بازگشت

فرازهايي از رساله حقوق حضرت زين العابدين


پس اخبار در بيان آن حقوق و بيان تأکيد اداء آنها؛ و بيان کثرت فضل و ثواب آنها، و بيان شدّت ذمّ ترک آنها؛ بسيار است، و لکن در اينجا به ذکر آنچه در کتاب مستطاب «مکارم الاخلاق» از حضرت امام زين العابدين صلوات الله عليه در بيان همه حقوقي که از هر جهت به انسان تعلّق مي گيرد؛ اکتفا مي شود.

حضرت بعد از ذکر بعضي از حقوق از خداوند عزّوجلّ و از اعضاء و جوارح و از عبادات فرمود:

«و حقّ السلطان: أن تعلم أنّک جعلت له فتنة، و أنّه مبتلي فيک بما جعل الله عزّوجلّ له عليک من السلطان، و أنّ عليک أن لا تتعرض لسخطه فتلقي بيدک إلي التهلکة، و تکون شريکاً له فيما يأتي إليک من سوء.

و حقّ سائسک بالعلم: التعظيم له، و التوقير لمجلسه، و حسن الاستماع إليه، و الإقبال عليه، و أن لا ترفع صوتک، و أن لا تجب أحداً يسئله عن شيء حتّي يکون هو الّذي يجيب، و لا يحدث في مجلسه أحداً و لاتغتاب عنده أحداً، و أن تدفع عنه إذا ذکر عندک، و أن تستر عيوبه و تظهر مناقبه، و لا تجالس له عدوّاً و لاتعادي له وليّاً، فإذا فعلت ذلک شهد لک ملائکة الله بأنّک قصدته و تعلّمت علمه لله جلّ اسمه لا للناس.

و أمّا حقّ سائسک بالملک: فأن تطيعه و لا تعصيه إلاّ فيما يسخطک الله عزّوجلّ، فإنّه لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق.

و أمّا حقّ رعيتک بالسلطان: فأن تعلم أنّهم صاروا رعيّتک لضعفهم و قوّتک، فيجب أن تعدل فيهم و تکون لهم کالوالد الرحيم، و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة، و تشکر الله عزّوجلّ علي ما أتاک من القوّة عليهم.

و أمّا حقّ رعيتک بالعلم: فأن تعلم أنّ الله عزّوجلّ إنّما جعلک قيّماً لهم فيما أتاک من العلم و فتح لک من خزائنه فإن أحسنت في تعليم الناس و لم تخرق بهم و لم تتحبر عليهم زادک الله من فضله، و إن أنت منعت الناس علمک أو خرقت بهم عند طلبهم العلم منک کان حقّاً علي الله عزّوجلّ أن يسلبک العلم و بهائه و يسقط من القلوب محلّک.

و أمّا حقّ الزوجة: فأن تعلم أنّ الله عزّوجلّ جعلها لک سکناً و اُنساً، فتعلم أنّ ذلک نعمة من الله عليک فتکرمها و ترفق بها و إن کان حقّک عليها أوجب فإنّ لها عليک أن ترحمها لأنّها أسيرک و تطعمها و تکسوها، و اذا جهلت عفوت عنها.

و أمّا حقّ مملوکک: فأن تعلم أنّه خلق ربک و ابن أبيک و اُمّک و لحمک و دمک لم تملکه لأنّک صنعته دون الله عزّوجلّ و لا خلقت شيئاً من جوارحه، و لا أخرجت له رزقاً و لکن الله عزّوجلّ کفاک ذلک ثمّ سخّره لک و أئتمنک عليه و استودعک إيّاه ليحفظ لک ما يأتيه من خير إليه، فأحسن إليه کما أحسن الله إليک، و إن کرهته استبدله و لا تعذّب خلق الله عزّوجلّ، و لاقوّة إلاّ بالله.

و أمّا حقّ اُمّک: فأن تعلم أنّها حملتک حيث لا يتحمّل أحد أحداً، و أعطتک من ثمرة قلبها مالايعطي أحد أحداً، و وقيک بجميع جوارحها و لم تبال أن تجوع و تطعمک و تعطش و تسقيک و تعري و تکسوک و تضحي و تظلّک و تهجر النوم لأجلک، و وقيک الحرّ و البرد و لتکون لها فإنّک لا تطيق شکرها إلاّ بعون الله و توفيقه.

