ظاهر شدن خراساني و شعيب در ايران
روايات، بيانگر اين است که، اين دو شخصيت از ياران حضرت مهدي عليه السلام بوده و مقارن ظهور آن حضرت از ايران ظاهر مي شوند و در نهضت ظهورش شرکت مي جويند.
به طور خلاصه نقش آن دو، چنانکه از منابع حديث اهل سنت و برخي از روايات شيعه
[ صفحه 267]
روشن مي شود اين است که در آن زمان ايرانيان درگير جنگي نابرابر با دشمنان خويش اند و در اثر طولاني شدن آن جنگ، سيد خراساني را به عنوان سرپرستي امورشان انتخاب مي نمايند، گر چه وي به اين امر چندان رغبتي نشان نمي دهد اما با اصرار زياد آنان مي پذيرد و زمانيکه رهبري ايرانيان را پذيرفت، با ايجاد وحدت کلمه در صفوف نيروهاي مسلح ايراني، سردار رشيد خود شعيب بن صالح را به فرماندهي کل نيروهاي مسلح، تعيين مي کند
بدين ترتيب خراساني و شعيب جنگ را در مرزهاي ايران ترکيه عراق هدايت و اداره مي نمايند و نيروهاي مستقر در شام خود را به پيش رانده و در همان زمان، از دو جناح عراق و شام، آماده پيشروي بزرگ به سوي فلسطين و قدس عزيز مي شوند.
در اين گير و دار سيد خراساني با تغييرات و دگرگونيهائي در دو جبهه سياسي، نظامي روبرو مي گردد که عبارتند از:
الف جبهه عراق که زير تسلط و نفوذ سفياني قرار گرفته و لشگريانش براي اشغال سرزمين عراق به حرکت درمي آيند که در بين راه و در منطقه اي بنام قرقيسيا با ترکان (روس ها) درگير مي شود، چنانکه اين مطلب را در مبحث جنبش او يادآور شديم.
ب جبهه حجاز، که حضرت مهدي عليه السلام از مکه مکرمه ظاهر مي شوند و با آزادسازي شهر مکه در آن مستقر مي گردند. در حاليکه حکومت حجاز در آن زمان توسط بقاياي خاندان فلان، و نيروهاي قبايل بومي اداره مي شود.
آنچه از روايات استفاده مي شود، اينکه چگونگي اعزام نيروهاي ايراني و حجاز در اخبار وارد نشده است زيرا که از دو جهت عملي نيست:
1 به علت شرائط و جو سياسي جهاني و منطقه اي.
2 اينکه حضرت مهدي عليه السلام با اين مسئله موافق نيست، زيرا آن بزرگوار مأموريت دارد که در مکه منتظر بماند تا سفياني آهنگ آن جا نمايد و معجزه فرو رفتن در زمين که پيامبر صلي الله عليه و آله به آن خبر داده به وقوع بپيوندد و علامت و نشانه اي براي مسلمانان باشد.
البته احتمال دارد که سيد خراساني، بخشي از نيروهاي خود را براي ياري امام زمان عليه السلام به مکه مکرمه گسيل دارد، چون در روايات دارد که آن حضرت بعد از قضيه فرو رفتن نيروهاي سفياني در زمين، با لشکري انبوه، قريب به دوازده هزار تن از مکه خارج مي شوند نظر بهتر اين است که اين نيروها متشکل از ياران خاص حضرت و مؤ منيني است که موفق
[ صفحه 268]
شده اند خود را به مکه برسانند و نيز بخشي از نيروهاي يمني و قسمتي از نيروهايي که سيد خراساني موفق شده آنها را به مکه برساند.
با ملاحظه در روايات مربوط به خراساني و شعيب بخوبي روشن است که او در جبهه عراق موفق مي شود نيروهاي خود را از نزديکي محل درگيري قرقيسيا که سفياني با ترکان درگير است با اين قرار که وي طرف درگير در آن نبرد نخواهد بود، عبور دهد.
