بازگشت

انقلاب در نظام مالکيت


اگر انقلاب در نظام مالکيت، الغاي نظام غربي مالکيت و سرمايه داري بر اساس رباخواري و معاملات نا مشروع و بانک داري و استثمار است که نظامات شرقي بر آن صحه گذارده و از آن دفاع مي نمايند و به کشورهاي اسلامي نيز سرايت کرده و مسلمانان هم به فساد و پليدي آن آلوده شده اند، البته بايد دگرگون گردد.

اين نظام که در آن، هر کس و هر سرمايه داري به هر نحو به هر طريق که بخواهد ثروت بيندوزد و بر ثروت و سرمايه اش بيفزايد، آزاد مطلق است و هيچ قيد و شرط و تحديد و ممنوعيتي مانع او نمي شود و در صرف اموال نيز مختار مي باشد [1] ، که به هر مصرفي بخواهد، آن را برساند، حتي اگر بخواهد ورثه خود را محروم کند و مليونها دلار، اموال خود را به سگ و گربه خود ببخشد يا در پاي يک زن روسپي و رقاصه و خنياگر بريزد، يا در راه تجملات غير متعارف صرف کند، يا به قمار بزند اگر منظور اين نظام است، شک و شبهه اي نيست که اين نظام بايد از بين برود.

اين نظام حتي اگر در کشورهاي مسلمان نشين هم باشد و اين سرمايه دار اگر خود را مسلمان نيز بشمارد، با اسلام ارتباط ندارد و فاصله آن با نظام اسلام، فاصله جهل از علم، ظلمت از نور و شب از روز است. [2] اين خانه ي آخرت را براي کساني که اراده علو و برتري در زمين ندارند قرار داده ايم و عاقبت و پايان نيک براي پرهيزکاران است.

اين است تعريف اجتماع اسلام، اجتماعي که احدي نبايد در آن گردنکشي و بلندي جوئي داتشه باشد که حتي بر حسب بعضي تفاسير از علي - عليه السلام -روايت شده است: که فرمود: ان الرجل ليعجبه شراک نعله فيدخل في هذه الآية: تلک الدار الآخرة... [3] مضمون اين جمله اين است که اگر کسي از بند کفش خودش به خود ببالد، گردن کشي کرده و علو و برتري جسته است.

اين آيه همه را مي شناساند و اجتماع متواضع اسلام را معرفي مي نمايد. انصافا بايد گفت که اجتماعات کمونيستي و سرمايه داري کجا و اين اجتماع سراسر فضيلت و برابري کجا؟ رهبران متکبر، مغرور، پر نخوت، و فرعون منش و پرباد آن اجتماعات کجا و رهبر بي مدعا، بي تشريفات و بي فاصله از مردم و اجتماع واقعي اسلام کجا؟

از بامداد تا شامگاه هر چه مي بينيم گردنکشي، تظاهر، کبر و نخوت، استبداد، فرعونيت، تعظيم و خم شدن، نيايش و مدح و چاپلوسي گردنکشان است. هر کس کمترين قوه مالي يا مقامي يا بلکه علمي داشته باشد به کسي که فاقد آن است بي اعتنا و بي احترام مي شود. در ادارات، در مؤسسات و در برنامه هاي مختلف، عدول از هدف اين آيه نمايان است.

اسلام ديني است که زمامدار متواضع و فروتنش، يک نفر استاندار عالي قدر و صحابه را با سوابق درخشاني که دارد، براي شرکت در يک مجلس ميهماني توانگرانه، و نشستن بر سر سفره ي کسي که توانگران را بر آن خوانده و بينوايان را واگذاشته، بشدت مورد بازخواست قرار مي دهد و نامه اي توبيخ آميز برايش مي فرستد.

ديني است که بانوي اول آن حضرت زهرا - سلام الله عليها - خودش شخصا آن قدر جو دستاس مي کند و آب مي کشد که آثار آن در دست و بدنش ظاهر مي شود. وقتي در خانه شوهرش - يگانه قهرمان فاتح و بزرگمرد اسلام - بود، فرششان يک پوست گوسفند بود! پيغمبر و رهبر عالي قدراسلام دعا مي کرد که اللهم احيني مسکينا، امتني مسکينا و احشرني في زمرة المساکين [4] : خدايا مرا بينوا و مسکين زنده بدار، مسکين بميران و با مساکين محشورم کن .

اين دعا معنايش اين نيست که به من نعمت نده، و کار و عمل مرا بي نتيجه کن و من مي خواهم نقشي در جامعه نداشته باشم. بلکه اين دعا معنايش اظهار تنفر از ثروت اندوزي و سودجوئي، جمع مال، حرص و بخل و نگهداشتن مال و ترک انفاق في سبيل الله است. زيرا آن کس که مسکين بودن را دوست مي دارد و آن را از خدا مي خواهد، از وبال مال و عواقب سوء اخلاقي و عملي آن بيم دارد.

چنان است که معاويه در تعريف حضرت علي - عليه السلام - گفت که اگر دو انبار، يکي از کاه و ديگري از طلا داشته باشد، اول طلا را در راه خدا انفاق مي نمايد.

آري پيغمبر رهبري بود که بسا ماه مي گذشت و در خانه اش غذائي پختني - با آنکه در اختيارش بود - فراهم نمي شد و آن را به نيازمندان مي داد.

سويد بن غفله گفت: وقتي اميرالمؤمنين -عليه السلام- ظاهرا هم خلافت و زمامداري جهان اسلام را در اختيار داشت، بر آن حضرت وارد شدم، ديدم روي حصير کوچکي نشسته است و در خانه غير از آن حصير چيز ديگري نيست.

عرض کردم: يا اميرالمؤمنين، بيت المالخزانه اموال حکومتي جهان اسلامدر دست تو است و درخانه چيزي از لوازم خانه نمي بينم.

فرمود:

اي پسرغفله، خردمند براي خانه اي که از آن بايد انتقال کند، اثاث و لوازم فراهم نمي نمايد. ما را خانه ي ديگري است که بهترين متاع و اثاث را به آنجا نقل کرده ايمجهان ديگرو خود نيز پس از مدت زمان کوتاهي به آنجا خواهيم رفت .

ابن عباس گفت: درذي قال به محضر حضرت علي -عليه السلام - مشرک شدم، آن حضرت کفش خود را وصله مي زد.

به من فرمود:قيمت اين کفش چقدر است؟

عرض کردم:قميتي ندارد.

فرمود:

به خدا سوگند، اين کفش نزد من از امير بودن بر شما محبوب تر است، مگر آنکه حقي را به پا دارم، يا باطلي را دفع کنم .

وقتي شخصي از آن حضرت، از جامه وصله داري که پوشيده بود پرسش کردکه مثلا اين چه جامه اي است، يا چرا بايد اميرالمؤمنان اين جامه را بپوشد؟ .

فرمود:

قلب به آن خاضع مي گردد و نفس رام مي شود و مؤمنين به آن اقدار مي نمايندو رقابت و هم چشمي در پوشيدن لباسهاي گران قيمت و تجملي از بين مي رود.

