بازگشت

حجت در ادعيه و زيارات


در دعاهايي که ازائمه، عليهم السلام، وارد شده نيز به دفعات به واژه حجت برمي خوريم؛ از جمله درقسمتي از دعاي معروفي که خواندن آن درزمان غيبت سفارش شده، آمده است:

... اللهم عرفني حجتک فانک ان لم تعرفني حجتک ضللت عن ديني. [1] .

با خدايا، مرا با حجت خود آشنا ساز؛ که اگر مرا با حجتت آشنا نکني از دينم گمراه مي شوم.

در قسمتي از زيارت «آل ياسين» که ازامام عصر، عليه السلام، نقل شده، پس از آن که تک تک امامان را به عنوان حجت خدا مي خوانيم و بر اين موضوع گواهي مي دهيم، خطاب به آنها مي گوييم:

فالحق ما رضيتموه و الباطل ما اسخطموه و المعروف ما امرتم و المنکر ما نهيتم عنه.

حق آن است که شما از آن خشنود شويد و باطل آن است که شما از آن به خشم آييد. معروف آن است که شما بدان امر کنيد، و منکر آن است که شما از آن نهي کنيد.

حال که به اجمال با معناي حجت و جايگاه آن در معارف شيعي آشنا شديم، به موضوع اصلي اين مقاله مي پردازيم تا روشن شود اينکه ماحضرت مهدي، عليه السلام، را «حجت حي خداوند» بدانيم يا تنها «نجات بخش موعود»، در عمل چه تاثيري در زندگي فردي و اجتماعي ما ميتواند داشته باشد؟ بر اساس آن چه که درباره مفهوم حجت در لغت، قرآن و روايات گفته شد، حجت خداوند بر روي زمين از طرفي دليل و راهنماي آشکار مردم به سوي صراط مستقيم و از طرف ديگر ملاک و معياري است که انسانها مي توانند با رجوع به او ميزانا انطباق خود را با دين خدا بسنجند.

با توجه به اين مفهوم «آن که معتقد به ظهور حجت است خود را مکلف مي کند که تا همه مناسبات فردي و جمعي اش انعکاس انتظارش باشد که در غير اين صورت انتظار مفهوم خود را از دست مي دهد و به لقلقه زبان تبديل مي شود. منتظر نمي داند حجتش کدامين روز مي آيد؟ اما مي داند چنان بايستي آماده باشد، که هر زماني که ظهور کرد اعمالش مطلوب و مقبول حجت واقع شود».

به بيان ديگر تنها کساني در زمان «ظهور» سربلندند که در زمان «غيبت» در جهت تامين رضايت مولايش تلاش کرده باشند.

اين معنا را بصراحت مي توان از قرآن و روايات استفاده کرد. در يکي از آيات قرآن کريم آمده است:

يوم ياتي بعض آيات ربک لاينفع نفسا ايمانها لم تکن امنت من قبل او کسبت في ايمانها خيرا قل انتظروا انا منتظرون. [2] .

روزي که برخي نشانه هاي خدا آشکار شود، ايمان کسي که پيش از آن ايمان نياورده يا به هنگام ايمان کار نيکي انجام نداده است، براي او سودي نخواهد داشت. بگوچشم به راه باشيد، ما نيز چشم به راهيم.

در ذيل آيه ياد شده، روايات متعددي به طريق شيعه واهل سنت نقل شده که در آنها «روزي که برخي نشانه هاي خدا آشکار شود» به زمان ظهور حضرت مهدي، عليه السلام، تفسير شده است. [3] .

از جمله در روايتي که از امام صادق، عليه السلام، در تفسير آيه مزبور وارد شده، چنين آمده است:

الآيات هم الائمة، و الاية المنتظرة هو القائم، عليه السلام، فيومئذ لاينفع نفسا ايمانها لم تکن آمنت من قبل قيامه بالسيف و ان آمنت بمن تقدمه من آبائه، عليهم السلام. [4] .

مراد از نشانه ها امامان هستند و آن نشانه اي که انتظارش کشيده مي شود، قائم، عليه السلام، است. در آن زمان ايمان کسي که پيش از قيام آن حضرت با شمشير، ايمان نياورده براي او سودي نخواهد داشت. اگر چه به پدران آن حضرت که پيش از او بودند، ايمان آورده باشد.

امام صادق، عليه السلام، در روايت ديگري آيه ياد شده را چنين تفسير مي کنند:

يعني خروج القائم المنتظر منا، قال، عليه السلام، يا ابا بصير طوبي لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره في غيبته و المطيعين له في ظهوره، اولئک اولياء الله الذين لاخوف عليهم و لا هم يحزنون. [5] .

