بازگشت

مفهوم غيبت


پس از آن که حد و مرز زماني صغري و کبري براي ما مشخص گرديد نوبت اين مي رسد که به يک بحث اساسي در مورد مفهوم غيبت امام عصر، عليه السلام پرداخته و چگونگي اين غيبت را مشخص کنيم.

از بررسي روايات وارد شده در باب غيبت آن حضرت چنين به دست مي آيد که در مورد چگونگي غيبت دو صورت قابل تصور است، [1] که ما در اينجا با بيان اين دو صورت قدري پيرامون آنها صحبت خواهيم کرد.

اولين صورتي که براي غيبت آن حضرت متصور است، همان مفهومي است که به طور متعارف در اذهان مردم در مورد غيبت آن حضرت وجود دارد، يعني اين که امام مهدي، عليه السلام، در طول مدت غيبت خويش از نظر جسمي از انظار مردم به دور بوده و اگر چه آن حضرت در اين مدت مردم را مي بينند و از حال آنها با خبر مي شود، اما کسي توان ديدن ايشان را نداشته و با حضرتش مواجه نمي شود.

نعماني در کتاب الغيبة چهارحديث نقل ميکند که همه بيانگر همين صورت اول است، که از جمله مي توان به اين روايت امام صادق، عليه السلام، اشاره نمود که حضرتش مي فرمايد:

يفقد الناس امامهم، يشهد المواسم فيراهم ولايرونه. [2] .

(در زمان غيبت) مردم امام خويش را نمي يابند، با اينکه او در موسم حج حاضر مي شود و مردم را مي بيند، اما کسي او را نمي بيند.

«شيخ صدوق» (م 381 ق) نيز درکتاب کمال الدين روايتي را از امام رضا، عليه السلام، نقل مي کند که وقتي از آن حضرت در مورد قائم آل محمد، صلي الله عليه و آله، سؤال مي کنند حضرتش مي فرمايد:

لايري جسمه، و لايسمي باسمه... [3] .

جسم (آن حضرت) ديده نمي شود و به اسم نام برده نمي شود.

اميرالمؤمنين، عليه السلام، نيز، در روايتي مي فرمايد:

ان حجتها عليها قائمة، ماشية في طرفها، داخلة في دورها و قصورها، جوالة في شرق هذا الارض و غربها، تسمع الکلام و تسلم علي الجماعة تري و لاتري الي الوقف و الوعد و نداء المنادي من السماء الا ذلک يوم فيه سرورولد علي و شيعته. [4] .

حجت خدا بر روي زمين بر آن ايستاده، در راههاي آن حرکت مي کند و در قصرها و خانه هاي آن داخل مي شود. او شرق و غرب زمين را در مي نوردد، سخنان مردم را مي شنود و بر جماعت آنها سلام مي کند. او مردم را مي بيند اما کسي او را نمي بيند تا زماني که وقت ظهور در رسد و وعده الهي تحقق يابد و نداي آسماني طنين انداز شود. همانا آن روز، روز شادي و سرور فرزندان علي و شيعيان اوست.

حاصل روايات بالا اين مي شود که: در طول زمان غيبت، به خاطر مصالحي - که بعد از اين بدانها اشاره خواهيم کرد - امام عصر، عليه السلام، بکلي از ديدگان مردم غائب بوده و جز در موارد بسيار اندک و آن هم در مقابل بندگان خاص خداوند حاضرنمي شوند.

اما صورت دومي که مي توان براي غيبت ولي عصر، عليه السلام، تصور نمود اين است که: اگر چه آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور مي يابند و با آنها مواجه مي شوند، اما کسي آن امام را نمي شناسد و پي به هويت واقعي ايشان نمي برد. بنابراين فرض: امام مهدي، عليه السلام، در هر شهر و مکاني که اراده کند حضور مي يابد، و مانند ساير مردم به زندگي مي پردازد اما کسي از حقيقت حال ايشان آگاه نمي شود.

رواياتي وجود دارد که مي توان از آنها صورت دوم را استفاده کرد. از جمله روايتي که شيخ طوسي در کتاب الغيبة از دومين نائب خاص آن حضرت يعني «محمد بن عثمان العمري» نقل ميکند که ايشان مي فرمايد:

والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم کل سنة، يري الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه. [5] .

به خدا قسم صاحب اين امر هر سال درموسم حج حضور مي يابد، در حالي که او مردم را مي بيند و آن ها را مي شناسد، اما مردم با اينکه مي بينند او را نمي شناسند.