چنانکه ملاحظه مي شود، نيروهاي خراساني با اينکه در نزديکي عراق مي باشد و در جريان حرکت نيروهاي سفياني جهت اشغال سرزمين عراق نيز مي باشند. اما از وارد شدن به اين کشور خودداري مي کنند، از اين رو لشکريان سفياني هيجده روز قبل از آنان وارد عراق شده و در آنجا دست به فساد و قتل و جنايت مي زنند، در نسخه خطي ابن حماد ص 84 آمده است که:
«سفياني وارد کوفه مي گردد آن شهر را سه روز بر همه مباح مي گرداند شصت هزار نفر از مردم اين شهر را کشته و هيجده شب در آنجا اقامت مي کند... و ياران درفش هاي سياه نيز بدآنجا روي آورده تا در نزديکي آب منزل مي گزينند خبر رسيدن آنها در شهر کوفه پيچيده و به گوش نيروهاي سفياني مي رسد، آنان با شنيدن اين خبر فرار را برقرار ترجيح مي دهند»
البته احتمال دارد که علت تأخير ورود اين نيروها به کشور عراق، درگيري آنها با دشمنان ديگر در خليج و يا جاي ديگر و يا جهت سرکوبي ناآرامي هاي داخل ايران باشد، چنانکه برخي روايات به اين معني اشاره دارد.
و يا اينکه علت و سبب آن، مسئله سياسي است که آنان منتظر جو سياسي مناسبي براي ورود به کشور عراق مي باشند اما روايت بعدي از امام باقر عليه السلام دلالت دارد بر اين که علت تأخير، جنبه نظامي دارد، که فرمود:
«تا اينکه خراساني و سفياني بر آنان (اهل عراق) خروج نموده و هر دو مانند دو اسب مسابقه، يکي از اينجا و ديگري از آنجا به سوي کوفه در حرکتند» [1] .
از سياق عبارت که تشبيه به مسابقه شده معلوم مي شود که تابع شرائط مناسب نظامي و بسيج نيرو است.
[ صفحه 269]
اما اينکه ايرانيان نيروهاي خود را جهت آزادي مدينه منوره و يا ساير شهرهاي حجاز بياري حضرت مهدي عليه السلام اعزام مي دارند در روايات نيامده است، ظاهرا نيازي به اعزام اين نيروها نيست، از اين رو اين نيروها (ايرانيان) که وارد عراق شده به اعلان دوستي و محبت و تجديد بيعت با آن حضرت اکتفا مي کنند چنانکه در روايت آمده است:
«درفش هاي سياهي که از خراسان خروج مي کنند، به سوي کوفه فرود مي آيند و با ظاهر شدن آن حضرت براي تجديد بيعت حضور ايشان مي رسند» [2] .
از طرف ديگر، روايات از حرکت ايرانيان و تراکم جمعيت آنان در جنوب ايران، که احتمالا پيشروي عمومي به سوي حجاز، و به طرف حضرت مهدي عليه السلام است خبر مي دهد.
«زمانيکه سواران سفياني به سوي کوفه خروج مي کنند آن حضرت در پي اهل خراسان مي فرستد و خراسانيان در طلب مهدي عليه السلام برمي آيند» [3] .
برخي از روايات بيان مي کند که تجمع انبوه مردم ايران در جنوب کشور، در منطقه (کوه سفيد) نزديک شهر اهواز و تحت رهبري سيد خراساني است، که امام زمان عليه السلام بعد از فراغت از آزادسازي کشور حجاز متوجه اين منطقه مي شود و با ياران خراساني خود و لشکريان خويش ملاقات مي نمايد و در همان جا بين اين نيروها به رهبري آن حضرت و بين نيروهاي سفياني جنگ سختي در مي گيرد. احتمال دارد اين درگيري که گفته شد نبرد و روياروئي با نيروي دريائي روميان که از سفياني حمايت مي کنند باشد چنانکه در مبحث نهضت ظهور بيان خواهيم کرد، مؤ يد اين مطلب اين است که نبرد بين سفياني و ياران حضرت مهدي عليه السلام جنگي است سرنوشت ساز که راهگشاي موج مردمي، براي ياري آن حضرت است «در اين لحظات مردم آرزوي ديدار آن حضرت داشته و او را مي جويند» [4] .
از آن زمان، خراساني و شعيب در زمره ياران خاص آن حضرت قرار مي گيرند و شعيب به فرماندهي کل نيروهاي حضرت منصوب مي گردد نيروهاي خراسانيان مرکز ثقل و يا هسته
[ صفحه 270]
مرکزي لشکريان حضرت را تشکيل مي دهند که وي براي تصفيه وضع داخلي کشور عراق و مخالفان و شورشيان و سپس در درگيري با ترکان و در نهايت، در پيشروي بزرگ، جهت آزادسازي قدس، بر آنها تکيه مي کند.
