بازگشت

چند حکايت از آية اللَه صافي گلپايگاني


روزي خدمت حضرت آية اللَّه صافي گلپايگاني در منزلشان به همراه چندتن از دوستان رسيديم، معظم له در ضمن مطالب مختلفي که بيان فرمودند، جريان چند عريضه را مورد اشاره قرار دادند که در اينجا به نحو اختصار آنها را ذکر مي کنيم:

الف: زماني پدرم به يک سر درد بسيار سختي مبتلا مي شوند، و هر چه معالجه مي کنند نتيجه اي حاصل نمي شود، حتي به اقوامي که در تهران ساکن بودند اين جريان را مي نويسند، آنها هم براي درمان اقداماتي انجام مي دهند ولي باز نتيجه اي به دست نمي آيد. يک روز به قدري اين سردرد شدّت پيدا مي کند که پدرم را به کلّي از کار مي اندازد. والده که اهل دعا و توسّل بود به ايشان مي گويند: شما يک عريضه اي بنويسيد و در چاه مسجد بيندازيد، بلکه انشاءاللّه عنايتي بشود و اين ناراحتي برطرف گردد. (لازم به ذکر است که درست روبروي منزل ما مسجدي بود که چاهي داشت مردم در گرفتاري ها عريضه مي نوشتند و در آن مي انداختند).

مرحوم پدرم گفته بودند: من که با اين حال نمي توانم چيزي بنويسم، کسي را بگوييد اين کار را به نيابت از من انجام دهد. مادرم اصرار کرده بودند که بايد خودتان بنويسيد و خودتان هم ببريد در چاه بيندازيد، پدرم با زحمت زياد اين عريضه را نوشته بودند و در آن چاه انداخته بودند، حالا يادم نيست فرمودند: که بعد از انداختن، هنوز به حياط منزل يا اتاقشان نرسيده بودند که آن سردرد به کلّي برطرف شده بود و از آن به بعد هم هيچ وقت دچار سردرد نشدند.

ب: خانمي از عمه زاده هاي ما در گلپايگان، چند سال پيش مبتلا به يک آپانديس حادي شده بود. امکانات جراحي در آن وقت زياد پيشرفته نبود، با اين همه دکتري بود به نام دکتر ملکوتي که فرد نسبتا شجاعي بود، وقتي ديد خطر مرگ اين خانم را تهديد مي کند، مي گويد: من حاضرم ايشان را عمل کنم، انشاءاللّه که مفيد واقع شود.

به حمد للّه عمل با موفقيت انجام گرفت و خطر مرگ برطرف شد، ولي هر چه کردند تا محل زخم التيام پيدا کند، نتيجه اي نبخشيد. تا اينکه روزي براي ما که در قم ساکن بوديم، نامه اي نوشتند و درخواست کردند که جهت شفاي آن خانم عريضه اي بنويسيم و به ضريح مقدّس حضرت معصومه عليها السلام بيندازيم.

بدنبال آن درخواست ما هم عريضه اي نوشتيم و طبق آداب خاصّي که دارد در ضريح حضرت معصومه عليها السلام انداختيم. بعد از اين جريان، يک شب درد زخم آن خانم زياد مي شود و در اثر فشار درد به بچه هايش مي گويد:

چرا شما به دکتر گفتيد که مرا عمل کند؟ مي گذاشتيد با همان درد مي مُردم و راحت مي شدم!

در نيمه هاي شب، حدود ساعت دو، اهل خانه مي بينند: از آن اتاقي که مريض در آنجا استراحت مي کند سر و صدايي مي آيد، خيال مي کنند که باز درد زخم شدّت پيدا کرده است و اين سر و صداها به خاطر آن است. وقتي وارد اتاق مي شوند با صحنه عجيبي روبرو مي شوند، آن خانم به آنها مي گويد: زخم بدن من به کلّي التيام پيدا کرده است. آنها هم وقتي نگاه مي کنند، مي بينند اصلا اثري از زخم نيست!! بعد، از او مي پرسند چه شد؟

مي گويد: درد زخم من کمي تخفيف پيدا کرد، خوابم برد و ناگهان در عالم خواب، ديدم در قم، منزل حضرت آية اللّه گلپايگاني هستم، -اين خانم دختر پسر خاله مرحوم آيت اللّه العظمي گلپايگاني هستند- وقتي آقاي گلپايگاني مرا در حال ناراحتي ديدند پرسيدند: چرا ناراحت هستيد؟ عرض کردم: آقا! مگر آقاي صافي به شما نگفته اند من از وقتي که عمل کرده ام، زخم جاي عملم التيام پيدا نمي کند و به شدّت مرا ناراحت کرده است؟ آقاي گلپايگاني هم دست خود را به محل زخم گذاشته، بلا فاصله آن زخم خوب مي شود.

بعد که حساب کرديم ديديم جريان بر طرف شدن ناراحتي او به فاصله چند روز بعد از انداختن عريضه به ضريح مقدّس حضرت معصومه عليها السلام واقع شده بود.

ج: همانطور که گفتم: خانواده ما به دعا وتوسل بسيار مقيّد ومعتقد بودند و در پيشامدها ازاين امور بيشتر بهره مي بردند. يک وقتي والده ام سخت مريض شدند و در آن موقع ما به قم آمده و در قم سکونت داشتيم. روزي نامه اي از پدرم براي من رسيد، در آن نوشته بودند: که والده ات مي گويد شما يک عريضه براي ايشان بنويسيد و آن را به عتبات بفرستيد تا در ضريح حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بيندازند انشاء اللَّه آقا عنايتي کنند و اين مريضي برطرف شود.

من در نجف آشنايي داشتم، عريضه اي را نوشتم و براي او فرستادم تا در موقع سفر به کربلا آن را در مرقد امام حسين عليه السلام بيندازد. چند وقتي از اين جريان گذشته بود که از آن آقا نامه اي برايم آمد که در آن نوشته بود: فلاني ما در راه کربلا عريضه شما را گم کرديم، انشاءاللّه به دست صاحب اصلي اش مي رسد و شما هم به خواسته و هدفي که داريد نائل مي شويد.

دو يا سه ماه بعد از آن، در حالي که هنوز والده مريض بودند، روزي من قرآني را که همان دوستم از نجف برايم فرستاده بود برداشتم تا به مطلبي در آن نگاه کنم، وقتي آن را باز کردم ديدم کاغذي در لاي آن هست، وقتي به آن کاغذ نگاه کردم ديدم: اين همان عريضه اي است که من آن را به نجف فرستاده بودم. ناگهان گويي الهامي به من شد به اين مطلب منتقل شدم که اين پيشامد معنايش آن است که: والده ما از اين مريضي صحت پيدا نمي کنند و اين نشان ردّ عريضه ماست. از قضا همانطور شد و مرحوم والده ام چند وقت بعد با همان بيماري به رحمت خدا رفتند.