بازگشت

دو حکايت از آية اللّه سيد کاظم قزويني


يکي از فضلاي حوزه علميه قم مي گويد در آخر ماه شوال (1411ه’.ق) به خدمت آية اللّه سيد کاظم قزويني؛ [1] رسيدم واز ايشان درباره توجهات وعنايات امام زمان عليه السلام در دوره غيبت سؤال کردم، ايشان دو حکايت در مورد عريضه نويسي را که براي خودشان پيش آمده بود متذکر شدند، که در اينجا با کمي تصرّف وتلخيص آن دو حکايت را مي آوريم:

حکايت اول:

آية اللّه قزويني در حالي که معلوم بود از يادآوري آن جريان بسيار متأثر شده بودند فرمودند: در سال 1392ه.ق که توفيق مجاورت حائر حسيني عليه السلام را داشتم، از طرف يکي از مراجع معظم، امر رسيدگي به امور شهريه طلاب به عهده من گذارده شد.

در يکي از ماه ها که شب اوّلش مصادف با شب جمعه بود، متوجّه شدم که براي پرداخت شهريه طلاب پولي وجود ندارد و تقريبا حدود هزار دينار لازم بود تا شهريه طلاب پرداخته شود، به فکر افتادم که اين پول را از کجا تهيه کنم؟ هرچه بررسي کردم، ديدم به هيچ وجه امکان تهيه آن مقدار پول در آن شرايط برايم ميسّر نيست و در ضمن از چنان پشتوانه واعتباري هم برخوردار نبودم که کسي آن پول را به من قرض بدهد. بعد از مدّت ها فکر کردن به ياد امام زمان عليه السلام افتادم، عريضه اي به محضر مبارک حضرت ولي عصر -سلام اللّه عليه- به اين مضمون نوشتم:

«اگر داستان آية اللّه العظمي مرحوم سيد مهدي بحرالعلوم (سيد مهدي بحر العلوم) [2] در مکّه معظمه صحت دارد عنايتي بفرماييد، اين پول را حواله کنيد تا بتوانيم مشکل طلاب را برطرف نماييم». سپس در همان شب عريضه را در ضريح مقدّس اباعبداللّه الحسين عليه السلام انداختم.

صبح زود، بين الطلوعين بود که ديدم کسي درِ منزل را مي زند، وقتي در را باز کردم، ديدم شخصي از تجّار معروف بغداد است؛ تعارف کرده او را وارد خانه نمودم و صبحانه را با هم خورديم، وقتي سفره صبحانه جمع شد، ايشان آماده خداحافظي گشت. خواستم که او را بدرقه نمايم، او پولي را از جيب خود در آورده وبه من داد و گفت:

اين پول را هر کجا که لازم مي دانيد صرف کنيد.

من وقتي وضع را به اين منوال ديدم، حالت بسيار عجيبي به من دست داد، ولي بهر زحمتي که بود خودم را کنترل کردم تا او از در خانه بيرون رفت. آنگاه بي اختيار در حالي که اشک مجالم نمي داد خطاب به اميد عالميان عرض کردم:

«آقا جان! آن قدر بزرگواري فرموديد که نگذاشتيد حتي آفتاب طلوع کند؟».

حکايت دوّم:

آيت اللّه قزويني در اين زمينه باز فرمودند:

يک وقتي در استراليا بوديم و دوستي داشتيم به نام آقاي سيد قاسم جمعه که وي نيز جهت معالجه فرزندش به آنجا آمده بود ودر يکي از بيمارستان هاي بسيار مجهّز و معروف شهر سيدني او را بستري کرده بود. يک روز سراسيمه وبسيار مضطرب به محل اقامت ما آمد. وقتي سبب ناراحتي اش را پرسيدم گفت: دکتر معالج فرزندم، وضع اورا وخيم توصيف مي کند، حالا نمي دانم چکار کنم، آيا او را به بيمارستان ديگري منتقل کنم يا دنبال دکتر ديگري بگردم؟ خلاصه مانده ام که چه کنم!

به او گفتم: هيچ يک از اين کارهايي که گفتي لازم نيست انجام دهي، فقط کاري را که مي گويم سعي کن با اخلاص کامل و حضور قلب انجام دهي.

او در حالي که از محکم صحبت کردن من تعجب کرده بود به من گفت: شما بفرمائيد چه بايد بکنم! قول مي دهم کوچکترين تخطّي از گفته هاي شما نداشته باشم، من حاضرم براي نجات پسرم هر کاري که باشد انجام دهم.

گفتم: براي حضرت صاحب الزمان عليه السلام عريضه اي بنويس و بهبودي فرزندت را از آن حضرت درخواست کن.

گفت: چطور بايد عريضه بنويسم؟! شما تفصيل آن را بفرماييد تا من اين کار را انجام دهم.

به او گفتم: فرض کن همين حالا به تو اجازه داده شده است که خدمت آن حضرت برسي و درخواست شفاي فرزندت را از آن حضرت بنمايي، به هر صورت که خودت دوست داري اين کار را انجام بده.

بعد خداحافظي کرد و از پيش ما رفت؛ ساعتي نگذشته بود که ديدم برگشت و مطلبي را که نوشته بود باخود آورد و آن را به من داد و گفت: ببينيد اين گونه نوشتن مناسب است؟

ديدم در آن عريضه با تعابير مختلفي صحت و سلامتي دوباره فرزندش را درخواست نموده است و از جمله نوشته بود: آقا جان شما را قسم مي دهم به لباسهاي عمه ات زينب عليها السلام [3] در اين ديار غربت اميد مرا نا اميد مکن، پسرم را شفا بده، راضي نباش که تنها ودست خالي به وطن برگردم و...