اين خلاصه اي بود از نقش اين دو شخصيت موعود از ايران، طبق استفاده اي که از روايات زياد مربوط به اين دو نفر، در منابع اهل سنت و اندکي در منابع شيعه، مي توان داشت، اين پديده مرا بر اين داشت که مجددا در روايات مربوط به خراساني و شعيب در منابع شيعه، بررسي بيشتري نمايم چون به نظرم رسيد که احتمال دارد اين موضوع از بافته هاي بني عباس در خصوص ابومسلم خراساني باشد.. اما بعد از بررسي در اين منابع، رواياتي را با سندهاي صحيح يافتم که از خراساني ياد کرده بود مانند روايت ابوبصير از امام صادق عليه السلام و غير آن که پيرامون يمني سخن مي گويد و رواياتي را ديدم که دلالت داشت به اينکه قضيه خراساني موعود، نزد اصحاب و ياران امامان عليه السلام پيش از خروج ابومسلم و قبل از ادعاي دروغين عباسيان نسبت به روايات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله درباره ابومسلم و خود آنها، معروف و مشهور بوده است.
بنابراين، جريان خراساني در منابع شيعه نيز ثابت و مسلم است و نقشي را که روايات شيعه، براي آنان نقل کرده در منابع اهل سنت نيز وجود دارد.
و همچنين به طور خلاصه چگونگي قضيه رفيق او شعيب بن صالح در منابع ما آمده است گر چه روايات مربوط به سيد خراساني از جنب هاي زيادي، قوي تر از روايات مربوط اوست.
پيرامون شخصيت خراساني و شعيب سئوالهاي زيادي مطرح است، از مهم ترين آنها شخصيت اين است که آيا مراد از خراساني در اين روايات فرد معين و مشخصي است و يا اينکه تعبير از رهبر ايران است که در زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام وجود خواهد داشت؟
امام روايات مربوط به خراساني که از طريق اهل سنت و همچنين در منابع متأخر شيعه وارد شده است به روشني دلالت دارد بر اينکه آن شخصيت از ذريه امام مجتبي عليه السلام و يا امام حسين عليه السلام است و از او به عنوان هاشمي خراساني ياد شده است و صفات جسمي وي را که داراي صورتي نوراني و خال بر گونه راست و يا دست راست دارد، بيان کرده است.. تا آخر
[ صفحه 271]
اما رواياتي که در منابع حديث درجه اول شيعه، مانند غيبت نعماني و طوسي، در خصوص اين شخص وارد شده است احتمال دارد، ايشان را به ياور خراسانيان و يا رهبر اهالي خراسان و يا فرمانده لشکر خراسان تفسير کرد، زيرا اين روايات تعبير به «خراساني» تنها نموده نه هاشمي خراساني، اما مجموعه قرائن موجود، پيرامون شخصيت او دلالت دارد که مشخص است وي همزمان با خروج سفياني و يمني ظاهر مي شود و نيروهاي خود را به سوي عراق اعزام مي دارد که سپاهيان سفياني را شکست مي دهند.
از جمله سؤ الاتي که پيرامون اين دو شخصيت مطرح است، اين است که آيا امکان دارد نام خراساني و شعيب، دو نام سمبليک و غيرحقيقي باشند؟ در پاسخ بايد گفت: اما نسبت به خراساني، روايات نام او را ذکر نکرده بنابراين دليلي ندارد که رمز باشد، بلي ممکن است بگوئيم نسبت ايشان به خراسان به اين معني نيست که حتما اهل استان خراسان فعلي باشند، چون در صدر اسلام، نسبت دادن به خراسان به مشرق زمين اطلاق مي شده است که شامل ايران و ساير مناطق اسلامي متصل به آن که امروز تحت اشغال شوروي است، مي شود. بنابراين شخص خراساني اهل هر منطقه اي که از اين محدوده باشد، نسبت او به خراسان صحيح است، چنانکه از منابع درجه اول حديثي شيعه استفاده نمي شود که او سيد حسني و يا حسيني است، آنگونه که در منابع روائي برادران اهل سنت به آن تصريح شده است.
