بازگشت

علل غيبت


پس از شناخت مفهوم غيبت به يک بحث مهم در زمينه غيبت مي رسيم و آن بررسي علل وعواملي است که باعث غيبت آن حضرت گرديده است.

علل و عوامل مختلفي براي غيبت امام عصر برشمرده شده و روايات ما نيز به بعضي از آنها اشاره کرده اند، که در مجموع مي توان گفت دو موضوع به عنوان مهمترين علل غيبت در کلمات ائمه معصومين، عليهم السلام، وارد شده است، اول اينکه حفظ جان آن حضرت اقتضا مي کند که وجود شريفش از ديدگان پنهان بماند تا دست دشمنان به ايشان نرسد. چنانکه در روايات متعددي که مرحوم شيخ صدوق در کتاب کمال الدين و تمام النعمة ذکر مي کند، بدين موضوع اشاره شده است که از جمله مي توان به اين روايت اشاره نمود که وقتي راوي از امام صادق، عليه السلام، در مورد علت غيبت امام عصر سؤال مي کند، آن حضرت مي فرمايد:

يخاف علي نفسه الذبح. [1] .

(بدين خاطر که) او از قرباني شدن خويش هراس دارد.

نعماني نيز در کتاب خود روايات چندي را با همين مضمون در باب علل غيبت امام عصر نقل مي کند. [2] .

دومين موضوعي که به عنوان علل غيبت در روايات ما بدان اشاره شده است اين است که آن حضرت از اين رو در غيبت به سر مي برند که مي خواهند در هنگام ظهور خود برخلاف اجداد خويش بيعت حکام جور را بر گردن نداشته باشند.

چنانکه در خبري که شيخ صدوق در کتاب کمال الدين از امام رضا، عليه السلام، نقل مي کند آمده است:

(از اين رو قائم آل محمد، صلي الله عليه و آله، در غيبت به سر مي برد) که در هنگام ظهور و قيام به شمشير بيعت و عهد و پيمان کسي را بر گردن خويش نداشته باشد. [3] .

در توقيعي که از ناحيه مقدسه صادر شده نيز به اين موضوع اشاره شده و حضرتش مي فرمايد:

لم يکن احد من آبائي الا وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه و اني اخرج حين اخرج و لا بيعة لاحد من الطواغيت في عنقي... [4] .

هرکدام از اجداد من بيعت يکي از سرکشان عصر را بر گردن داشتند اما من در زماني که قيام خويش را آغاز مي کنم بيعت هيچ کدام از سلاطين سرکش ‍ را بر عهده ندارم.

در احاديث ما به موضوعات ديگري نيز به عنوان عواملي براي غيبت امام عصر، عليه السلام، اشاره شده است که ما در اينجا از بيان آن ها خودداري کرده و بهتر ديديم با يک بررسي تاريخي به ريشه يابي زمينه هاي غيبت آن امام بپردازيم تا از اين طريق بتوانيم بصرت بيشتري نسبت به علل ريشه اي غيبت و عدم حضور امام در متن جامعه پيدا کنيم.

بر هر پژوهشگر تاريخ زندگاني ائمه دوازده گانه شيعه اين موضوع مسلم است که هر چه ما از عصر امام علي، عليه السلام، بيشتر فاصله مي گيريم از ميزان حضور امامان معصوم در متن وقايع جامعه کاسته شده، و فشار و تهديدات خلفاي جور از يک سو و نااهلي مردم زمانه از سوي ديگر سبب مي گردد که روز به روز ازتعداد ياران باوفا در گرداگرد ائمه عصر کم شده و در نتيجه ايشان خود را در غربت و تنهايي بيشتري احساس کنند.

به بيان ديگر جامعه اسلامي روز به روز لياقت خود را براي پذيرش امام معصوم بيشتر از دست داده تا جايي که هر چه به عصر غيبت صغري نزديکتر مي شويم از ارتباط مستقيم ائمه با مردم و حضور عملي ايشان در جامعه کمتر مي شود.