وقتي مطالب عريضه او را خواندم، در دلم خطاب به امام زمان عليه السلام عرض کردم: آقا جان از در خانه شما هيچ کس دست خالي برنگشته و برنمي گردد، اين مؤمن را هم که اميدش از همه جا قطع است واين گونه به عنايت شما اميدوار شده است نااميد نفرمائيد.

بعد به او گفتم: متن عريضه هيچ ايرادي ندارد، انشاءاللّه آقا عنايتشان شامل حال شما مي شود وبا سلامتي کامل به همراه فرزندت پيش خانواده بر مي گردي.

يادم هست که فرداي همان روز حدود ساعت هشت ونيم صبح بود که از بيمارستان به ايشان زنگ زده بودند که آزمايشات از رفع خطر و بهتر شدن حال مريض حکايت دارد. و بعد که از سلامتي کامل او مطمئن شدند او را از بيمارستان مرخص کردند. به اين ترتيب حال آن پسر بچه عليرغم داشتن يک بيماري صعب العلاج روز به روز بهتر شد واين در حالي بود که اغلب پزشکاني که او را معاينه کرده بودند ويا نتايج آزمايشاتش را ديده بودند، با ناباوري اين پيشامد را دنبال مي کردند. چون باتوجّه به تجربيات و معيارهاي عادي علمي، چنين پيشامدي به نظر آنها حد اقل در اين مرحله از معالجات غير ممکن بود.

به هر حال از آن تاريخ تا الآن که جريانش را تعريف مي کنم، حدود پنج سال مي گذرد که به لطف خدا و عنايت حضرت صاحب الزمان عليه السلام فرزند آقاي جمعه در کمال سلامتي وتندرستي به زندگي خود ادامه مي دهد و الحمدللّه اثري هم از آن ناراحتي در ايشان وجود ندارد.


پاورقي

[1] مرحوم آية اللّه سيد محمّد کاظم قزويني به سال 1348ه’.ق در شهر مقدّس کربلا در خانواده علم و تقوي چشم به جهان گشود. نسب اين مرد بزرگ به حضرت امام موسي بن جعفرعليه السلام مي رسد. وي عليرغم آن که در آغاز جواني از نعمت والدين محروم شدند، با اين همه در راه کسب علم و کمال از پاي ننشست، پس از تکميل سطح در حوزه عمليه کربلا سالها در دروس خارج فقه و اصول علماي بزرگ آن سامان شرکت کرد، آنگاه از راه تأليف و خطابه و منبر و تدريس فقه و اصول و تفسير مشغول خدمت شد. ديري نگذشت که به واسطه امر به معروف و نهي از منکر و موضع گيريهاي شجاعانه وي در برابر حاکمان مستبدّ عراق، تحت تعقيب قرار گرفت و بارها به زندان افتاد و متحمل سخت ترين زحمات و شکنجه ها شد، حتي آخرين بار به اعدام محکوم گشت که به دنبال آن پس از ماه ها زندگي مخفي از عراق خارج شد و بعد از مسافرت به چند کشور اسلامي در نهايت به ايران آمد، و بعد از عمري تلاش و جهاد و فداکاري و انجام خدمات علمي و ديني در روز سيزدهم جمادي الثاني سال 1415ه’.ق به ديار باقي شتافت.

[2] سيد مهدي بحر العلوم (سيد محمّد مهدي بن مرتضي بن محمد بن عبدالکريم حسني طباطبائي بروجردي) از مجتهدان بنام شيعه است که در سال 1154يا 1155ه’.ق در کربلاي معلّي چشم به جهان گشود. پس از سپري کردن دوران کودکي در خدمت مشايخ بزرگواري چون شيخ يوسف بحراني و سيد حسين قزويني و شيخ محمد تقي دورقي و آقا محمد باقر هزارجريبي و مخصوصا علامه بزرگ وحيد بهبهاني به تلمذ پرداخت و آنگاه خود شاگرداني چون مرحوم عالم بزرگوار سيد جواد صاحب مفتاح الکرامة و سيّد محمد باقر شفتي و... ديگران را پرورش داد و عمري را در خدمت به اسلام و مسلمين و تزکيه نفس سپري کرد، سپس در سال 1212هجري در نجف اشرف ديده از جهان بست.

اين علامه جليل القدر به جهت رعايت تقوي و مواظبت بر اعمال و مراقبت نفس به مراتبي از کمال رسيده بودند که بارها مورد توجّه وعنايت مستقيم حضرت امام زمان عليه السلام واقع شدند. بر طبق حکايتي که مرحوم شيخ عباس قمّي در منتهي الآمال نقل مي کنند: روزي مرحوم بحرالعلوم دچار تنگ دستي سختي مي شوند و متوسّل به حضرت امام زمان عليه السلام مي شوند و اين مشکل با يک شرايط غير عادي بسيار عجيبي به وسيله شخص حضرت ولي عصرعليه السلام حلّ مي شود. که علاقمندان مي توانند جريان اين تشرّف را در جلد دوّم منتهي الآمال صفحه 574از قول عالم ربّاني آخوند ملاّ زين العابدين سلماسي که خود ناظر بر واقعه بوده است مطالعه کنند.

[3] در بين عرب ها اين تعبير بسيار رايج است.