بازگشت

درد دل با محبوب


انسيه طبقي - خوي

اي مولا و سرور ما! وقتي کبوتران سبکبالي را مي بينم که در سرزمين مقدّس طوي شلمچه بر بالاي نخلهاي بي سر امّا نستوه، آشيانه اي از گل ياس دارند غبطه مي خورم؛ به آن کبوتري که فرق سرش جداست يا آن که پهلوشکسته است، به آن کبوتري که جگرش از زهر پاره پاره، است به کبوتري که پروبالش قطعه قطعه است و جاي زخم هاو زخم روي زخم هاو جاي پاي سم اسبها بر روي پيکر مطهّرش به اندازه آيات قرآن است. به او که دانست که را بشناسد، عمرش را در يافتن چه صرف کند، گوهر دروني اش را چگونه حافظ بوده و آن را بپروراند و در اين راه از که بايد مدد بجويد و او شناخت و به نداي حسين دلش که سرمي داد «هل من ناصر ينصرني؛ کيست که مرا ياري کند» لبّيک گفت و با زلالي اشک، دلي را مصفّا ساخت که هر روز پنج بار با کمال افتخار دربارگاه دوست لطيفانه هنگامه قنوت آن را با دستهاي نيازمندش تقديم به مهربانش مي نمود. و از او طلب وصال مي کرد تا آنکه با نداي (يا أيَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إلي ربّک راضيةً مَّرْضِيَة فادْخُلي في عِبَادِي وادْخُلي جَنَّتي) براي آنکه مرگ با عزّت را به زندگي با ذلّت نفروشد. سرخ فام گلگونه معطّر از گلاب عشق به حسين و احباب الحسين جام وصال را از دست سرورش نوشيد اينان هر روز به ما مي گويند:



به ما گفتند بايد رفت رفتيم

شما مانديد بعد از ما چه کرديد



اي عزيز ما، يوسف زهرا؛ شکوه هايم را از ظلم به نفسم بشنو و مرهمي از ايمان و اخلاص بر آن بگذار که بارگاهت شفاخانه و نگاهت درمانست.

آقا جان وقتي به وجود، افکار، اعمال و نيّات خود مي انديشم مي بينم که متأسّفانه تا بحال درپويشِ زندگي ام؛ در بيابان دنيوي ام؛ رقص فريبنده سراب را در پيش چشمان خويش باور نکرده ام؛ مايه حيات را نجسته ام، بلکه دل درگرو هوس نهاده ام.

اي عزيز دل ما، آنقدر اين وجود آلوده گشته که از ابراز گناه در پيش بارگاه مطهّر مهربانتر از پدر و مادر، خجالت مي کشم، شرم دارم از اينکه به او که هميشه خير و صلاحم را مي خواهد بگويم خوشبختي ام را و زندگي زيبايم را در نافرماني او جسته ام.

آقا جان! شکر که زماني بر اين عيب بزرگ خويش که همان آلودگي به گناه و سبک انگاشتن گناه است آگاه شدم که کار از کار نگذشته است وبهاري در پيش است، بهار دلها، ضيافتي در پيش است، مهماني خدا و خدا اين سفره پربرکتش را درپيش روي همه بندگانش مي گسترد.

آقا جان! تو امام مايي، نور چشم مايي، تو تأويل جاء الحقّي، تو بقيّةاللّهي، تمام افتخار ما اينست که مولايي چون تو داريم، تويي که هستي عالم وجود بر محور تو مي چرخد. تو دادرس همه مستضعفان عالمي، چه آنان که نفس خود را ضعيف و ظلم به نفس کرده اند و چه آنان که در دنيا ضعيف انگاشته شده اند.

مولاي ما! نفس مسيحاي تو شفاست.



بحمد اللّه والمنّه ز راه رأفت و رحمت

درِ ديگر نمي جويم ره ديگر نمي دانم



عزيز دل زهرا، دست توسّل به سوي تو دراز مي کنم تا ان شاءاللّه براي ورود به بهاري سبز، بهار قرآن آماده شوم و از ضيافت الهي در کسب فضايل انساني مستفيض گردم و اين محقّق نخواهد شد مگر اينکه غبار آينه دل و فکرم و آلودگي گناه از صفحه شفّاف ضميرم را با توبه اي خاشعانه و آگاهانه و با اشکي به زلالي باران رحمت حق پاک گردانم که تا رذايل است فضايل رشد نخواهد کرد. تا ان شاءاللّه در روز محشر، محضر آقا اباعبداللّه عليه السلام که به خاطر احياي اسلام و تسليم در برابر فرامين حق و محو ريشه هاي فساد و خودبيني و نفس پرستي و زنده ساختن روح زلال توبه و روح لطيف لحظات سوز و اشک و انابه در پيشگاه خداي تبارک و تعالي و پاکي و طهارت دلها از رذايل گناه و آراستن آن به فضايل اخلاق و ايجاد زمينه براي اين اهداف قطعه قطعه شد و رأس مطهّرش بر بالاي نيزه ها گشت، سرافکنده نباشم، آقا جان آرزويم اين است که به کلام اميرالمؤمنين عليه السلام عمل کنم؛ يعني بگذارم و بگذرم، ببينم و دل نبندم، چشم بيندازم و دل نبازم که دير يا زود بايد گذاشت و گذشت و آنقدر نور اخلاص در دلم روشني بخش باشد که صوت قرآن تو را که از غروب خون رنگ بقيع به گوش مي رسد با گوش جان بشنوم و عاشقانه بگويم:



چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن

به رخت نظاره کردن سخن خدا شنيدن