چنان که در زندگاني امام هادي و امام عسکري، عليهماالسلام، اين نکته بخوبي مشهود است، و مي بينيم که امام هادي، عليه السلام، در حدود سي سال پيش از ميلاد امام عصر، عليه السلام، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويش کم کرده و جز با قليلي از ياران خاص خود تماس نمي گرفتند. امام عسکري، عليه السلام، نيز که درعصر خود بيشتر از طريق مکاتبه و نامه نگاري با ياران خود ارتباط برقرار ميکردند و بسياري از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وکيلاني که تعيين فرموده بودند حل و فصل مي کردند و کمتر با آنها به طور مستقيم مواجه مي شدند.

براي روشنتر شدن اين موضوع عبارتي را که «مسعودي» در اثبات الوصية آورده، نقل ميکنيم:

ان الامام الهادي، عليه السلام، کان يحتجب عن کثير من مواليه الا عن عدد قلب من خواصه، و حين افضي الامر الي الامام الحسن العسکري، عليه السلام، کان يتکلم من وراء الستار مع الخواص و غيرهم، الا في الاوقات التي يرکب فيها الي دارالسلطان. [5] .

امام هادي، عليه السلام، خود را از بسياري از ياران و شيعيانشان پوشيده مي داشتند و جز تعداد اندکي از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمي ديدند، و هنگامي که نوبت به امامت امام حسن عسکري، عليه السلام، رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادي از پشت پرده سخن مي گفتند، و کسي که ايشان را نمي ديد مگر در هنگامي که آن حضرت براي رفتن به دارالخلافه از خانه خارج مي شد.

البته بعضي از تاريخ نگاران کلام مسعودي را مبالغه آميز توصيف کرده اند، [6] اما در مجموع مي توان از اين کلام و به قرينه ساير اسناد تاريخي استناد نمود که ارتباط امام هادي و امام عسکري، عليهماالسلام، با جامعه بسيار تقليل يافته بوده، و آن دو امام بر شيوه ائمه قبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چنداني نداشته اند.

حاصل کلام ما در اينجا اين مي شود که چون ميان قابليتها و شايستگيهاي ذاتي مردم براي پذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطي متقابل وجود دارد به هر اندازه که جامعه شايستگي و لياقت خود را از دست داده و از ارزشهاي الهي فاصله بگيرد، امام معصوم نيز که يکي از تجليات رحمت الهي به شمار مي آيد، از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مي کاهد. چرا که رحمت الهي در جايي فرود مي آيد، که سزاوار رحمت باشد. به تعبير ديگر به مصداق قاعده اي که قرآن کريم بيانا مي دارد:

ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم... [7] .

خداوند نعمتي را که به قومي ارزاني داشته از آنها منع نمي کند مگر آن که خود آن قوم از نظر دروني تغيير يابند (و شايستگي دارا بودن آن نعمت را از دست دهند.)

آن گاه که جامعه اسلامي دگرگون شد و مسلمانان از نظر دروني تغيير يافته و ارزشهاي الهي خود را از دست دادند، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم در ميان مردم را که از بزرگترين نعمتهاي الهي به شمار مي آيد، از آنها گرفت، و امام رو در نقاب غيبت کشيد.

شاهد بر اين مدعا روايتي است که از امام محمد باقر، عليه السلام، نقل شده و در آن آمده است:

اذا غضب الله تبارک و تعالي علي خلقه، نحانا عن جوارهم. [8] .

هنگامي که خداوند از آفريدگانش خشمگين شود، ما (اهل بيت) را از مجاورت با آنها دور مي سازد.

باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگي که از ناحيه فقدان معصوم در ميان خود متحمل شده اند پي برده و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهي يعني حضور مستمر امام معصوم در جامعه شوند.