اين دين، اين تعليمات، اين تربيت و ايمان و وجدان اسلامي، سرمايه داري ومال اندوزي و فسادگري را مي کوبد، وجدان مسلمان را از آن متنفر مي سازد و آن را عسل مسموم جلوه مي دهد.

مال، در حلالش حساب و در حرامش عقاب است، هر کس در دنيا مال بيشتري داشته باشد، در قيامت سهم و حظش کمتر است. مگر آنکه در راه خير و صلاح اجتماع، آن را انفاق کند.

يک نفر که مال اندوزي نکرده، به فکر جمع سرمايه و ثروت نبوده است، و از اينکه روي زمين پر از سرمايه دار و توانگر باشد، بهتر است.

غرض اين است که نظام اخلاقي و نظام تربيتي و وجدان اسلامي، بزرگترين عامل اعتدال و حفظ توازن اقتصادي است. و اگر چه مالکيت محدود و مشروط اختصاصي اسلام، هيچ يک از معايب سرمايه داري را ندارد، اما اگر سائر نظامات اسلام هم با آن ضميمه شود و نظام تمام عيار اسلام در هر رشته و قسمت اجرا گردد، احتمال بروز آن معايب هم داده نخواهد شد.

بيشتر افرادي که در مقام انتقاد از نظام مالکيت هستند، مقابل چشمشان، نظام مالکيت لعنتي غرب را که حرامزاده هايش، سرمايه داراني چونراکفلرواوناسيس ، و يا فؤدالهايي چونژاکلين کندي و.... مي باشند، قرار داده اند، و همه عيبها را به حساب نظام مالکيت مي نويسند از سوي ديگر از برنامه هاي جامع الاطراف و سازنده اسلام چشم مي پوشند و فقط به همان نظام مالکيت خشک و خالي آن، منهاي ايمان به خدا، و بدون تأسي و پيروي از پيغمبر و علي و زهرا و تربيت اخلاقي و تعاليم حساس اسلام و با حذف ناله هاي علي -عليه السلام- و دعاها و بالأخره منهاي فرهنگ اسلام مي تازند و حمله مي کنند. با اينکه نظام مالکيت و مالي و اقتصادي خشک و خالي اسلام هم بر نظامات ديگر برتري دارد.

اين اسلام است که مسلمانش وقتي مي خواهد از دنيا برود، ناراحت است، نگران است و گريه مي کند که پيغمبر با ما عهد فرموده است که بايد اثاث يک نفر از شما از دنيا، به مقدار زاد و توشه يک نفر مسافر باشد، و در کنار من اين همه اثاث است. در حالي که چيزي نبود جز يک آفتابه و يک کاسه و يک ظرف لباس شويي!

اين اسلام که مسلمانش، استاندار مداين - پايتخت شاهنشاهان ساساني و کاخ تيسفون که مردم آن همه جلال و جبروت و تجملات بي نظير خيره کننده را در آنجا ديده بودند - خانه اش، يک حجره اي بود که از قامت يک انسان، ارتفاع و طولش بيشتر نبود و با آن همه تواضع و فروتني در بين مردم، به عمل مهم استانداري مي پرداخت.

اينسلمانبود که حضرت علي -عليه السلام- مي فرمود: مردي از ما اهل بيت است و علم و دانش او را مي ستود [5] و پيغمبر -صلي الله عليه و آله- هم فرمود:سلمان از مااهل بيت است. و فرمود: بهشت به سه نفر مشتاق است: علي و عمار و سلمان .

اين سلمان، از شيعيان علي و شاگردان مکتب او است که عطايش از بيت المال پنج هزار بود و همين که دريافت مي کرد، آن را در راه خدا انفاق مي نمود و از دسترنج خود مخارج مختصر خود را فراهم مي کرد [6] .

ابوذراسلام بود که با وضعي که در عصر عثمان جلو آمد و سرمايه دارهائي مثل طلحه و زبير و مروان و ديگران، مخصوصا از بني اميه، در صحنه اجتماع مسمانان ظاهر شدند، و با ولخرجي هاي عثمان و کاخ سازيها و اسراف معاويه به مبارزه برخاست و آن نظام ضد اسلامي را محکوم کرد.

اين مسلمانان بودند که گاه اتفاق مي افتاد که غذائي براي مسلماني هديه مي شد، آن هديه تا ده خانه مي گشت و به خانه شخص اول مي رسيد و خدا ايثار مسلمانان صدر اسلام را در قرآن مجيد مدح فرموده است.

پيغمبر اسلام، فاطمه عزيزش را مخير مي نمايد که مال به او بدهد يا دعا به او بياموزد. او با کمال نيازي که به حسب ظاهر به مال داشت، دعا را اختيار مي کند و به حضرت علي -عليه السلام - مي گويد:ذهبت من عندک للدنيا، و جئتک بالآخرة [7] : از نزد تو براي دنيا رفتم و برايت آخرت آوردم و حضرت علي -عليه السلام- به او مي گويد:خير ايامک خير ايامک خير ايامک [8] : بهترين روزهاي تو است بهترين روزهاي تو است، بهترين روزهاي تو است .

نظام مالکيتي که اين مکتب عرضه کرده است، نبايد دگرگون شود و نه منطق فقه قابل دگرگون شدن است.

تجارت و بازرگاني مزارعه و مضاربه و مساقات و اجاره در اين نظام موضع محکم و غير قابل نفوذاند.

نظام مالکيت اسلام، نظامي است که نظامات مالکيت جاهليت را که هم اکنون در دنياهاي غرب، به وضع بسيار بيرحمان و بي شرمانه اي اجار مي شود و متأسفانه در مجتمع به اصطلاح اسلامي نيز آن نظامات جاهلي وارد شده است. دگرگون کرد.

آنان که به نظام اسلام حمله مي کنند، اشتباهشان از اينجا ناشي مي شود که نه نظام اسلام را مي بينند و نه از آن اطلاع دارند. گروه هائي سرمايه دار را مي بينند که در کشورهاي اسلامي، مانند غرب، خون مردم را مي مکند و چه تزيينات، و چه تجملات، چه اسرافها و چه خرجهاي بيهوده و عياشيها که مي نمايند. [9] گمان مي کنند نظام اسلامي يعني اين، ديگر نمي پرسند پس نظام مالکيتش کو؟ نظام هزينه و مصرفش کو؟ نظام اخلاق و زهدش کجا رفته؟ نظام برادري، مساوات و ايثارش کجا است؟ نظام تعليم و تربيتش را چرا ندارد؟ نظام حکومت و سياستش چرا در بين نيست؟

بله، نظام اشتراکي در مقايسه با نظام سرمايه داري غربي ممکن است در مذاق بسياري شيرين تر و به رسيدن هر کس به سهم خود نزديکتر و از اجحافات و ستمکاريهاي سرمايه داران خالص تر باشد و معايب خاص سرمايه داري را نداشته باشد. اما نمي توان بطور مطلق هم آن را از نظام اشتراکي منهاي خدا و دين و وجدان و اخلاق، که زير بناي همه چيز را اقتصاد مي داند، بدتر شمرد. و بالأخره معلوم نيست که شوروي و چين و آلمان شرقي از ژاپن و آلمان غربي ايده آل تر بوده و مردم آنجا خوش بخت تر باشند و معلوم نيست که کارگر آمريکائي با تمام عيوبي که نظام آنجا دارد و همچنين کارگر آلمان غربي حاضر باشد محل شغل خود را با کارگر روسي يا آلمان شرقي عوض کند. [10] .