و أمّا حقّ أبيک: فأن تعلم أنّه أصلک، و أنّک لولاه لم تکن، فمهما رأيت في نفسک ما يعجبک فاعلم أنّ أباک أصل النعمة عليک فيه فأحمد الله و أشکره علي قدر ذلک، و لاقوّة إلاّ بالله.

و أمّا حقّ ولدک: فأن تعلم أنّه منک و مضاف إليک في عاجل الدنيا بخيره و شرّه، و أنّک مسئول عمّا وليته من حسن الأدب و الدلالة علي ربّه عزّوجلّ و المعونة له علي طاعته فاعمل في أمره عمل من يعمل أنّه مثاب علي الإحسان إليه معاقب علي الإسائة إليه. إلي أن قال (عليه السلام):

و أمّا حقّ ذي المعروف عليک: فأن تشکره و تذکر معروفه، و تکسبه المقالة الحسنة و تخلص له الدعاء فيما بينک و بين الله عزّوجلّ، فإذا فعلت ذلک کنت قد شکرته سرّاً و علانيةً، ثمّ إن قدرت علي مکافاته يوماً کافاته. إلي أن قال (عليه السلام):

و أمّا حقّ جارک: فحفظه غائباً، و إکرامه شاهداً، و نصرته إذا کان مظلوماً، و لاتتبع له عورة فإن علمت عليه سوء سترته عليه، و إن علمت أنّه يقبل نصيحتک فنصحته فيما بينک و بينه، و لا تسلمه عند شدّته، و تقيل عثرته، و تغفر ذنبه، و تعاشره معاشرة کريمة، و لا قوّة إلاّ بالله.

و أمّا حقّ الشريک: فإن غاب کفيته، و إن حضر رعيته، و لاتحکم دون حکمه و لاتعمل برأيک دون مناظرته، و تحفظ عليه من ماله و لا تخونه فيما عزّ أو هان من أمره، فإنّ يد الله عزّوجلّ علي الشريکين مالم يتخاونا، و لا قوّة إلاّ بالله». [1] .

و ما حصل ترجمه اين فرمايشات آنکه:

حقّ سلطان آن است که بداني تو سبب امتحان او شده اي، و او درباره توامتحان گرديده است به سبب آنچه خداوند سلطنت داشتن او را بر تو قرار داده است، و بدرستيکه بر عهده تو است آنکه خود را در معرض سخط و غضب او؛ در نياوري تا آنکه خود را به دست خود در مهلکه انداخته باشي، و با او در گناه آن بدي که از او نسبت به تو واقع شود شريک شوي.

و حقّ صاحب اختيار تو در علم؛ تعظيم نمودن از براي او است، و احترام مجلس او را نگه داري، و به جانب او خوب گوش کني، و توجه خود را براي او قرار دهي، و آنکه بر او صداي خود را بلند ننمائي، و آنکه هر کس که چيزي را از او سئوال نمايد تو جواب ندهي؛ تا آنکه خود او جواب دهد، و آنکه حال کسي را در مجلس او بيان نکني، و آنکه غيبت کسي را نزد او ننمائي، و آنکه هرگاه او نزد تو به بدي و عيبي ياد شود؛ دفع نمائي، و آنکه عيبهاي او را بپوشاني، و فضيلت هاي او را ظاهر نمائي، و آنکه با دشمن او مجالست نکني، و با دوست او دشمني نورزي.

پس هرگاه چنين کردي ملائکه خداوند براي تو شهادت مي دهند به آنکه تو به جانب او توجه کرده اي، علم او را از براي خداوند جلّ اسمه ياد گرفته اي نه از براي مردم.

و امّا حقّ صاحب اختيار تو؛ بواسطه مالک بودن او تو را ــ يعني بردگي ــ آن است؛ که امر و نهي او را اطاعت کني، و جز در آنچه موجب غضب خداوند شود؛ مخالفت ننمائي، بواسطه آنکه حقّ طاعت و فرمان دادني براي هيچ مخلوقي در چيزي که مخالفت و نافرماني خالق به آن حاصل شود؛ نيست.

