بازگشت

چگونگي ميلاد


دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، و حاکمان ستم پيشه اموي و عباسي، بر اساس روايتهايي که از پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، به آنها رسيده بود، از دير باز مي دانستند که شخصي به نام «مهدي» از خاندان پيامبر، صلي الله عليه و آله و دودمان امامان معصوم بر ميخيزد و کاخهاي ظلم و ستم را نابود مي سازد، از همين رو پيوسته در کمين بودند که چه موقع آخرين مولود از نسل امامان شيعه به دنيا خواهد آمد تا او را از بين ببرند.

از زمان امام محمد تقي، عليه السلام، رفته رفته فشارها و سختگيريها بر خاندان پيامبر فزوني گرفت تا در زمان امام حسن عسکري، عليه السلام، به اوج خود رسيد و آن حضرت در تمام دوران حيات خويش در شهر «سامرا» زير نظر بودند، و کوچکترين رفت و آمد به خانه آن امام از نظر دستگاه خلافت مخفي نبود.

در چنين شرايطي طبيعي است که ميلاد آخرين حجت حق نمي تواند آشکار باشد و به همين خاطر تا ساعاتي قبل از ميلاد آن حضرت نزديکترين خويشان امام حسن عسکري، عليه السلام، نيز از اينکه قراراست مولودي در خانه امام به دنيا بيايد خبر نداشتند و هيچ اثري از حاملگي در مادر آن بزرگوار مشاهده نمي شد.

روايتي که در اين زمينه از «حکيمه» دختر بزرگوار امام جواد، عليه السلام، و عمه امام حسن عسکري، عليه السلام، نقل شده، شنيدني است:

شيخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب «کمال الدين» روايت کرده است که:

ابومحمدحسن بن علي، عليه السلام، به دنبال من فرستاد و فرمود: اي عمه!امشب روزه ات را با ما افطار کن زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند در اين شب آن حجتي را که حجت او در زمين است آشکار مي سازد. پرسيدم: مادر او کيست؟ فرمود: نرجس، عرض کردم: خدا مرا فداي شما گرداند، به خداقسم در او هيچ اثري از حاملگي نيست! فرمود: موضوع اين چنين است که مي گويم، حکيمه خاتون ادامه مي دهد: من (به خانه امام عسکري) درآمدم، پس از آن که سلام کردم و نشستم نرجس پيش ‍ من آمد و در حالي که کفشهاي مرا از پايم بيرون مي آورد گفت: اي بانوي من چگونه شب کردي؟گفتم: بلکه تو بانوي من و بانوي خاندان مني. سخن مرا انکار کرد و گفت: چه شده است عمه؟ به او گفتم: دختر جان خداوند تبارک و تعالي در همين شب به تو فرزند پسري عطا مي کند که سرور دنيا و آخرت خواهد بود. نرجس ازحيا در جاي خود نشست. وقتي از نماز عشاء فارغ شدم و افطار کردم، به بستر رفتم و خوابيدم، در نيمه هاي شب براي نماز برخاستم، نمازم را تمام کردم، در حالي که هنوز نرجس خوابيده بود و اثري از زايمان در او نبود. تعقيب نماز را به جاي آوردم و خوابيدم، اما لحظاتي بعد وحشت زده از خواب بيدار شدم. که در اين موقع نرجس هم برخاست و به نماز ايستاد.

حکيمه مي گويد: در همين حال شک و ترديد به سراغ من آمد، اما ناگهان ابومحمد (امام حسن عسکري)، عليه السلام، از همان جا که نشسته بود ندابرآورد: اي عمه! شتاب مکن که آن امر نزديک شده است. حکيمه ادامه مي دهد: در حال خواندن سوره هاي «سجده» و «يس» بودم که نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد، من با شتاب پيش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزي احساس کردي؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزي احساس کردي؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ کن، که اين همان است که به تو گفتم. حکيمه ادامه مي دهد: دقايقي کوتاه خواب به سراغ من آمد و در همين موقع بود که حالت زايمان به نرجس دست داد و من به سبب حرکت نوزاد بيدار شدم، جامه را از روي او کنار زدم و ديدم که او اعضاي سجده را به زمين گذاشته و در حال سجده است، او را در آغوش گرفتم و با تعجب ديدم که او کاملا پاکيزه است و از آثار ولادت چيزي بر او نمانده است. در اين هنگام ابومحمد (امام حسن عسکري)، عليه السلام، ندا برآورد که: اي عمه! پسرم را نزد من بياور. نوزاد را به سوي او بردم، آن حضرت دستانش را زير رانها و کمر او قرارداد و پاهاي او را بر سينه خود گذاشت. آن گاه زبانش ‍ را در دهان او کرد و دستانش را بر چشمها و گوشها و مفاصل او کشيد و بعد از آن گفت: پسرم!سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت: شهادت مي دهم که خدايي جز خداي يکتا نيست و هيچ شريکي براي او وجود ندارد و شهادت مي دهم که محمد صلي الله عليه و آله، فرستاده خداست، آن گاه بر اميرمؤمنان، عليه السلام، و ساير امامان درود فرستاد تا به نام پدرش ‍ رسيد... [1] .

بعد از تولد آن حضرت، امام حسن عسکري، عليه السلام، تعداد بسيار محدودي از ياران نزديک خود را در جريان ميلاد مهدي موعود قرار دادند و تعدادي ديگر از ياران آن حضرت نيز موفق به ديدار آن مولود خجسته شدند. [2] .


پاورقي

[1] الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، همان، ج 2، ص 424، ح 1؛ المجلسي، محمد باقر، همان، ج 51، ص 2.

[2] در ادامه همين کتاب در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.