از نظر نظام اسلامي، اين دو نظام هر دو باطل است.

نظام سرمايه داري به اسم آزادي فردي، دائره مالکيت و اختيارات مالي فرد را بي قيد و شرط و نامحدود توسعه مي دهد که بتواند هر جور خواست، از فرد ديگر بهره کشي کند و او، و رأي و فکرش را مالک شود و يک جام شراب را براي هوس و اسم و آوازه، به صد هزار تومان خريداري کند و مبالغ گزافي صرف نگهداري يک سگ يا گربه بنمايد.

و مانندهاريمان چهار هزار دختر کارگر را وسيله عياشي و شهوتراني خود قرار دهد.

و نظام اشتراکي فرد را به کلي پايمال مي نمايد، مانند يک محجور بلکه به يک ابزار و آلت کار تبديل، و آزادي او را از بين مي برد. مالکيت خصوصي که فطرت بشر آن را به وجود آورده است و اگر نباشد معايب بزرگ پيدا مي شود را الغا مي کند و ديکتاتوري حزبي بدتر از ديکتاتوري فردي، مثل ديکتاتوري استالين و اختناق افکار تشکيل مي دهد و انسان و فکر و فطرت انساني، آزادي ضمير و قلم و زبان او را در نظام اشتراکي زنداني مي کند.

باري اگر مقصود از نظامي که بايد دگرگون شود، نظام سرمايه داري غربي است، حق همين است که بايد دگرگون شود و اسلام آن را با تمام لوازم و محتوياتش دگرگون کرد. اين نظام باطل است، چنانکه نظام کمونيسم نيز باطل است.

و اگر مقصود از انقلاب اجتماعي در نظام مالکيت اين است که مالکيت خصوصي بر وسائل انتاج و توليد مثل کارخانه، زمين، باغ، قنات، خانه اجاره اي و دکان، بايد ملغي شود، تا فسادها بر طرف گردد و برابري و قسط برقرار شود. جواب اين است که: اولا؛ نظام مالکيت و اختصاص، ريشه فطري دارد و بشر فطرة به آن توجه دارد و مانند ساير غرايز، وجود آن و اشباع آن تحت نظم منطقي و عقلائي لازم است و فوائد بزرگ دارد و بايد از آن مانند سائر فطريات و خواسته هاي فطري و غرائز استفاده کرد و نديده گرفتن آن، مثل نديده گرفتن غريزه جنسي و غرائز ديگر است.

چنانکه غريزه جنسي موجب توليد نسل است، اين غريزه هم در توليد مواد مورد نياز و رفع احتياجات بشر مؤثر است. و در حقيقت از قوه ي توليد حمايت مي کند و پشتيبان آن است و آن را هر چه بيشتر به کار مي اندازد و تنبلي و تن پروري را از شخص دور مي سازد و به خصوص اگر خداي نخواسته بشر وجدان نداشته باشد و به معنويت و فضيلت ايمان نياورده باشد و همه چيز و همه کارش، اقتصاد و براي اقتصاد باشد و همه چيز را به ظاهر وضع اقتصادي و تحول آن بداند و تحولات را ناشي از آن بشمارد، اگر اين غريزه ي اختصاص و مالکيت هم نباشد، چرا کار کند؟ و چرا بيشتر کار کند؟ و چرا بهتر کار را انجام دهد؟ هيچ دليل معقولي ندارد.

لذا اصل مالکيت را با همان قيود و حدود و شرايطي که اسلام برقرار کرده که نظامات فرهنگي و اخلاقي و تربيتي نيز در تعديل و حسن استفاده از آن، سهم عمده و مؤثر را داشته باشد، بايد پذيرفت.

ثانيا؛ آن چيزي که موجب به وجود آمدن نظام طبقاتي و فاصله هاي زياد است، آزادي نامحدودي است که در کشورهاي سرمايه داري به سرمايه داران داده شده است که امکانات تراکم ثروت را در آنها بطور نامحدود فراهم کرده و قانون و حکومت و مردم، هيچگونه نظارتي بر آن ندارند. در نتيجه سرمايه داران بر همه ي اوضاع سياست، حکومت، اقتصاد، فرهنگ، مطبوعات و تبليغات مسلط هستند و اين سرمايه داران و کارتل ها و کارخانه دارها هستند که سياست کشورهاي سرمايه داري و کشورهاي تحت نفوذ آنها را در اختيار گرفته اند و از رحم و وجدان و احترام به معنويات، در آنها خبري نيست که نمونه آن، تسلط سرمايه داران يهودي بر ايالات متحده وجانبداري و حمايت بي دريغ نامحدود آن کشور از اسرائيل و آن جنايتهاي وحشتناک است.

اما در نظام اسلامي به علل زير، اوضاع اقتصادي، مالي و امکانات مردم در تحصيل مال و ثروت متعادل مي شود:

1- بانکداري و ربا خواري به شدت ممنوع و اعلان جنگ به خدا و درهمي از ربا از نظر اسلام، از زناي با مادر بدتر است که از اين تأکيد، کمال توجه اسلام به نظام اقتصادي صحيح معلوم مي شود.

2- مالياتهاي اسلامي مانند خمس و زکات، به خصوص زکات نقدينطلا و نقرهکه همه ساله بايد ادا شود، تا از نصاب بيفتد.

3- مسأله ثلث مال که اگر چه استفاده ي از آن اجباري نيست، اما در محيط تربيت و ايمان اسلامي و ارشاد ديني، مانند يک واجب، اعتبار مي شود و هر ثروتمند و هر کس هر چه داشته باشد، ثلث آن را از اختيار ورثه خارج مي نمايد و براي خيرات و مبرات و مصارفي که در نظر مي گيرد اختصاص مي دهد.

4- مشاغل و کسب هائي که موجب جمع ثروت مي شود، يا براي ثروتمندان، مصرف هاي بيهوده و غير مفيد به حال اجتماع مي سازد، مانند قمار، شراب سازي، شراب فروشي، مجسمه سازي، خوانندگي، نوازندگي، دائر کردن مراکز فساد و کاباره ها و امثال آن ممنوع است.

5- بطور کلي اسراف و تبذير اموال که سرمايه داران و زن و بچه هاشان به آن گرفتار مي شوند و اگر راهش بسته شود، سرمايه را در خير اجتماع مصرف مي نمايند، جايز نيست و اکيدا ممنوع است.