و امّا حقّ رعيّت تو که سلطنت بر آنها داري؛ آن است که بداني آنکه آنها بواسطه ضعف حالشان و توانائي تو رعيت تو شده اند، پس واجب است که ما بين آنها به طريقه عدل رفتار کني، و از براي آنها پدر مهربان باشي، و از جهل و ناداني آنها چشم بپوشاني، و در عقوبت و مجازات آنها عجله ننمائي، و آنکه خداوند عزّوجلّ را بر آنچه عطا فرموده است تو را از سلطنت و بزرگي داشتن بر آنها شکر نمائي.

و امّا حقّ رعيت تو بواسطه علم آن است که بداني آنکه خداوند عزّوجلّ درباره آنچه از نعمت علم به تو مرحمت فرموده تو را قيّم آنها گردانيده، و بسوي تو باب خزائن کرامت هدايت و سعادت خود را گشوده است، پس اگر چنانچه در مقام تعليم مردم با آنها نيکي نمودي، و بر آنها درشت خوئي و تندي و تغيّر ننمودي، خداوند تو را از فضل خود ياري مي فرمايد، و اگر از مردم علم خود را منع نمودي يا در حالي که طلب علم از تو مي کنند تندي و درشت خوئي کردي، براي خداوند حقّ است که از تو علم را و بهاء آن را سلب فرمايد، و از دلها موقعيّت تو را بردارد.

و امّا حقّ زوجه؛ پس اين است که بداني آنکه خداوند عزّوجلّ او را وسيله سکون و انس تو قرار داده است ــ يعني وحشت تنهائي تو در امور معيشت و زندگاني دنيوي رفع شود ــ پس بدان که او از خداوند براي تو نعمتي است و با اين ملاحظه؛ در حقّ او اکرام نمائي، و به طور ملايمت و ملاطفت با او رفتار کني گر چه حقّ تو بر او واجب تر است، و به درستيکه حقّ او بر تو آن است که با او مهرباني کني، چون که او اسير تو است، و در تحت اطاعت و تصرف تو مي باشد، و آنکه او را اطعام کني، و او را بپوشاني، و هرگاه ناداني کرد او را عفو نمائي.

و امّا حقّ مملوک و بنده؛ تو پس آن است که بداني آنکه او مخلوق پروردگار تو است، و فرزند پدر و مادرتو مي باشد ــ يعني حضرت آدموحوّا(عليهما السلام) ــ و به منزله گوشت و خون تو است، و تو مالک او نشده اي از جهت آنکه تو او را خلق کرده باشي و مخلوق خدا نباشد، و تو چيزي از جوارح او را خلق نکرده اي، و نه رزق او را تو ــ يعني از آسمان و زمين ــ بيرون آورده اي، و لکن خداوند عزّوجلّ روزي او را نزد تو عطا کرده.

پس او را مسخّر تو فرموده که در تحت تصرّف و اطاعت تو باشد، و تو را امين بر او گردانيده و او را به تو به عنوان امانت به وديعه سپرده است، براي آنکه آنچه از جانب تو خير به او مي رسد محفوظ بماند.

پس به او احسان نما، چنانچه خداوند به تواحسان فرموده است، و اگر کراهتي از او پيدا کردي او را تبديل کن، و مخلوق خداوند عزّوجلّ را عذاب نکن، و بر هيچ امري توانائي نيست؛ جز به تأييد خداوند.

امّا حقّ مادر تو؛ پس آن است که بداني آنکه او تو را حمل نمود در حال و زماني که هيچ کس کسي را حمل ننمايد، و به تو از ميوه قلب خودش داد چيزي را که هيچ کس به کسي نمي دهد، و تو را با همه جوارح خودش محافظت کرد، و باک نداشت از آنکه خود گرسنه باشد و تو را اطعام کند، و خود تشنه باشد و تو را سيراب نمايد، و خود برهنه باشد و تو را بپوشاند، و خود در گرمي و آفتاب باشد و بر تو سايه بيندازد، و به خاطر تو؛ ترک خواب نمايد، و حفظ نمايد تو را از گرما و سرما به جهت آنکه تو از براي او باقي باشي، پس بدرستيکه تو نمي تواني از عهده شکر او بر آئي جز بوسيله ياري و توفيق خداوند.