امام صادق، عليه السلام، نيز درباره نحوه غيبت آن حضرت چنين مي فرمايد:

فما تفکر هذه الامة ان يکون الله يفعل ما فعل بيوسف و ان يکون صاحبکم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر يتردد بينهم و يمشي في اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفونه حتي ياذن الله ان يعرفهم نفسه کما اذن ليوسف حين قال له اخوته: «اءانک لانت يوسف؟ قال: انا يوسف.» [6] .

چگونه امت اين موضوع را که خداوند با حجتش همان گونه رفتار مي کند که با يوسف رفتار کرد، انکار مي کند؟ همچنين چگونه انکار ميکند که صاحب مظلوم شما، همان که از حقش محروم شده صاحب اين امر (حکومت) است، در ميان ايشان رفت و آمد مي کند، در بازارهايشان راه مي رود و بر فرش آنها قدم مي نهد. اما او را نمي شناسند، تا زماني که خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرفي کند، همچنانکه به يوسف اجازه داد، آن زمان که برادرانش از او پرسيدند: «آيا تو يوسف هستي؟» پاسخ دهد که «بلي، من يوسف هستم.»

بنابراين فرض براي حفظ امام از شر دشمنان لازم نيست که آن حضرت از نظر جسمي از جامعه دور و ازديدگان پوشيده باشند بلکه همين قدر که آن حضرت در ميان مردم شناخته نشوند و هويت حضرتش بر آنها پوشيده باشد کفايت مي کند، شايد از همين روست که ائمه ما از مردم مي خواستند اسم و عنوان مهدي، عليه السلام، را پوشيده دارند و در پي شناسايي حضرتش نباشند، چنان که در توقيعي که از ناحيه مقدسه امام زمان، عليه السلام، براي محمد بن عثمان، نائب خاص آن حضرت، صادر شده در پاسخ کساني که در پي دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است:

اما السکوت والجنة و اماالکلام و النار، فانهم ان وقفوا علي الاسم ازاعوه، و ان وقفوا علي المکان دلوا عليه. [7] .

مردم بايد يا سکوت کنند و در نتيجه بهشت را برگزينند، و يا در پي سخن گفتن (از مهدي) و در نتيجه داخل شدن در جهنم باشند، چرا که مردم اگر بر اسم آن حضرت واقف شوند آن را منتشر مي سازند (و در نتيجه دشمنان نيز باخبر مي شوند) و اگر از جايگاه او مطلع شوند آن را به ديگران نيز نشان مي دهند.

آن چه از توجه به اين توقيع به دست مي آيد اين است که حضرتش با مخفي داشتن نام و عنوان و مکان خويش براحتي مي توانند از شر دشمنان در امان باشند، و در اين صورت ديگر نيازي نيست که حتما آن امام از نظر جسمي هم از نظرها به دور باشند.

آن چه معناي دوم را تاييد مي کند سخنان کساني است که در زمان غيبت کبري آن حضرت را مشاهده نموده و حالات مختلفي را براي حضرتش ‍ برشمرده اند. چنانکه از کلمات آنها بر مي آيد حضرت مهدي، عليه السلام، گاه در موسم حج و با لباس احرام همچون ساير حجاج با آن ها روبرو شده، گاه در لباس تجار و شمايلي که مخصوص تجارت پيشگان است، و گاه در صورت يک عرب معمولي که در بيابانها راه را بر گمشدگان مي نماياند و صورتهاي مختلف ديگري که از مجموع اقوال افراد سعادتمندي که به زيارت آن حضرت نائل شده اند بر مي آيد، و همه حکايت از اين دارد که حضرتش از نظر ظاهري با انتخاب پوششهاي مختلف هويت واقعي خود را بر ديدارکنندگان مخفي داشته و آنان در نگاه اول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند، و تنها پس از مفارقت آن جناب از ايشان بوده که پي به هويت واقعي شخصي که با او ديدار کرده اند، برده اند. [8] .


پاورقي

[1] الصدر، السيد محمد، تاريخ الغيبة الکبري، صص 36 - 31.

[2] النعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص 175.

[3] الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين، کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 648.

[4] النعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص 14.

[5] الطوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن، همان، ص 221.

[6] النعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص 164.

[7] الطوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن، همان، ص 222.

[8] همان، ص 164، 258، 156 و 181؛ همچنين ر.ک: نوري، ميرزا حسين، نجم الثاقب، صص 507 - 139.