6- از اسباب مهم تعادل ثروت و خرد شدن اموال، ثانون ارث است. با نظام دقيق، عليرغم قوانين جاهليت که ثروت را در دست فرد واحد نگهداري مي کرد و حتي اگر ثروتمند فرزند نداشت به او اجازه داده مي شد که ديگري را فرزند خوانده ي خود بنمايد تا از او ارث ببرد، و عليرغم قوانين کشورهاي سرمايه داري که به سرمايه دار، اجازه مي دهد ثروتش را براي گربه يا سگش قرار دهد، در حالي که مليونها مردم گرسنه باشند، اسلام اجازه ي چنين اموري را نمي دهد.

7- تشويقات اکيد به انفاقات و خيرات، و مطلق صدقات و مبرات و صرف اموال در خير و ترقي، رفاه عموم، تأسيس مدارس، بيمارستانها دارالايتام، دارالعجزه، خدمات اجتماعي، پل سازي، راه سازي ومددکاري نيز يکي از وسايل مهم جلوگيري از تمرکز ثروت و مشوق صرف آن در مصالح اجتماعي است.

8- قوانين مربوط به اراضي موات و جنگلها و اراضي مفتوح عنوه.

9- وقف، که يکي از راه هاي صرف سرمايه در مصالح مشترک مردم است.

10- دعوت به انصاف در معاملات، و اکتفا به سود کم و به مقدار کفايت و ترک غش و خيانت در معاملات نيز از عوامل کنترل کننده و تعادل بخش است.

11- همچنين تشويق به قناعت و رضا به آنچه مقدر و فراهم مي شود و معاش و خرج به اقتصاد و ميانه روي.

12- نکوهش از سرمايه و اندوخته ي بيش از حد کفاف و بطور کلي مذمت از اندوخته کردن و پس انداز نمودن که در تربيت اسلامي خلاف توحيد در توکل و خلاف اعتماد به خدا است.

13- مذمت و نکوهنش از بخل و حرض، و مدح سخاوت تا آنجا که در روايات آمده:بخيل از خدا و بهشت و مردم دور بوده و به آتش نزديک است .

14- تحريم استعمال ظروف طلا و نقره و آرايش مرد به آنها که علاوه بر اينکه دليل بر حرمت اين استعمالات است، نشانه محبوب بودن سادگي معاش و اثاث و لباس است.

بالأخره مکتب اسلام و نظامات اسلام در شعب مختلف و متعدد، همه در کنترل وضع مالي و جلوگيري از مفاسد سرمايه داري نقش بزرگ و حساسي را ايفا مي کنند که در مجتمع اسلامي، هرگز از مفاسد تورم ثروت و تمرکز سرمايه نبايد بيم داشت.

اينکه در عصر عثمان، آن همه صحابه ي روشن و آگاه، از سوء اوضاع انتقاد مي کردند، به همين جهت بود که سرمايه دارهائي مانند: طلحه و زبير و مروان و ديگران، عدول حکومت را از نظام اسلامي، مخصوصا نظام مالي نشان مي دادند و عاقبت، اين روش ناپسند، موجب انقلاب و منجر به خاتمه دادن به حکومت عثمان گرديد.

ثالثا؛ تفاضل و اختلاف، از نواميس خلقت است که بايد از آن استفاده شود و با يک نظام صحيح، از همه جانب کنترل گردد. شايد شما دو نفر را پيدا نکيند که در مجموع خصائص و استعدادات و مواهب و نيروي ذاتي، نتيجه و بازده عمل آنها يکسان باشد.

اين ناموسي از نواميس خلقت است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، اين يک واقعيت و حقيقت است.

در قرآن مجيد، به همين قانون خلقت که در تمام موجوداتي که ما مي شناسيم و در انسان، ساري و جاري است، اشاره شده و چنين مي فرمايد:

و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات، ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربک خير مما يجمعون [11] : برخي از ايشان را بر بعضي ديگر، درجاتي برتري داديم تا بعضي از ايشان، بعض ديگر را استخدام نمايد و از يکديگر و عمل ديگري انتفاع ببرند و با کمک هم، نظام معيشت را برقرار نمايندنه اينکه استعلاء و امتياز برقرار سازند و رحمت پروردگار تو بهتر است از آنچه جمع مي کنند.

يعني از اموال و دارائي هائي که اندوخته مي نمايند رحمت خدا بهتر است، بنابراين، شرط عقل و ايمان به خدا، اين نيست که شخص، بهتر را رها کند و کمتر را بگيرد.

نظام اقتصاد و معاش و تمدن بشر، بر اين تفاضل و تفاوت صحه گذارده است و افرادي هستند که بازده اقتصادي آنها از ديگران بيشتر است و کارشان بيشتر از افراد متوسط است، يا بيشتر ارزش دارد.

مثلا کاري را که ديگران در هشت ساعت انجام مي دهند، در چهار ساعت تمام مي کنند. آيا مي شود به اين افراد گفت که شما کار نکنيد واز نيروي شما، خود شما و جامعه نبايد استفاده کند؟ يا کار کنيد و به قدر ديگران مزد به گيريد؟ يا مزد کارتان بايد اسکناس و دلار و پوند بماند و نمي توانيد آن را به کسي ببخشيد يا به فرزندتان بدهيد، يا تبديل به اموالي که استهلاک ندارد نمائيد؟ يا نبايد با آن زمين بائري را احياء کنيد و باغي احداث نمائيد و قناتي بکنيد و مزرعه و خانه اي بسازيد يا به ديگران آن را قرض بدهيد و سود نگيريد، يا نبايد به مضاربه بدهيد که ديگري با شرط شرکت شما در خسارت در آن عمل کند و از بهره آن چيزي به شما بدهد؟

يقينا مصلحت اجتماع و اقتصاد، ترقي، رفاه و جلو رفتن جامعه در اين نيست که از آنها، اين اختيار اندک سلب شود و از اين مختصر دلگرمي در حق آنان دريغ شود. ولي مي توان به آنها گفت که شما بايد به آنانکه از شما ضعيف ترند و يا بازده اقتصادي آنان کمتر است، کمک کنيد و معاش و رفاه آنها نيز بايد تأمين شود.

شما در محضر عدل الهي و در برابر وجدان خودتان مسؤوليد. بايد رسما مبلغي از سود خود را که زايد بر حاجت داريد، يا وقتي مال شما به نصابي معين رسيد، به عنوان خمس و زکوت به بيت المال بدهيد، و علاوه، براي کسب ثواب و نيل به ارزشهاي واقعي انساني نيز بيشتر از اينها را در مصالح عموم صرف کنيد. و بايد خدا و رسول و جهاد در راه او راجهاد به مال و بدناز همه چيز و هر کس که داريد بيشتر دوست بداريد و الا منتظر عذاب خدا باشيد. تا حد ايثار و برگزيدن ديگران بر خود، اگر جلو برويد عالي ترين مدالهاي افتخار نصيب شما شده است، و به مقام بر و نيکي نمي رسيد، مگر آنچه را دوست مي داريد، در راه مصلحت عموم بدهيد.

