بازگشت

خارج شدن امام با اضطراب و نگراني از مدينه


طبق روايات، لشکر سفياني بر مدينه منوره تسلط کامل پيدا نموده و سه روز اين شهر را براي سپاهيان خود آزاد اعلام مي کند و به هر کدام از بني هاشم که دست يابند دستگير و زنداني مي کنند و شماري از آنها را به قتل مي رساند... و همه اين جنايات، جهت جستجو از امام مهدي (ع) مي باشد. ابن حماد روايت کرده که:

«سفياني به سوي مدينه حرکت نموده و قريش را از دم شمشير مي گذراند و با کشتن چهار صد تن مرد از آنان و از انصار، شکم زن ها را دريده و کودکان را به قتل مي رساند و خواهر و برادري بنام محمد و فاطمه را از قريش پس از کشتن بر دروازه مسجد مدينه مي آويزد.» [1] .

و در همين صفحه از ابو رومان است که گفت:

«سفياني لشکري به سوي مدينه اعزام مي کند تا هرکس از خاندان پيامبر (ص) را که بتوانند دستگير نمايند که در اين گيرودار مردان و زناني از بني هاشم کشته مي شوند، در اين



[ صفحه 299]



هنگام مهدي و مبيض از مدينه به سوي مکه مي گريزند و سفياني گروهي را به تعقيب آنها مي فرستد اما آنان به حرم أمن خدا رسيده اند»

و در مستدرک حاکم ج 4 ص 442 آمده است که مردم مدينه به سبب خشم و هجوم سفياني و جنايات وي شهر را ترک مي کنند. امام باقر (ع) در روايت جابر جعقي مي فرمايد:

«سفياني گروهي را به مدينه مي فرستد و آنها مردي را در آنجا به قتل مي رسانند و مهدي و منصور از آنجا مي گريزند و کوچک و بزرگ خاندان پيامبر (ص) دستگير مي شوند و کسي نمي ماند مگر آنکه زنداني مي گردد و لشکر سفياني به تعقيب آن دو مرد مي پردازد» [2] .

و مردي که بدست لشکر سفياني کشته مي شود غير از آن جواني است که طبق روايات، در مدينه به قتل مي رسد، در اين زمينه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«اي زراره! ناگزير، در مدينه نوجواني کشته مي شود، پرسيدم: فدايت شوم، مگر لشکر سفياني او را به قتل نمي رساند؟ فرمود: نه، بلکه لشکريان خاندان فلاني وي را مي کشد، نيروهاي ياد شده در حاليکه مردم نمي دانند براي چه آمده اند، وارد مدينه مي شوند، آنگاه آن جوان را دستگير نموده و به قتل مي رساند وقتي آنان، آن جوان را از روي ستم و ظلم مي کشند، خداوند آنها را مهلت نمي دهد، پس در اين هنگام چشم براه فرج باشيد» [3] .

پاره اي از روايات، اين نوجوان را نفس زکيه ناميده است ولي نه آن نفس ‍ زکيه اي که اندکي قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام در مکه کشته مي شود.

از اين روايات و روايات ديگري چنين پيداست که حکومت رو بزوال حجاز در تعقيب بني هاشم و پيروانشان در حجاز و به ويژه در مدينه دست به تلاش و کوشش مي زند و جواني را که به عنوان نفس زکيه مي باشد تنها به جرم اينکه نامش محمد بن حسن است و حضرت مهدي عليه السلام نزد مردم به اين نام مشهور است، مي کشد و يا بدين جهت که وي از مؤ منان شايسته اي است که با حضرت مهدي عليه السلام ارتباط دارد.

آنگاه لشکر سفياني وارد حجاز شده و همان سياست را اما شديدتر و وحشيانه تر



[ صفحه 300]



دنبال مي کند، به گونه اي که هر کس را که منسوب به خاندان بني هاشم باشد و هر آنکه احتمال مي رود با آنان ارتباط داشته باشد دستگير مي کند و مردي که نامش محمد و خواهرش فاطمه است تنها به دليل اينکه نام او محمد و نام پدرش حسن است به قتل مي رساند!