اين معنا که ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرايط درجامعه اسلامي و وجود ياران و انصاري وفادار براي امام مي باشد از روايات متعددي استفاده مي شود، از جمله روايتي که از امام موسي کاظم، عليه السلام، نقل شد، که ايشان خطاب به يکي از ياران خود مي فرمايد:

يابن بکير اني لاقول لک قولا قد کانت آبائي، عليهم السلام، يقوله: لو کان فيکم عدة اهل بدر قائمنا... [9] .

... اي پسربکير من به تو سخني را مي گويم که پدران من نيز پيش از من آن را بر زبان رانده اند، و آن اين که اگر در ميان شما به تعداد کساني که در جنگ بدر (با پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله) بودند (ياران مخلص) وجود داشت قيام کننده ما (اهل بيت) ظهور مي کرد.

موضوع ياد شده از روايتي که نعماني آن را در کتاب خود نقل کرده نيز استفاده مي شود:

انه دخل علي الصادق، عليه السلام، بعض اصحابه فقال له: جعلت فداک اني و الله احبک و احب من يحبک يا سيدي، مااکثر شيعتکم، فقال، عليه السلام، له: اذکرهم، فقال: کثير، فقال، عليه السلام: تحصيهم!فقال: هم اکثر من ذلک، فقال ابوعبدالله، عليه السلام: اما لو کملت العدة الموصوفة ثلثمائة و بضعة عشر کان الذي يريدون... [10] .

يکي از ياران امام صادق، عليه السلام، بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدايت گردم؛ به خدا سوگند من تو را دوست مي دارم و هرکس تو را دوست دارد نيز دوست مي دارم، اي آقاي من چقدر شيعيان شما فراوانند! آن حضرت، عليه السلام، فرمود: آنان را بشمار، عرض کرد: بسيارند، آن حضرت، عليه السلام، فرمود: آنها را مي تواني بشماري؟عرض کرد: آنها از شمارش بيرونند، حضرت ابوعبدالله (صادق)، عليه السلام، فرمود: ولي اگر آن شماره اي را که توصيف شده اند، سيصد و اندي تکميل گردد آن چه را مي خواهند انجام خواهد شد...

بنابراين مي توان گفت علت اصلي غيبت امام عصر، عليه السلام، آماده نبودن اجتماع بشري براي پذيرش وجود پربرکت ايشان و عدم لياقت مردم براي بهره گيري از نعمت حضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم ياران و انصار مخلص و فداکار براي آن حضرت وجود نداشته باشد، زمان غيبت به سرنيامده و امام همچنان از ديده هاپنهان خواهند ماند.

امام عصر، عليه السلام، دربيان علت تاخير ظهور مي فرمايند:

لو ان اشياعنا، وفقهم الله لطاعته، علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم، لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حق المعرفة و صدقها منهم بنا. [11] .

اگر چنان چه شيعيان ما، که خداوند توفيق طاعتشان دهد، در راه ايفاي پيماني که بر دوش دارند همدل مي شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تاخير نمي افتاد. و سعادت ديدارما زودتر نصيب آنان مي گشت، ديداري بر مبناي شناختي راستين، و صداقتي از آنان نسبت به ما.


پاورقي

[1] الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين، همان، صص 482 - 481.

[2] النعماني، همان، ص 177 - 176.

[3] الصدوق، همان، ص 480.

[4] اليزدي الحائري، علي، الزام الناصب، ج 2، ص 428.

[5] المسعودي، علي بن حسين، اثبات الوصية (چاپ سنگي)، ص 262؛ همچنين قمي، شيخ عباس، منتهي الامال، ج 2، ص 565.

[6] ر.ک: الصدر، السيد محمد، تاريخ الغيبة الصغري، ص 223.

[7] سوره انفال (8)، آيه 53.

[8] الکليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، کتاب الحجة، باب في الغيبة، ص 343، ح 31.

[9] الطبرسي، ابوالفضل علي، مشکاة الانوار، ص 64 - 63.

[10] النعماني، همان، ص 203.

[11] المجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 53، ص 177.