از يک سو، تدابير و نظامات اقتصادي و مالي، از تراکم ثروت جلوگيري مي کند واز سوي ديگر، نظامات اخلاقي، شوق آنان را به خير و انفاق بر مي انگيزد.

اين نظام کاسلامي هيچ گونه عيبي ندارد و به خصوص در دنياي کنوني که وسايل اجراي اين نظام، به مراتب فراهم تر از چهارده قرن پيش است، اجراي آن آسان تر است.

چنانکه انسان مي بيند، اسلام با هر روز و عصري موافق تر و مطابق تر از روز و عصر گذشته است و همه سال و همه وقت، نوتر و تازه تر جلوه مي نمايد.

اين مقاله اگر چه براي بيان اين مطالب نبوده، اما اجمالا اشاره اي شد تا معلوم شود که تمام ابعاد عدل، فقط در قوانين کامل اسلام و نظام اسلامي فراهم مي شود.

اين جامعه اسلام است که اين امتيازات را دارا است و از تبعيضات ناروا و نابجا مبرا است. چنانکه شما مي بينيد درهاي مدارس اسلامي به روي همه باز است و تا اين اواخر که دانشگاهها و مؤسسات تعليمي به سبک تقليد از غرب افتتاح نشده بود، طلاب علوم، در دانشگاه هاي بزرگ اسلامي، علاوه بر اينکه شهريه نمي دادند، شهريه مي گرفتند و بزرگترين دانشمندان در علوم مختلف از طبقات پائين اجتماع بر مي خاستند.

عدل اسلام اجازه نداد که محاکم اختصاصي تشکيل شود مثلا کارمند با ارتشي را در محکمه اي که ديگران را محاکمه مي نمايند، محاکمه کنند.

روي هم رفته اگر نظامات اسلام، در تمام جوانب زندگي بشر اجرا شود و جهاني گردد، در اين جهان مادي که قانون تفاضل و تفاوت نيز از نواميس ثابت آن است -و نمي توان آن را فلسفي دانست، چون نظام، به آن وابسته است- آخرين حد برابري و اعتدال و قسط برقرار خواهد شد و مکتب متعالي اسلام و نظام الهي آن، نظامي است که تمام محاسن و امتيازات را دارا و از معايب و نواقص سائر مکتبها پاک و پيراسته است.


پاورقي

[1] يکي از بزرگترين مفاسد اين سرمايه داري آزاد و مطلق، تسلط سرمايه داران بر امور سياسي و مقدرات اجتماع است که تمام حقوق و حيثيات افراد و اجتماعات و ملل و امم را تحت تأثير قرار داده و در مسير ازدياد سرمايه به کار مي برند و به هيچ چيز جز بالا بردن ارقام ثروت و استثمار و به مصرف رساندن کالاي خود نمي نگرند. اين سرمايه دارها - به تعبير آقاي حسن صدردر روزنامه اصلاعات - همه چيز حتي جنگ و صلح و انتخابات را در اختيار مي گيرند. از باب نمونه، خاندانراکفلررا در نظر بگيريد؛ اين خاندان را کمتر کسي است که نشناسد؛ راکفلر از هيچ، آغاز کرد و در تجارت و صنعت نفت، چنان شهرتي به دست آورد و چنان ثروتي اندوخت که در تمام ايالات متحده فقط چند ثروتمند نامي نظير هانري فورد وهوارد هيوز و پل گتي توانستند دم از همتائي با او بزنند.

دو نواده راکفلر، ديويد و نلسن ، هر يک مؤسسات عظيم اقتصادي و مالي در اختيار دارند. نلسن ، معاون جرالد فورد - رئيس جمهور سابق امريکا - بود،ديويدبرادر او در حوزه امپراطوري اقتصادي خود از سال 1973، کميسيون سه جانبه اي تأسيس کرد که به نام کميسيونتري لا ترانناميده مي شود، در اين کميسيون که قريب يکصد نفر کارشناسان نامي آمريکا وکانادا و يکصد نفر متخصصين اقتصاد و سياست اروپاي غربي و ژاپن عضويت دارند، ماهي يک بار مسائل مهم سياسي و مالي دنيا مورد مطالعه و مباحثه قرار مي گيرد. کميسيون، هر بار افرادي را مأموريت مي دهد که در فلان مسأله که مبتلا به کشورهاي صنعتي است، گزارشي تهيه کنند که راهنماي دولتهاي مربوطه قرار گيردسپس با ذکر مثال درگيري شاخ آفريقامي گويد: براي اين قبيل مسائل پيچيده ي چند پهلو کميسيون سه جانبه بايد راه حل پيدا کند.

نظير اين مشکل، هر هفته در دنياي سوم، خط مشي سياسي کشورهاي صنعتي را بر سر دو راهي قرار مي دهد سپس مسأله حقوق بشر را مثال آورده و پس از آن مي گويد: اين قبيل معماها که راستي حل کردن آن، مغز افلاطون و سقراط مي خواهد، کار اين کميسيون سه جانبه است.

هارلد براونو شخصکارترووالتر ماندل- معاون رئيس جمهور ووانس- وزير خارجه - و بسياري از وزراء ومردان سياسي درجه اول حکومت آمريکا، اعضاي اين کميسيون سه جانبه اند که از 1973 در طرح و بحث و حل و فصل مسائل سياسي و اقتصادي درجه اول دنيا شرکت داشته اند. در اين مقاله در معرفي براون گفته است: کسي است که در بمباران ويتنام شمالي و منابع حياتي اين ملت، نقش مؤثري داشته است.

از توصيه هاي چشمگير اين دانشمند فيزيک دان در جنگ ويتنام اين مسأله است که نبايد به هيچ صورت پاي بند تقواي سياسي بود. شرط بردن جنگ اين است که از اين ملاحظات اخلاقي چشم ببنديد، و حريف را تا مغر استخوان خرد کنيد اطلاعات 15592 ص 6 مقاله آقاي حسن صدر .

از اين مثال مي توانيد مفهوم نظام سرمايه داري - که تمثل و تجسم آن - قدرت حکومت ايالات متحده است - و تأثير سرمايه را در همه ي جهات اجتماع و سرنوشت بشر مطالعه نمائيد و ببينيد که اين سرمايه و مال سرمايه دار است که همه چيز را معين کرده و حکومت ها را مي آورد و مي برد. اينگونه سرمايه داري و سرمايه دار، نقطه ضد انبياء و رجال الهي و وحي و مکتب قرآن و اسلام و عدالت است و بايد دگرگون گردد که هر چه بيشتر بماند و استثمارش زيادتر شود، مانند خوره، به جان انسان و به مفاهيم ارزنده انسانيت رحم نمي کند.