در اين موقعيت بحراني امام مهدي روحي فداه مانند حضرت موسي عليه السلام بيمناک و نگران از مدينه خارج مي شود و طبق روايات رسيده، يکي از يارانش آن حضرت را همراهي مي کند که نام او در روايت پيشين منصور و در روايتي ديگر منتصر آمده است و شايد نام مبيض که در روايت گذشته آمده است منتصر بوده و اشتباه ذکر نشده است.

روايتي مي گويد: حضرت مهدي عليه السلام با ميراث رسول الله، در حاليکه شمشير او را در دست و زره وي را بر تن و پرچم در دست ديگر و عمامه پيامبر را بر سر و برد او را در بردارد، از مدينه خارج مي گردد.

من، زمان مشخص خروج آن حضرت را از مدينه به سوي مکه، در منابع شيعه نيافتم ولي اصولا بايستي پس از نداي آسماني در ماه رمضان يعني در موسم حج باشد و به خاطر دارم، در روايتي ديدم که ورود لشکر سفياني به مدينه در ماه رمضان مي باشد...

و در روايت طولاني مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام آمده است که فرمود:

«سوگند به خدا اي مفضل: گوئيا اکنون مي بينم او را (حضرت مهدي عليه السلام) که وارد مکه مي شود، در حاليکه عمامه اي زرد فام بر سر نهاده و کفش مخصوص پيامبر صلي الله عليه و آله را پوشيده و چوبدستي او را در دست گرفته و چندين بزغاله لاغر را پيشاپيش خود مي برد تا آنها را به خانه خدا مي رساند، اما هيچ کس او را در آنجا نمي شناسد» [4] .

سند اين روايت ضعيف است، مگر اينکه پراکنده و بسيج شدن تجهيزات و عوامل دشمنان جهت جستجوي از آن حضرت و در حالت اختفاء و پنهاني بسر بردن وي، که شباهت به غيبت صغري و پنهاني آن دارد، بتواند دلالت اين روايت و مانند آن را جبران کند.

و طبيعي به نظر مي رسد که موسم حج در سال ظهور، گرم و پر رونق خواهد بود... و



[ صفحه 301]



آنچه را که روايات از وضع نابسامان و آشفته جهان و اوضاع سرزمين هاي اسلامي و بحران حجاز و اعلان وضعيت غير عادي در آن به سبب ورود ارتش سفياني به آنجا را بيان مي کند همه اينها موسم حج را بر حاکمان حجاز، باري سنگين و طاقت فرسا و هراس انگيز جلوه مي دهد. که بي گمان آنها شمار حجاج بيت الله الحرام را به حداقل ممکن کاهش ‍ خواهند داد و نيروها و دستگاههاي امنيتي را در مکه و مدينه چندين برابر سالهاي عادي بسيج مي کنند ولي اين اقدامات، امت اسلامي را از توجه به مکه معظمه باز نمي دارد و آنها همواره چشم به آن سامان دوخته و منتظر مهدي عليه السلام مي باشند، در آن سال صدها هزار، بلکه ميليونها تن از مسلمانان به منظور شرکت در مراسم حج دليرانه به پا مي خيزند و با اينکه دولت هاي خودشان و دولت حجاز بر سر راهشان موانعي قرار مي دهند، تعداد بسياري از آنان خود را به مکه مي رسانند.

و پرسش مورد علاقه پرنشاط حاجيان در آن هنگام از يکديگر اين خواهد بود که از حضرت مهدي عليه السلام چه خبر داري؟ البته طرح اين سوال، خطرناک به نظر مي رسد،از اين رو حجاج، آن را به صورت سري و نهان، ميان خود مطرح مي سازند و آخرين خبرها و شايعات پيرامون حضرت، و نيز آخرين اقدامات حکومت حجاز و ارتش سفياني را، آهسته به اطلاع يکديگر مي رسانند.