(مراد از آن روز) زمان خروج قائم ماست که انتظارش کشيده مي شود، آن گاه فرمود: اي ابابصير!خوشا به حال شيعه قائم ما که در زمان غيبت او چشم به راه ظهور اويند و در زمان ظهورش او را پيروي مي کنند. آن ها دوستان خدا هستند که نه بيمناک مي شوند و نه اندوهگين مي گردند.

نکته اي که از روايات بالا استفاده مي شود اين است که هرکس بايد تا پيش از آشکار شدن حجت خداوندي چنان زندگي کند و خود و جامعه اش را چنان بسازد که بتواند به هنگام ظهور در پيشگاه آن حضرت پاسخگو باشد. چرا که در آن روز ديگر توبه و پشيماني سودي ندارد.

حضرت صاحب الامر، عليه السلام، خود درباره وظايف شيعيان درزمان غيبت مي فرمايد:

فليعمل کل امري ء منکم بما يقرب به من محبتنا، و يتجنب ما يدنيه من کراهتنا و سخطنا، فان امرنا بغتة فجاة حين لا تنفعه توبة و لاينجيه من عقابنا ندم علي حوبة. [6] .

پس هر يک از شما بايد آن چه را که موجب دوستي ما مي شود، پيشه خود سازد و از هر آن چه که موجب خشم و ناخشنودي ما مي گردد. دوري گزيند. زيرا فرمان ما به يکباره و ناگهاني فرا مي ريسد و در آن زمان توبه و بازگشت براي او سودي ندارد و پشيماني گناه نمي تواند او را از کيفر ما نجات بخشد.

روشن است که بدون شناخت حجت خدا و امام زمان نمي توان رضايت او را دريافت و ناخشنودي او را بازشناخت. اينجاست که رمز اين همه تاکيد و سفارش بر شناخت امام زمان روشن مي شود و در مي يابيم که چرا کسي که امام زمانش نشناسد به «مرگ جاهليت» از دنيا مي رود؟

مگر نه اين است که امام، حجت خدا و ميزان حق و باطل است؟ و مگر نه اين است که معروف و منکر با امر و نهي امام تفسير مي شود؟آيا کسي مي تواند بدون شناخت ميزان حق و باطل به حق دست يابد و زندگي خود را بر مدار حق قرار دهد؟ و يا بدون شناخت امر و نهي امام، معروف را به پا دارد و منکر را ترک کند؟مسلما خير! بنابراين مي توان گفت هرکس که امام و حجت زمان خويش را بشناسد و زندگي خود را بر مدار خواسته او شکل دهد، ديگر براي او تفاوتي نخواهد داشت که ظهور چه زماني محقق خواهد شد. زيرا هر زمان که حجت حق آشکار شود او با سربلندي مي تواند در پيشگاه آن حضرت حاضر شود. چنانکه در روايتي که از امام باقر، عليه السلام، نقل شده، مي خوانيم:

من مات و ليس له امام فميتته ميتة جاهلية، و من مات و هو عارف لامامه لم يضره تقدم هذا الامر او تاخره و من مات عارفا لامامه کان کمن هو مع القائم في فسطاطه. [7] .

هرکس بميرد و امامي نداشته باشد، مردنش مردن جاهليت است. و هر آن که در حال شناختن امامش بميرد، پيش افتادن و يا تاخير اين امر (دولت آل محمد، عليهم السلام) او را زيان نرساند. و هرکس بميرد در حالي که امامش ‍ را شناخته همچون کسي است که در خيمه قائم با آن حضرت باشد.

با توجه به آن چه گفته شد در مي يابيم که انتظار «حجت» انتظاري است زنده و پويا که مي تواند در لحظه لحظه حيات آدمي جاري شود و زندگي فردي و اجتماعي او را متحول سازد. به بيان ديگر انتظار «حجت» تنها به زمان «آينده» مربوط نمي شود بلکه زمان «حال» را هم در بر مي گيرد. به خلاف انتظار «منجي» که هيچ نقشي در وضعيت حال منتظر ندارد و نمي تواند چنان که بايد منشا تحولي اساسي در زندگي او باشد.


پاورقي

[1] الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي، کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 512.

[2] سوره انعام (6)، آيه 158.

[3] ر.ک: البحراني، السيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، ج 3، ص 123 - 121؛ موسسة المعارف الاسلامية، معجم احاديث الامام المهدي، عليه السلام، ج 5، ص 109 - 100.

[4] الصدوق، همان، ص 18.

[5] همان، ص 357، ح 54.

[6] المجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 176.

[7] الکليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 372 - 371، ح 5.