اما دگرگون شدن اين نظام و جايگزيني نظامي کامل، بدون اعتقاد به عالم غيب و ارتباط آن دگرگوني با وحي و قدرت مطلقه ي حق متعال و نظام جهان هستي و بدون ايمان به ارزشهاي اخلاقي و هدف بودن کمالات حقيقي غير مادي و خلاصه بدون برنامه هاي تعليماتي و انسان ساز اسلام، هرگز ميسر نيست.

وقتي که دگرگوني، متکي به موازين الهي و هماهنگ با تعهدات همه جانبه ي اسلامي نباشد، هر شکل ديگر، و بر اساس هر مکتب و انديشه اي که به وجود آيد، فقط صورت معايب و مفاسد را عوض مي نمايد، و ريشه ي معايب و مفاسد را از بين نمي برد. لذا انقلاب اقتصادي، در هيچ جاي جهان، دردي از دردهاي بشر را درمان نکرده و علاوه بر آنکه با انسان، معامله ي ابزار را نموده و شرافت انساني را لغو کرده و زندگي پوچ و بي معنائي را تحويل انسان داده است، اگر سرمايه داران بزرگ را از بين برده و حکومت و حزب حاکم را قائم مقام خودمختار و ارباب ضعفا و کارگران و کشاورزان قرار داده، بدترين نظام برده داري وبلکه دام داري را همچون حکومت هاي بلغارستان و مجارستان وآلمان شرقي ايجاد کرده است، که حتي در آنها زندگي و معاش ظاهري مردم عادي و افراد جامعه بهتر از افراد عادي و متوسط جوامعي که در آنها اينگونه انقلابات اقتصادي رخ نداده است، نمي باشد.

[2] يکي از نويسندگان غربي که از نوشته اش معلوم است که اهل تحقيق است و بر اساس يک سلسه کاوشها و اطلاعات جامع نوشته است، هر چند در موارد زياد هم به واسطه نقص اطلاع از اسلام و خصوص تشيع، بطور کامل حق اسلام را ادا نکرده و جلوه ي واقعي اسلام در ناحيه هاي متعدد، و در نوشته ي او در پرده مانده است. پيرامون مقايسه اسلام و امتيازات آن بر بعضي از مکتبها، به خصوص مکتب مارکسيسم، توضيحاتي دارد که بطور فشرده و تلخيص، قسمتهائي از گفتارش را به لفظ يا به مضمون، - نظر به ارتباطي که با بحث دارد - در اينجا مي آوريم و اگر چه اين رساله را طولاني مي سازد، اما در جهت فائده اي که دارد بي موجب نخواهد بود.

اين دانشمند که ويلفرد کنت ول اسميت نام دارد، در کتاب اسلام در جهان امروز، ترجمه حسين علي هروي ، از انتشارات دانشگاه تهران به شماره ي 1619، در ضمن فصل اول اين کتاب صفحه 1- 40 چنين مي گويد:

سرانجام مي توان با طرح مقايسه اي ميان موقعيت اسلام با سه جهان بيني هندو، مسيحي و مارکسيسم، نماي درست و توضيحات مفيدتري درباره ارتباط ميان اسلام با تاريخ به دست آورد. مسلما مسأله در هر کدام از اين موارد، پيچيده و دقيق است و در اينجا فقط به توضيحي بسيار ساده و کلي اکتفا مي کنيم، بي آنکه وارد در جزئيات شويم، مي توانيم مؤمنان به اين مذاهب را به ترتيب اهميتي که به تاريخ مي دهند طبقه بندي کنيم:

هندوها که تاريخ و تطور آن در آخرين مرحله حساب ايشان، اهميتي ندارد. مسيحيان که تاريخ بر ايشان بي اهميت نيست، ولي قطعيت ندارد. مسلمانان که تاريخ بر ايشان قطعي است، ولي مآل همه ي اشياء نيست و مارکسيست ها که هيچ چيز ديگر جز تاريخ بر ايشان وجود ندارد.

پس از آن که از آئين هندو و مسيحيت بحث کرده و ضعف آنها را نشان داده است مي گويد:

يقينا اسلام هرگز حتي در تعبدي ترين شکل خود، به پرستش خود نپرداخته است. توجه او به ارزش ظاهري و زميني محدود نبوده است چون تکاليفي که مسلمانان در تاريخ و اين جهان دارند، فقط يک روي سکه است. روي ديگر سکه که از زرناب ساخته شده، دنيائي ديگر با تلألؤ دل انگيز خود مي باشد. اسلام با خدا آغاز مي شود و اطمينان دارد که به سوي او باز مي گردد.

گر چه کوشش او در نجات تاريخ، کلي است، ولي کوشش مشروط است. يعني در حالي که رستگاري ابدي را به عنوان هدف اصلي در نظر مي گيرد، مي خواهد عدالت دنيائي اين جهان را در راه وصول به اين رستگاري، شرط و شريک گرداند.

بعضي از معاني عميق اينها که گفتيم، در مقايسه با اختلافهائي که در مثال چهارم نسبت به آن معاني وجود دارد، روشن مي گردد و آن مثال، مارکسيسم است.

اسلام و مارکسيسم -اين دو نيروي عظيم جهاني - در بعضي از جنبه هاي رهبري تاريخي خود، براي به تحقق در آوردن يک ايده آل اجتماعي، داراي نقطه هاي مشترک بسياري هستند. اختلاف نظر اسلام و مارکسيسم در مورد خاص تاريخ، روشنگر و آموزنده است. در واقع ما مي توانيم از اين تضاد نظر ميان آنها معلومات ذيقيمتي براي روشن کردن اين مسأله قاطع به دست آوريم که ورود يک کشش غير تاريخي، در تاريخ چه تأثيري دارد.

پس از آن که از جنبش مارکسيسم و وسعت و تشکل و تصميم آن براي ساختن يک جامعه، خوب تعريف مي نمايد، در پاورقي هم توضيح مي دهد که کلمات خوب يا بد کاملا به جا به کار نرفته است. مثل اينکه مي خواهد بگويد خوب يا بد در صورتي است که انسان به اخلاق معترف باشد. اما کرملين بعدا انکار کرد که هدف نهائي کمونيسم، داراي جنبه اخلاقي باشد. مع ذلک يک عامل نيرومند اخلاقي، در انگيزه اصلي جنبش کمونيسم يافت مي شود.

اين عامل، هنوز براي طرفداران و جوانان حزب، نيروي خود رااز دست نداده است. پس معلوم مي شود، کمونيسم، اگر چه بعدا تاريخ را يک سيستم بسته شمرد که به خودر خود کفايت مي کند و به ماوراءالطبيعه نياز ندارد، اصلش از اخلاق برخاسته و اگر اخلاق نبود، جنبش کمونيسم هم نبود.

جنبش مارکسيسم، با تمايل به برقرار کردن يک جامعه خوب همان چيزي که هدف اسلام است آغاز شد و از اين جهت، هنوز هم دنياي خارج، مخصوصا آسيا نسبت به آن نظر مساعد دارد. يعني بر اساس همان چيزي که کمونيسم منکر آن است با او نظر مساعد دارد و حداقل قسمتي از ناتواني آن براي نيل به اين هدف برقراري يک جامعه خوب در داخل کشور، مربوط است به اشتباه جهان بيني آن در ماوراءطبيعت.