و امّا حقّ پدر تو؛ آن است که بداني آنکه او اصل و مايه وجود تو مي باشد؛ و آنکه اگر او نبود تو هم نبودي، پس هر زمان در وجودت چيزي را ديدي که از آن خوشت آمد پس بدان که پدر تو اصل و مايه در آن نعمت است، پس خداوند را حمد کن، و پدر خود را بر اين مقدار حقّ او بر تو شکر کن، و بر هيچ امري توانائي نيست جز به تأييد خداوند.

و امّا حقّ فرزند تو؛ پس آن است که بداني که او از وجود تو مي باشد، و منسوب به تو است، و بدان که در اين دنيا در هر جهت از خير و شرّ او تو مورد سئوال الهي واقع خواهي شد، از جهت حقّ ولايت و بزرگي که بر او داري، و امر او به تو واگذار شده است از نيکو گردانيدن آداب و اخلاق او، و راهنمائي کردن او، و شناسائي پرودگار او، و اعانت نمودن او را بر اطاعت پروردگارش.

پس در امر او عمل نما مانند عمل کسي که يقين دارد که براي احسانش ثواب داده خواهد شد، و براي بدي نسبت به او عقاب مي شود.

و امّا حقّ کسيکه احسان و نيکي در حقّ تو نموده باشد؛ پس آن است که از او تشکّر نمائي و احسان و خير او را ياد کني، و چنان کني که اسم او و ياد او در زبان مردم به نيکي برده شود، و با خلوص در حقّ او در پنهاني که جز خداوند کسي مطّلع نباشد دعا کني، پس هرگاه چنين کردي به تحقيق که او را در پنهاني و آشکارا شکر نموده اي، پس اگر چنانچه توانائي بر مکافات و جبران پيدا نمودي ــ يعني به نحو احسانــ او را جبران نمائي.

و امّا حقّ همسايه تو پس در حال غيبتش محافظ او باشي ــ يعني در امر مال و اهل او ــ و در حضورش او را گرامي بداري، و او را در حال مظلوميّت ياري کني، و آنکه در ظاهر کردن عيب او سعي ننمائي، پس اگر امر بدي را در حال او ديدي بپوشاني، و اگر دانستي آنکه او نصيحت تو را در آنچه ما بين تو و اوست قبول مي کند آگاه نمائي، و آنکه او را هنگام شدّت و گرفتاري رها نکني، و آنکه عذرش را در لغزش و خطا قبول کني، و آنکه رفتارت با او رفتاري باشد که در آن خير و رحمت است، و در هيچ امري توانائي نيست جز به تأييد خداوند.

و امّا حقّ شريک؛ آن است که اگر غائب باشد مواظبت در امورات او نمائي، و اگر حاضر باشد به طريق مهرباني با او سلوک و رفتار نمائي، و آنکه در امري بر خلاف حکم او؛ حکم نکني، و آنکه بي اطلاع او و بدون مشورت با او عمل نکني، و آنکه براي او مالش را حفظ کني، و آنکه در هر موردي که ملتفت نباشد و غفلت داشته باشد خيانت ننمائي، بواسطه آنکه ياري خداوند عزّوجلّ براي دو شريک هست مادامي که آنها با يکديگر خيانت ننمايند، و در هيچ امري توانائي نيست جز به تأييد خداوند.

و حضرت حقوق ديگري را با کيفيّت اداء آن در اين حديث شريف بيان فرموده اند، مانند حقّ امام جماعت، و حقّ مؤذّن، و حقّ عبادات، و حقّ جوارح و اعضاء بدن، و حقّ همنشين، و حقّ مهمان، و حقّ نصيحت کننده و امثال اينها، و لکن در اينجا به ذکر مهمترين آنها ــ که مقصود ما بود ــ اکتفا کرديم.


پاورقي

[1] مکارم الاخلاق: ص 420 ــ 422.