علم منطق توضيح شده است ـ. بنابراين اگر بخواهيم در اين باره به شناختي درست برسيم، بايد نخست معيار اندازه گيري را پيدا کنيم همچنين اقسام مورد نظر را از هم جدا سازيم، تا حکم هر کدام را جداگانه تشخيص دهيم. ما نمي توانيم يک ميزان کلي پيدا کنيم و آن را در همه جا قابل انطباق بدانيم. چنين کاري هم از نظر عقل صحيح نيست، هم از نظر علم و هم از نظر تجربه ي تاريخي. آيا به حکم عقل اين کليّت را ثابت مي کنيم؟ از تحقيق نيز که حکم کلي استنباط نمي شود؟ آيا به واقعيت خارجي و آنچه اتفاق افتاده است، استناد مي کنيم؟ واقع که دهها مُعَمَّر را به ما معرفي مي کند، که همه و همه نقض اندازه و معياري است که متعارف است.

اشکال کار اين است که منکران طول عمر آن را نسبت به خود و حدود خود مي سنجند. بايد اين امر را نسبت به تاريخ بشر سنجيد و نمونه هايش را در امتداد جاري تاريخ جست.