بازگشت

دين ستيزي


از جمله ويژگي هاي تفکر حاکم بر نهضت رنسانس، دين ستيزي آن است، اين امر تاحدّ زيادي ناشي از عملکرد غلط دست اندرکاران کليسا بود. زيرا اولا: امور موهوم و خرافي را تحت عنوان اصول واحکام ديني بر مردم تحميل مي کردند وثانيا: جهت حفظ موقعيت پوشالي خود، با دست آوردهاي علوم به مخالفت مي پرداختند. اين نوع برخورد ارباب کليسا، در دراز مدّت سبب ايجاد بدبيني عمومي نسبت به دين واحکام ديني شد و بعدها متولّيان وضع جديد به اشتباه، همه اديان الهي را به مانند همان ديني که کليسا مبلّغ آن بود تلقّي نمودند و در يک قضاوت نادرست با اصل دين و احکام ديني مخالفت کرده وآن را همانند افيون، عامل عقب ماندگي و بدبختي و مخالف علم و دانش قلمداد کردند و تا جايي که مي توانستند به تخريب و منزوي کردن آن پرداختند به گونه اي که در نهايت تنها در حدّ يک رفتار و سليقه فردي امکان بروز ظهور به آن دادند و حقّ هرگونه دخالت در امور سياسي و اجتماعي را از دين سلب کردند به عبارت بهتر آن را تبديل به يک سلسله آداب فردي در محدوده ساختمان کليسا و... کردند. پرواضح است اين کار به اساس اخلاق و سلامتي روان و آرامش فکري مردم خسارت جبران ناپذيري را وارد ساخت که وضعيت نابسامان اخلاقي و فرهنگي و ناامني اجتماعي و همينطور شيوع روز افزون روحيه يأس و نااميدي و بروز انواع بيماري هاي رواني و به دنبال آن بالا رفتن آمار خودکشي و قتل و جنايت در جوامع به اصطلاح صنعتي و پيشرفته امروز، مؤيّد اين مدعاست.