مديحه قائميه در اينکه حضرت جامع همه کمالات آباء طاهرين خود ه
قصيده مدحيّه قائميه راجع به مقام جامعيت حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه همه کمالات آباء طاهرين خود عليهم السلام را که در اين حديث شريف «قائمهم ظاهرهم و باطنهم» اشاره به آن گرديده است و هم راجع به مقام فجر بودن ايشان است در تفسير اين رقيمه کريمه «والفجر و ليال عشر» و بيان آنکه فجر فرج براي اهل حق به ايشان طلوع کرد و توضيح معناي آن
اندليب آسا نواخان گشته ام
بلبلم بر شاخ گل بنشسته ام
گر هزاران گويم از دستان خود
هر دو عالم سازم از مستان خود
ليک ازيک دم ز شور مَسْتيَم
رفته ام از فکر و شور هستيَم
يک دمي در نغمه و شور و نوا
بر گل خود مي شوم مدحت سرا
آن گل از بستان احمد بردميد
صد هزاران ها گل از آن گل دميد
روي او رشک گلستان بهشت
بوي او چون مشک و ريحان بهشت
رويو مويو بوي او چون احمد است
اسم او همچون محمّد احمد است
مهدي عالم امام مُنتظَر
قائم آل محمد مُستَتر
وصف گوي او خداوند مجيد
آنکه او صنعش چنين نقشي کشيد
نقش دانش مصطفي و مرتضي
اندليبانش به بستان انبيا
عالم آرا حضرت قائم بود
عرش پيما حضرت قائم بود
از خدا او باب رحمت آمده
احمدي رو حيدري سطوت شده
فاطمي طلعت حسن رو چون حسين
شور حسنش پر نموده مشرقين
زهد سجّادي و علم باقري
صادقي حکمت سخاوت کاظمي
رضوي حجت جوادي مرحمت
نقوي رفعت حسني مکرمت
آنچه بُد در آن همه در او همه
ظاهر و باطن نمايد از همه
روي او بس دلبر است و دلربا
خوي او بس گلشن است و دلگشا
ليک بر هر دل که شد آئينه وار
در صفاتش آشکار است آن گلعُذار
مهر او چون نور باشد بهر دل
حسن او جلوه نمايد زآن به دل
در هواي روشن و آئينه پاک
حسن آن شه چند گردد تابناک
دل صفا ده مهر او را در دل آر
تا ببيني حسن حق خورشيد وار
چون سکندر شو که شد آئينه ساز
رنج بر اندر رياضت سوز وساز
تا دلت دائم شود دلبر نما
به چه دلبر زاده اي خيبر گشا
مهر او خيبر گشائي مي کند
چهر او حيدر نمائي مي کند
او چو بيني حسن احمد ديده اي
جلوه حق از محمد ديده اي
اين جهاني باغ رضوان در دلت
در نهاني روح و ريحان در دلت
ماه معراجي و عرشي مي شوي
بر دل خود راز حق را بشنوي
کشف خواهي ديد اسرار علوم
روح خواهي ديد شد بحر العلوم
در رياضت صبر مي آور بدست
تا که در دست تو وقتي هست هست
تا رود از روح تو هر تيره گي
حاصل آيد بهر او تابندگي
قُول قَد اَفْلَح مَنْ زَکّي ببين
بعد قول خابَ مَنْ دَسّا چنين
هست در اين تزکيه مقصد به ما
از صفا دل را کني دلبر نما
آئينه چون صاف شد بيني توروي
حسن رويوحسن خويوحسن موي
سوره والعصر را آور به ذکر
در نظر آر و نما تو خوب فکر
هرکه ايمان دارد و صبر وصلاح
نيست خاسر هست از اهل فلاح
هست در آن آنکه انسان در زيان
باشد او جز مؤمنان و صالحان
هرکه ازآنها است اهل توصيه
بهر حقّ و بهر صبر و حوصله
بين چسان بهر سعادت يافتن
فرض باشد صبر بر حق داشتن
بين چسان تأکيد ازحق آمدي
توصيه بر صبر بهر هر کسي
تا که اهل حق مدد بر يکدگر
بهر امر صبر کرده مستمر
توصيه بر حق و بر صبر اين مقام
حق امام و صبر بر امر امام
ليک مي دان اين بشارت از خدا
گشته ثابت از امامان هدي
بهر اهل حق بود از حق فرج
از امام مهدي اندر هر حرج
يک فرج آن دم که آيد اذن حق
تا کند در جمله عالم نشر حق
يک فرج هم بود از مولود او
تا سر آيد وعده موعود او
فجر اندر سوره والفجر بين
گشته يک تفسير در آن اين چنين
همچو فجر صبح چون طالع شود
نور خورشيد است کم کم مي دمد
تا که آيد بهر قرص او ظهور
عالمي را مي نمايد پُر زنور
نيست اين ساعت چو شب تاريک تار
نه بود روشن چنان نور نهار
همچنين فجرِ فرج هم بر دميد
چون مقام مولد مهدي رسيد
بهر اهل حق بُدي تاريک سخت
بهر يمن مهدي آن سختي برفت
از افق نور فرج گشتي مبين
رفت قوّت دم به دم از ظالمين
تاکنون چون ساعت فجر آمده
تا که مهدي از غيابش نامده
نه شب است از ظالمين بر اهل حق
نه همه عالم پر است از نور حق
چون بيايد اذن از پروردگار
ظاهر آيد مي شود عالم نهار
زين سبب در راه وصل حق بُوَد
گه فَرَج گاهي حَرَج تا طي شود
پس رياضت سهل باشد زين سبب
چون ز سختي جان نمي آيد به لب
فجر ايمان هم حسين بن علي است
چون که ايمان هم ازآن شه منجلي است
آمد اين تفسير هم در لفظ فجر
شرحي از آن را کنم بر اهل فجر
چونکه آمد رحلت خير الانام
گشت فاسد حال مردم خاص وعام
بود حکمت از خداوند مجيد
تاجدا سازد شقي را ازسعيد
زين سبب بر اولياء امر خود
امر کردي بر قعود از امر خود
در پي فتنه شدند از اهل جور
غالب آمد کفر و شرک فسق و جور
تا سرآمد عهد عمر مجتبي
گشت کفر و فسق مردم بر علا
گرچه از اسلام اسمي مي نمود
ليک از ايمان و حق رسمي نبود
همچنان بُد تا امتحان شد منقضي
عهد شاه دين حسين بن علي
تا بپا شد زآن شه امر کربلا
زد شَرَر بر خرمن اهل جفا
زآنچه از آنها رسيدي بي حساب
مِحنَت جور و جفا بر آن جناب
کشف شد بر اهل عالم کفرشان
کرد حق نابودشان از ظلمشان
کفر و اهل کفر چون گشتي خفي
فجر ايمان گشت در عالم جلي
پس چنين پيوسته بودي دم بدم
روشن ايمان ليک با سختيّ و غم
تا که فجر مهدي آمد جلوه گر
در فرج هم فجر او شد مستقر
فجر ايمان و فرج پس شد قرين
گشت بر ما رَحمةٌ لِلعالَمين
پس تو ماني نگهداري نما
پاکي دل تا بود مهدي نما