روايت بعدي سيمايي از حالت مسلمانان و حجاج را هنگام پرداختن به ماجراي ظهور حضرت و جستجوي وي ترسيم مي نمايد در نسخه خطي ابن حماد آمده است که گفت:

«ابوعمر از ابن ابولهب از عبدالوهاب بن حسين از محمد بن ثابت از پدرش از حارث بن عبدالله از ابن مسعود روايت کرده است که گفت: وقتي بازار تجارت کساد و راهها ناامن و فتنه ها زياد شود، هفت تن از علماي مناطق مختلف که با هر يک از آنان بيش از سيصد و اندي نفر، دست بيعت داده اند، بدون قرار قبلي رهسپار مکه مي شوند و در آنجا يکديگر را ملاقات کرده و از هم مي پرسند انگيزه آمدن شما به مکه چيست؟ مي گويند به جستجوي اين مرد آمديم که اميد است اين فتنه ها بدست با کفايت او آرام گيرد و خداوند قسطنطنيه را بدست او آزاد نمايد. ما او را با نام خود و نام پدر و مادرش و ويژگيهايش مي شناسيم، اين هفت دانشمند بر سر اين گفته با يکديگر توافق مي کنند و به جستجوي آن حضرت در مکه مي پردازند (او را ديده) از او مي پرسند آيا شما فلاني پسر فلان هستي؟ مي گويد: نه، بلکه من مردي از انصار هستم تا آنکه از آنها جدا مي شود. اوصاف او را براي اهل اطلاع



[ صفحه 302]



برمي شمرند و مي گويند: او همان دوست و محبوب شماست که در جستجويش هستيد و اکنون رهسپار مدينه گشته است، در پي او به مدينه مي روند ولي او به مکه باز مي گردد، به دنبال او به مکه مي آيند و او را در مکه مي يابند و مي پرسند شما فلاني فرزند فلان هستي و مادر تو فلاني دختر فلان است و درباره شما اين نشانه ها آمده است و شما را يک بار از دست داديم، اکنون دست تان را بدهيد تا با شما بيعت کنيم. مي گويد: من صاحب الأمر شما نيستم من فلاني فرزند فلان انصاري هستم با ما بيائيد تا شما را به دوست و محبوبتان راهنمائي کنم، آنگاه از ايشان جدا مي شود و آنها او را در مدينه مي جويند ولي او بر عکس ‍ خواسته آنها به مکه رفته است از اين رو به مکه مي آيند و حضرت را در کنار رکن مي يابند و مي گويند گناه ما و خون هاي ما به گردن توست اگر دستت را ندهي که با تو بيعت کنيم، زيرا ارتش سفياني در تعقيب ماست و مردي حرام زاده بر آنها فرمانروائي دارد، آنگاه حضرت بين رکن و مقام مي نشيند و دست خود را جهت بيعت به آنان مي دهد و با وي بيعت مي کنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مردم مي افکند و با گروهي که شيران روز و زاهدان شب اند به حرکت خود ادامه مي دهد» [5] .

در سند و متن اين روايت نقاط ضعفي وجود دارد، از آن جمله ماجراي آزادي قسطنطنيه که مدت چندين قرن، مشکلي سياسي و نظامي براي مسلمانان و کانون تهديدي براي بخشي از دولت اسلامي بشمار مي رفت، تا آنکه سلطان محمد فاتح قريب به پانصد سال پيش آن را فتح نمود. البته مسلمانان از قول پيامبر صلي الله عليه و آله درباره آزادي قسطنطنيه، روايات بشارت دهنده اي را نقل نموده اند که صحت و سقم آنها نياز به تحقيق و بررسي دارد ولي آنچه را که به موضوع مورد نظر ما مربوط مي شود رواياتي است که آزادسازي آن را بدست حضرت مهدي عليه السلام بيان مي کند که از آن جمله اشاره اي است که در اين روايت آمده بود. بطور خلاصه در اين روايات دو احتمال وجود دارد:

نخست اينکه فتح قسطنطنيه به دست حضرت مهدي عليه السلام انجام مي پذيرد به اين اعتبار که آن حضرت مشکلات بزرگ مسلمانان را حل و فصل مي نمايد و همانطور که ياد کرديم مسئله قسطنطنيه قرنها مشکل بزرگ مسلمانان و پايتخت دشمنان مجاور و آزاردهنده و آشوبگر بود، دوم اينکه: مراد از قسطنطنيه، پايتخت همان روم باشد که در زمان ظهور حضرت



[ صفحه 303]



وجود دارد و در برخي روايات به شهر بزرگ روم تعبير شده است، همان شهري که طبق روايت، حضرت مهدي عليه السلام و يارانش آن را محاصره نموده و با گفتن تکبير آزاد مي کنند.

اما اين روايت هر گونه که باشد حتي اگر آن را جعلي فرض کنيم، روايتي است متعلق به مؤ لفي معروف که حدود يک هزار و دويست سال قبل آن را نگاشته است، چون تاريخ درگذشت ابن حماد سال 227 ه. است و روايت را از تابعين قبل از خود نقل کرده است. بنابراين، اين روايت حداقل، حاکي از تصور راويان نسبت به وضع سياست کلي در سال ظهور حضرت مهدي عليه السلام و انتشار خبر وي نزد مسلمانان و جستجو و کاوش آنها از او مي باشد.

با توجه به اينکه بيشتر مضمون اين روايت در روايات ديگر آمده و يا اينکه اين جريان نتيجه منطقي پيشامدهايي است که در ديگر روايات بر آن تصريح شده است... و آمدن هفت تن از علماء به مکه در آن موقعيت، حاکي از شدت علاقه و توجه مسلمانان نسبت به امر ظهور امام مهدي عليه السلام در مکه است و همچنين ورود نمايندگان آنها به آنجا جهت شرفيابي به حضور آن حضرت و نيز بيعت گرفتن هر يک از علماء از سيصد و سيزده نفر از مؤ منان براي حضرت مهدي عليه السلام در کشور خود، مبني بر مهيا بودن آنها براي جانبازي در کنار آن امام است که جملگي دلالت دارد بر حرکت مردم مسلمانان و شور و هيجان آنها از اينکه در زمره ياوران آن حضرت به تعداد رزمندگان جنگ بدر باشند.

اما درباره چندين بار کناره گيري حضرت از آن علماء که در روايت آمده است خالي از ضعف نيست و شايد اصل آن که در منابع شيعه و سني آمده است اين باشد که آنها با حضرت بيعت مي کنند اما امام عليه السلام با بي رغبتي بيعت مي کند تا جائيکه در روايت منقول از پيامبر و اهل بيت عليه السلام آمده است که يکي از اصحاب بزرگ امام صادق عليه السلام نسبت به اين بيعت توأم با اکراه ترديدي به خود راه مي دهد و چون امام صادق عليه السلام معني اکراه را توضيح مي دهد دل او آرام مي گيرد.

اين مطلبي بود مربوط به وضع و حال مسلمانان و حالت انتظاري که نسبت به حضرت مهدي عليه السلام در آنان وجود دارد... اما درباره اقدامات و عملکرد امام عليه السلام در مکه و بيعت يارانش با او، روايات، نشانگر نحوه و شيوه ديگري است که با آنچه در روايت آمده متفاوت است.



[ صفحه 304]




پاورقي

[1] نسخه خطي ابن حماد ص 88.

[2] بحار ج 52 ص 147.

[3] بحار ج 52 ص 147.

[4] بشارة الاسلام ص 267 به نقل از بحار.

[5] نسخه خطي ابن حماد ص 95.