سپس مي گويد:

اين جنبش جنبش مارکسيستي با انسان دوستي غربي تفاوت دارد. از جهت اينکه مارکسيسم، همه مسائل را در اين جاه طلبي، منحصر و متمرکز مي سازد و خود را وقف آن مي کند. و با تمام فعاليتهائي که آزادي خواهي دنيوي و انقلابات آمريکا و فرانسه نيز داشته اند، تفاوت دارد.

مارکسيسم همه ي تخم مرغها را در يک سبد مي گذارد؛ سبدتاريخ. هيچ چيز براي او جز نوع تاريخي که مطمئن است آن را مي سازد و مصمم است آن را برقرار کند، ارزش ندارد. از نظر او زندگي فردي انسان، نه معني دارد و نه ارزش و در آخرين مرحله نتيجه گيري از محاسبه واقعيت فرد، انسان جز به عنوان يک عامل شرکت کننده در پيشرفت يا توقف وقايع تاريخي فردا، معنائي ندارد.

بنابراين انسان در مارکسيسم، جز يک وسيله براي رسيدن به هدف نيست. به هر حال در رابطه با اين هدف که از جانب تاريخ، داده و معين شده است، شخصيت انساني در مارکسيسم معني نا معيني پيدا مي کند و اين تنها معني براي شخص او و ديگران است.

آنچه در حوادث قابل ملاحظه تاريخي روي داده، نتيجه ي قطعي همين طرز فکر است. که مانع از کشتن، شکنجه کردن، يا استثمار يک انسان شود اگر تکامل تاريخ بتواند با تصفيه، شکنجه کردن، يا بردگي اين شخص، گامي به جلو بردارد، براي مارکسيسم، دليلي وجود ندارد.

سپس بعد از اشاره به اينکه اين نتيجه منطقي هر طرز فکري است که احساس متعالي را از نظر افکنده باشد و مطالبي ديگر، مي گويد:

هم اکنون گفتيم که براي مسلمانان، تاريخ داراي اهميت است اما براي مارکسيسم، فقط تاريخ است که اهميت دارد و اختلاف آنها در اين معني بسيار است.

مسلمان نيز مانند مارکسيست و بر خلاف هندو، آنچه را که در اين جهان مي گذرد، با معناي دوام و استمرار مي نگرد و گريز از آن برايش ميسر نيست. او برقرار ساختن يک زندگي دلپذير را در روي زمين، يک فرمان عالي تلقي مي کند.

دستگاه اسلامي، يقينا تا امروز، جدي ترين و پسنديده ترين کوشش را براي برقرار ساختن عدالت در جامعه به عمل آورده و اين کوشش از لحاظ وسعت عمل و بلندپروازي تا ظهور مارکسيسم، مقام اول را داشته است بعد از آن نيز اگر بيگانگان مانع نشوند، مقام اول را دارا خواهد بود مع ذلک، اختلاف آن با کوشش مارکسيسم در اين معني است که از نظر اسلام، هر حادثه ي اين جهاني، داراي دو جنبه است و در دو زمينه مفروض ثبت مي شود، هر جنبشي که از جانب انسان به عمل آيد، داراي يک معني ابدي و يک معني آني است.

حرکت امور اين جهان به جلو، افسانه اي بزرگ و همگاني است که گروه انجام مي دهد و در عين حال، اين حرکت از يک دسته اعمال مشخص ترکيب شده که هر فرد به سهم خود، در روز محشر مسؤول آن عمل است.

يعني هر عملي که انجام مي دهيم، در دنياي آينده به نوعي داراي عاقبت است. پس به عبارت ديگر، هر عمل بايد از يک سو به تنهائي ارزيابي شود و از سوي ديگر در رابطه اش با گسترش تاريخي، اين نوع قضاوت، هم مي تواند علماي ماوراءالطبيعه را راضي کند و هم با واقعيت - يعني جهاني که ما در آن زندگي مي کنيم - مناسب است و از طرف ديگر با نوع موجوداتي که انسانند و نوع زندگي که تاريخ بر ما عرضه مي دارد مناسب است. در صورتي که تحقق اين منظور، از يک هدف تنگ نظرانه که وجود اخلاق برتر از تغييرات متوالي دنيا را انکا کند، ساخته نيست.

تاريخ معني دارد، معني نهائي، ولي اين معني به خود او محدود نمي شود.

به عبارت بهتر مي توان گفت که مقياس ها و نمونه هائي يافت مي شوند که بالاتر از سير تکامل تاريخي جاي دارند و اين سير تکامل بر طبق آنها بايد قضاوت شود و عملا نيز قضاوت شده است.

براي مورخي که روشهاي استقرائي را به کار مي بندد، صرف نظر از هر نوع عقيده اي که درباره ماوراءالطبيعه داشته باشد، اين امکان هست که صحت استدلال ما را درباره جنبه غير ديني و تاريخي دريابد. آنهائي که از انکار متعالي آغاز مي کنند، سرانجام عملا و نظرا به انکار همه ي ارزشها کشيده مي شوند.

فلسفه مارکسيسم در جنبشي شريک شده که در آن، نه تنها وسايل بر طبق هر ملاکي که اتخاذ شوند، بي اعتنا به اخلاق و حتي ضد اخلاقي هستند بلکه در آن، هدف نيز از ميان رفته استعدالت اجتماعيکه ابتدا به مثابه ي هدفي مورد نظر مارکسيست ها بوده، در دست تشکيلات فعلي شوروي، يک عقيده تاريخي زائد و در خدمت عمليات قدرت آشوب گراي دنيائي يک سلاح ايدئولوژيک گرديده است.

جنبش مارکسيسم با طرد هر نوع ملاک خارجي براي قضاوت درباره خود، به سرعت مبدل به دستگاهي شده که ديگر ملاکي براي قضاوت ندارد. تنها تکاپوي انسان براي رسيدن به عدالت - که تماما جنبه اين جهاني داشت - به سرعت تلخکام شد. هدف ما اين است که چگونگي روش اسلام را نسبت به تاريخ نشان دهيم. روشي که مي خواهد هر قدمي را که در تاريخ برداشته مي شود، از زوايه نوعي تعالي بنگرد.

اين قيد تعالي عاملي بوده است که در جريان تاريخ، جنبش هاي اسلامي را از تندروي ها و عواقب ناگوار آن مصون داشته است. براي ارزيابي اين تعالي در اسلام، ميزان هائي در نظر گرفته شده که از طريق اعتقاد به بهشت و دوزخ، اعتقاد به جهان ديگر بعد از ختم تاريخ متجلي مي شوند. و اين مستعار بديع و شگفت، به نحوي قابل انعطاف ولي بدون غفلت از تکليف اصلي خود، مجموع گسترش تاريخي مسلمانان را هدايت کرده است.

