مولوديه خاتم النبيين
مديحه مولوديه حضرت خاتم النبيّين و سيّد الرّسل المکرّمين صلي اللّه عليه و آله و نعمت المديحة الکريمة له ما قال امير المؤمنين و امام المتقين صلوات اللّه عليه عند تغسيله، احببت ان اذکرها مقدّمة الابيات قال عليه السلام:
اللّهم ذا اّول العدد و صاحب الابد نورک الذي قهرت به غواسق الظلم و بواسق العدم و جعلته بک و منک و اليک دالاّ دليلا روحه نسخة الاحديّة في اللاهوت و جسده صورة معاني الملک و الملکوت و قلبه خزانة الحيّ الذي لايموت طاووس الکبرياء و حمام الجبروت
و ابيات از سوانح خاطر قاصر جاني محمد باقر فقيه ايماني اصفهاني است در اوقات عيد سعيد مولود مسعود محمود آن حضرت صلوات اللّه عليه و آله در شهر ربيع الاول از سنه 1364 هجري قمري نبوي
چون ربيع آمد ميان شد صد هزاران نوبهار
گوئيا باغ جنان در اين جهان شد برقرار
اين همه نور خدا نور هدي گشته مبين
لَلْعجب نبود خدا امّا خدائي آشکار
هرطرف بينم جنان اندر جنان اندر جنان
بلبلان در نغمه دستان هزار اندر هزار
باغ رضوان شد جهان يا گشته او دار السّلام
بشنوم از بس صلاة و بس سلام بي شمار
فرش شد عرش برين يا عرش آمد بر زمين
بس در آن بينم ملائک بس ندا از کردگار
للعجب در کعبه بينم آسمان چارمين
همچو بيت اللّه معمور است گشته نور دار
طُرفه بينم در زمين چون آسمان بس آيتي
بهر رجم جنّ و شيطان بس شراب پر شرار
کوثر آمد در زمين يا شد رحيق و سلسبيل
يا که طوبي آمده با اين همه حسن و وقار
يا به چرخ چار مستي يا زمين شد آفتاب
روز روشن صد چو شمس و ليل بهتر از نهار
در همه عالم چو طيب از طيبه اندر هر مشام
هوشيار آورده مستان، مست کرده هوشيار
اين همه نبود ولي در کعبه گرديده عيان
روي احمد بوي احمد سرو او آمد به بار
از اَحَد يک جلوه گر احمد چو آمد در وجود
ديگر از او هر که شد در هستي خود نامدار
ممکني ذات است لکن جلوه او واجبي است
درکمال و در جلال از او بُوَد با اقتدار
چون زاحمد ميم ممکن رفت، باشد او اَحَد
يعني او در عين امکاني چو واجب جلوه دار
يک گل احمد آمد و شد در زمين و آسمان
بس گل و گل رو و گل بو گلرخانِ بي شمار
نيست جنّت در جهان ليک از جمال احمدي
عرش و فرش و باغ و جنّت جمله گشته لاله زار
گلعذارانش به هر طَرْف جهان بي شِبه و مثل
هريکي اندر جهان احمد نما آئينه وار
يک گل احمد نما حيدر لقب بُد مرتضي
آن نبيّ و اين وليّ، شد امر آن زين پايدار
شد از اين گل يازده گل همچو او در حسن و خو
احمدي رو احمدي بو جملگي احمد مدار
بودِ هريک در جهان چون بودِ احمد آمده
تاکنون شد ختمشان بر مهدي احمد عُذار
همچو احمد در کمال و در مثال و در مقال
اسم احمد رسم احمد دينش از او بر قرار
يک گل از احمد بُوَد زهراي اطهر آنکه او
روح احمد بود و وصفش همچو احمد بي شمار
نور احمد مي نمود از خود به صبح و ظهر و شام
با سه رنگ نيک مي کردي نمايان در نهار
بين چه بس کوچکتر از ايشان گل او در جهان
از سليل فاطمي همچون ستاره در شمار
هريکي هرجا به فضل و حُسن و قدر و جاه خود
احمدي خو احمدي بو همچو انجم جلوه دار
بين کزين گل اسم احمد بس چه محمود و پسند
فرشيان چون عرشيان از فضل او قدسي مدار
اهل عرفان اهل ايمان اهل قرآن در جهان
خوي احمد بوي احمد کردشان احمد شعار
انبيا از مِهر او بس با شرافت آمدند
خلعت و تاج رسالت زو به آنها استوار
جمله کرّوبيان از بهر او در خدمتند
روح املاکند بهر آل او خدمتگذار
مهر او و آل او در هر وجود آمد وجود
نام او شد با شرف جان و دلش شد روح دار
خوي اسلامش ببين بر اهل دل توأم چو شد
بوي حق از خوي هريک کرده حق را پايدار
نيست کوثر در زمين ليکن ز لعل احمدي
همچو کوثر در قلوب اهل دل همچون بهار
سلسبيل از باغ جنّت نامده اندر زمين
ليک مِهر احمدي بِهْ ز آب حَيَوان خوشگوار
سرو طوبي هست در خُلد بَرين زيبا مَکين
ليک در بستان احمد رشک طوبي صدهزار
مرکز خورشيد عالم هست چرخ چارمين
خوانده احمد را خدا وَالشَّمس برگير اعتبار
عرش حق در فوق املاک است او را مستقرّ
گوشوارِ عرش از احمد به فرش آمد قرار
عرش نايد در زمين ليکن زاحمد بس ولي است
زائرش گردد چو عرش زائر پروردگار
بيت معمور خدا باشد به چارُم آسمان
از سليل احمدي هر مرقدي معمور وار
بين به طيبه بارگاه قدس احمد بس جليل
مظهر حق نور مطلق در نهان حشمت مدار
فرش گر بر عرش ناز آرد سر او زين بارگاه
مهر صاحب بارگه در عرش آورد افتخار
ديگرا بين پرتوي درگوشه اي از آفتاب
کي شود تشريف داد او را به قرص نوردار
عرش آمد در وجود از تابش احمد به نور
پس بود او پرتوي از نور احمد پايدار
ديگرا هر وحي حقّ بر احمد و بر آل او
اوّل آمد پس به هر عالم بيابد انتشار
روح و جبريل و ملک بر احمد آيد فوج فوج
با صلاة و با سلام و با ثناءِ بي شمار
حاصلا هرجا که احمد شد مکين از عرش و فرش
فخر باشد بهر او بر هرکجا در اعتبار
بنگرا اندر نجف بين کربلا و طوس را
بهر افواج ملائک مستدام آنها مزار
در همه الطاف و اکرامات حق هر صبح و شام
هم نداهايش در آنها جملگي بين عرش وار
اين همه اوصاف عرشي بهر اين انوار حق
هست بهر کربلا چندين هزار اندر هزار
بنگرا اي صاحب فضل و کمال و عقل و فکر
کربلا را تا کجا بر هرکجا هست افتخار
در سه شب در سال باشد مصدر فيض از خدا
زين سبب دارند بر ديگر زمانها اقتدار
نيمه شعبان و ديگر سوّم از شبهاي قدر
هرشب جمعه روايت گشته اينها از کُبار
مصطفي و انبيا و اوصياء خود تمام
کربلا آيند با جمع ملائک بي شمار
فيض از حق مي شود آنجا عطا در اين زمان
بهر آن آيند اينجا اوليا پروانه وار
شرح فضل کربلا از فضل سبط مصطفي
مي نگنجد در رقم بر مختصر شد اقتصار
برخدا آور دعا بر مهدي آور التجا
تا رسي ايمانيا باب ملائک افتخار