اما نسبت به شعيب بن صالح و يا صالح بن شعيب بايد گفت که روايات، ويژگيها و اوصاف وي را ذکر نموده است، که جواني است گندم گونه و لاغر، داراي محاسني کم پشت، صاحب بصيرت و يقين، و اراده اي خلل ناپذير و از جنگاوران بنام و ممتاز مي باشد. او مردي است شکست ناپذير که اگر کوه در مقابلش بايستد آن را منهدم کرده و عبور مي کند... تا آخر. البته احتمال دارد که جهت حفظ و ايمني، نام او مستعار باشد تا وعده الهي محقق شود، همچنين امکان دارد که نام او و نام پدرش مشابه شعيب و صالح و يا به معناي اين دو باشد. برخي از روايات وي را اهل سمرقند که هم اکنون در اشغال شوروي است مي داند اما بيشتر روايات مي گويد که او اهل ري مي باشد و با قبيله بني تميم نسبتي دارد و يا اينکه از يکي از بخش هاي بني تميم بنام (محروم) باشند و يا اينکه وي غلامي از بني تميم است
[ صفحه 272]
به هر حال اگر اين مطلب صحيح باشد احتمال دارد وي در اصل اهل جنوب ايران باشد زيرا در آنجا هنوز عشايري از قبيله هاي بني تميم وجود دارد و يا اينکه از قبايل بني تميم که در صدر اسلام در استان خراسان ساکن شده اند باشد، که امروزه بيشتر آنان در مردم ايران هضم شده و فقط چند روستاي کوچک نزديک مشهد از آنان باقي است که با زبان عربي هم صحبت مي کنند و يا اينکه رابطه خويشاوندي (نسبي) با آنها دارد.
سؤ ال ديگر از زمان ظاهر شدن آن دو شخصيت است، در اول فصل ياد آور شديم که آنچه بهتر به نظر مي رسد اين است که ظاهر شدن آن دو تن، در سال ظهور حضرت مهدي عليه السلام و همزمان با خروج سفياني و يمني است، البته احتمال دارد، روايتي را که مي گويد «فاصله بين خروج شعيب و بين سپردن زمام امور را به مهدي عليه السلام هفتاد و دو ماه مي باشد» مي توان حکم به صحت آن نمود که در اين صورت ظاهر شدن خراساني و شعيب شش سال قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود.
اما فاصله بين آغاز حکومت زمينه سازان ايراني بدست تواناي مردي از قم و بين ظاهر شدن خراساني و شعيب، به طوريکه گفتيم در روايات مشخص نشده است. مگر اشاره و قرينه هايي که مي تواند به طور اجمال آن را معين نمايد، از جمله آن قرينه ها، رواياتي است که درباره شهر قم و حوادث آن مانند موقعيت جهاني، ديني و فکري آن شهر و اينکه همه اينها «نزديک ظهور قائم عليه السلام است» وارد شده است که آن را از جلد 60 بحار ص 213 نقل کرديم..
روايتي که از امام باقر عليه السلام در بحار ج 52 ص 243 وارد شده که فرمود: «اگر من آن هنگام را درک مي کردم خويشتن را براي صاحب اين امر نگاه مي داشتم» دلالت دارد که فاصله بين ظهور قائم عليه السلام و بين بوجود آمدن حکومت اهل مشرق و وارد شدن در جنگي با دشمنانشان، از عمر معمولي يک انسان فراتر نمي رود.
و از جمله روايات در اين زمينه، حديثي است که قبلا، از بحار ج 52 ص 269 نقل شد:
«خداوند آن را به مردي از اهل بيت ارزاني مي دارد که روش او بر اساس تقوي و عمل وي هدايت گر مردم است، در مقام قضاوت و حکم بر مردم، اهل رشوه نيست، به خدا سوگند من او و نام او و پدرش را مي دانم، آنگاه آن مرد تنومند و کوتاه اندام... که داراي خال
[ صفحه 273]
بر صورت و دو نشانه ديگر بر پوست بدن دارد مي آيد، او حافظ و نگاهبان امانتي است که نزد او نهاده شده است و دنيا را پر از عدل و داد مي گرداند.»
اين روايت دلالت دارد که آغاز حکومت ياران حضرت مهدي عليه السلام ابتدا توسط سيدي بزرگوار از سلاله اهل بيت عليه السلام خواهد بود. که به احتمال اين معنا بر امام خميني منطبق است و يا اينکه بعد از عصر امام خميني و قبل از ظهور حضرت، يک نفر و يا بيشتر مي باشند زيرا چنانکه گفتيم روايت، ناقص است... بنابراين سيد خراساني، آخرين شخصي است که پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام بر ايران حکومت کرده و يا معاصر با آخرين فردي است که فرمانرواي ايران خواهد بود.
