بازگشت

اي پر از شادي


باباجاني

وقتي بيايي با تو مي گويم

دست درختان بي تو بي برگ است

برگي اگر دارند مي ريزند

حرفي اگر دارند از مرگ است

ما مثل يک بچه پرستوييم

از ترس موج و باد مي لرزيم

در حوض خانه مثل ماهي ها

سنگي اگر افتاد، مي لرزيم

بايد بيايي تا ببيني که

اين کوچه ها را غرق گل کردم

اين دستهاي تشنه ام را من

تا چشمه قلب تو، پل کردم

بايد بيايي من به لبخندت

محتاج هستم اي پر از شادي

من مثل يک ويرانه، ويرانم

اما تو سر سبزي، تو آبادي

وقتي بيايي با تو... امّا حيف

حرفم زياد و واژه هايم کم

وقتي بيايي مي شوم باران

همراه گريه با تو مي خندم