مسلمانان مجتمعا و منفردا در وراي اين جهان بهشتي يافته و در داخل تاريخ نيز جامعه اي ديده اند که به گمان آنها اين جامعه، هم براي آماده کردن شخص براي ورود به آن بهشت و هم براي زيستن در عرصه زمين مناسب است.

پس يک نوع جامعه اي يافته اند که براي زندگي در اين جهان و در جهان فردا شايسته است.

سخنان اين نويسنده پيرامون اسلام و توسعه و قدرت و تحرک و مايه عظيم و جاوداني آن طولاني است.

خوانندگان عزيز، خود مي توانند آن کتاب را مطالعه کنند. در پايان اين فصل مي گويد:

تصديق کرديم که اسلام اصولا يک دين است. عليهذا امري است عميقا شخصي و مآلا از تمام قانون هاي ويژه و محدود جهان غير ديني بالاتر قرار مي گيرد. مع هذا قبول کرديم که نسبت به اين مسائل جهاني، توجه مخصوص و آشکار داشته است. اصولا چنين معتقد بوده است که فرمان خداوند را درباره طريقه زندگي کردن، هم در مقياس فردي و هم در مقياس گروهي دريافته است عليهذا اعتماد زيادي به جامعه مذهبي خاص خود نشان داده است و اين ايمان تا جائي پيشرفته که وسايل ساختن يک جامعه ايده آل را در نظر گرفته و به حساب آورده است.

يا اگر از زاويه ديگر بنگريم، مي بينيم که براي بر پا شدن جامعه ايده آل به جاي خواهشهاي انسان، دعوت خداوند را عنوان کرده است. با اغماض بيشتر مي توان گفت: مسلمان حقيقي در جامعه ايده آل زندگي مي کند و نسبت به زندگي اجتماعي اين جامعه، احساس يک ايمان جهاني دارد.

پس تاريخ اسلامي در جوهر خود، اجراي تمايلات تاريخي انسان در زير هدايت خدائي است. اگر بخواهيم به اصطلاح مسيحي سخن بگوئيم بايد بگوئيم: اين قلمرو خدا در روي زمين است و اگر بخواهيم اصطلاح يوناني را به کار بريم بايد بگوئيم: اين جامعه ي خوب و ايده آل است.

نظام اسلامي تدابير و برنامه هائي در رشته هاي مختلف پيشنهاد کرده است که اين گونه سرمايه داري و استثمار و تفريط مال و اندوخته هاي کلان از بين برود و زمينه براي پيدايش آن فراهم نگردد، چه در به به دست آوردن مال باشد و چه در خرج کردن آن، اسلام دست افراد را آن گونه باز نگذارده و مختار نساخته است که بتوانند اين همه سرمايه را گرد آورند و راه هائي جلوپاي بشر در خرج و مصرف گذارده و تشويقها و ثوابهائي وعده داده، جرائم و کفارات و سياست هائي مقرر کرده است که خود به خود، تعادل ممکن برقرار مي گردد.

در اجتماع اسلام، مال و سرمايه هرگز نمي تواند عاملي براي روي کار آمدن حکومتها و انتخاب اين و آن باشد. نقش توانگر و بينوا در حکومت و اجتماع اسلامي برابر است.

اسلام در عين حال که به مال و بي نيازي و کار و تلاش اهمتي داده است و ضايع کردن اموال و نيروها و ضايع گذاردن آن را ممنوع نموده است، همه را به سعي و عمل براي برداشت هر چه بيشتر از نعمتها و مواهب طبيعي امر فرموده و عمران اراضي و احداث قنوات را ستوده است از اشخاص نيکوکار و فعال و توليد کننده و آباد کنندگان زمينها - نه به عنوان يک ثروت اندوز و سود جو، بلکه براي نقشي که در رفاه و آسايش و فراواني و رفع نيازمنديهاي جامعه دارند - تشويق و تقدير مي نمايد. در واقع ارزش اين افراد را از هدف آنها مشخص مي سازد و هدف آنها را از برداشتي که از عوايد خود مي نمايند و از چگونگي به کار انداختن انفاقات و مخارج آنها مي شناسد. هرگز نبايد مال، بيهوده و اسرافگرانه، در راههاي باطل صرف شود، و نبايد مال داشتن، کسي را در اجتماع، مقام و منصبي بدهد و بر ديگران تحميل نمايد.

اصلا مال اندوزي و جمع مال به عنوان يک هدف و لحاظ استقلالي براي بشر عيب و عار است اما کسب مال نه به عنوان يک هدف بلکه به قصداستفاده هاي مشروع و مستحب و واجب مثل انفاق في سبيل الله، کمال افتخار مي باشد. توليد ثروت، به معناي توليد مواد مورد احتياج جامعه، ممدوح و مورد تقدير است. چنانچه انفاق آن هم در راه امور اجتماعي و عام المنفعه و سعادت جامعه، ممدوح است. اما نگهداري ثروت جز گرفتاري و مناقشه در حساب و سنگين شدن بار و عوارض سوء و معايب ديگر، اثري ندارد و هر کس از فرد توانگري براي توانگري او تواضع و فروتني نمايد، دو ثلث دين خود را از دست داده است: من تواضع لغني لغناه ذهب ثلثادينه: هر کس به ثروتمندي به خاطر ثروتمنديش تواضع کند، دو سوم دينش از بين رفته است.

اين حديث، بسيار حساس و پر معني است و نقش اسلام را در رفع اختلاف طبقاتي و اهميتي که به آن داده است و درجه اي که براي آن قائل شده است را نشان مي دهد. در قرآن مجيد در ذيل داستان قارون - يهودي سرمايه دار - مي فرمايد:

تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين **زيرنويس=سوره ي قصص، آيه ي 83.

[3] تفسير مجمع البيان، ص 269.

[4] بحارالانوار، ج 69، ص 175.

[5] اسدالغابه، ج 2، ص 331 و سنن ترمزي کتاب مناقب، حديث 3797.

[6] اسدالغابه، ج 2، ص 331 و سنن ترمزي کتاب مناقب، حديث 3797.

[7] نظم دررالسمطين، ص 190 و 191.

[8] نظم دررالسمطين، ص 190 و 191.

[9] در همين کشور خودمان، طبق نوشته ي کيهان شماره 10474، در ظرف نه ماه، سي و نه مليون ارز از کشور، به وسيله 50 شرکت، خارج شده تا ايراني هاي خارجي پسند بتوانند روزانه صد هزار قوطي آبجو خارجي سربکشند، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

[10] بلکه طبق بعضي آمارها در برابر گروه هاي کارگر آلمان شرقي که از بدي اوضاع و فشارهائي که بر آنها وارد مي شود و نداشتن آزادي، همواره به آلمان غربي مي گريزند، يک کارگر آلمان غربي به آلمان شرقي فرار نمي کند.

[11] سوره ي زخرف، آيه ي 32.