و آخرين سؤ الي که پيرامون سيد خراساني مطرح است اينکه، آيا او داراي مقام مرجعيت تقليد و يا ولايت امر است و يا رهبري سياسي در کنار مرجع خواهد بود مانند رئيس جمهور مثلا و يا يکي از برجسته ترين ياران و مشاورين مرجعي که رهبري مردم را به عهده دارد؟
آنچه از روايات مربوط به وي بدست مي آيد، اين است که او رهبري بزرگ حکومت مشرق زمين را به عهده دارد، تنها اين احتمال باقي مي ماند که وي به فرمان مرجع و رهبر بزرگ، به عنوان رهبري سياسي زمام امور را بدست بگيرد. که احتمالا اينگونه باشد، و الله العالم.
و ما بزودي به امدادهاي غيبي و کرامات و معجزاتي که خداوند بدست آن حضرت آشکار مي سازد اشاره نمود و نيز تحول و تکامل علوم در عصر امام عليه السلام را از ديدگاه روايات بررسي خواهيم نمود.
از جمله اينکه، حضرت، سهله را که از سمت کربلا نزديک کوفه است، به عنوان محل سکونت خود و خانواده اش انتخاب مي کند که در اين زمينه تعدادي روايات وارد شده است.
از ديگر اعمال حضرت، اينکه آن بزرگوار قبل از رفتن به قدس مدتي طولاني در عراق مي ماند:
«آنگاه به سوي کوفه مي آيد وتا هر زمان که خدا بخواهد در آنجا ماندگار مي شود»
[ صفحه 274]
به نظر مي رسد سبب ماندن وي، علاوه بر تثبيت وضع داخلي عراق و انتخاب آن به عنوان مرکز حکومت، آنست که معاونان و ياران برگزيده و نخبه خود را از سراسر جهان در عراق گردآوري کرده و با سازماندهي نيروهاي نظامي خود، آنها را از عراق به ساير سرزمين ها اعزام مي دارد، آنگاه با سپاه خويش، متوجه آزادسازي قدس مي گردد. از امام باقر عليه السلام روايت شده است که فرمود:
«چون قائم داخل کوفه مي شود هيچ مؤ مني نيست مگر اينکه در آنجا خواهد بود و يا آهنگ آنجا نموده است. و اين سخن اميرمؤ منان عليه السلام است که به ياران خود مي گويد: براي سرکوبي اين طاغوت (سفياني) با ما حرکت کنيد» [5] .
و نيز از آن حضرت است که فرمود:
«اينک قائم را در نجف مي بينم که در ميان پنج هزار فرشته از مکه بدآنجا آمده است در حاليکه جبرئيل عليه السلام در سمت راست و ميکائيل سمت چپ و مؤ منان پيشاپيش وي در حرکتند و او نيروها را در شهرها پراکنده مي سازد.» [6] .
و در روايتي آمده است که:
«شعيب بن صالح طلايه دار اوست»
وي فرمانده سپاه حضرت قائم عليه السلام مي باشد.
بنا به گفته برخي از روايات، نخستين لشکري که امام عليه السلام آن را روانه کارزار مي کند به جنگ ترکان مي فرستد، ابن حماد در اين باره از ارطاة نقل کرده است که:
«سفياني با ترکان وارد پيکار مي شود اما نابودي آنها بدست مهدي عليه السلام خواهد بود و آن نخستين لشکري است که حضرت به سوي ترکان گسيل مي دارد.» [7] .
قريب به همين مضمون در کتاب ملاحم و فتن ابن طاووس ص 52 آمده است که
[ صفحه 275]
وي هفتاد صفحه يا بيشتر از کتاب ابن حماد را در کتاب خود نقل نموده است... و ما در بخش مربوط به ترکان گفتيم که مراد از ترکها در اين روايات کفار ترک است نه مسلمانان ترک چنانکه قرينه هاي زيادي در روايات، نشانگر اين امر است و در برخي از آنها به برادران ترک و يا گروهي از جانب ترکان تعبير شده است که به احتمال قوي منظور از ترکان، روسها مي باشد.
[ صفحه 277]
پاورقي
[1] بحار ج 52 ص 232.
[2] بحار ج 52 ص 217.
[3] ابن حماد ص 86.
[4] ابن حماد ص 86.
[5] بحار ج 52 ص 330.
[6] بحار ج 52 ص 337.
[7] نسخه خطي ابن حماد ص 58.