بازگشت

مديحه مولوديه ماه شعبان


مديحه مولوديّه حضرت صاحب الامر صلوات اللّه عليه در شهر شعبان



بلبل طبعم به وصل روي گل

حضرت مهدي ولي اللّه کلّ



همچو بلبل چون خزان آيد به پيش

سر همي برده به زير بال خويش



چون به وصل گل رسد نالان شود

در هوا و عشق گل افغان کشد



هان ببينم در دلم رَوح جنان

چونکه آمد ماه شعبان در ميان



هرطرف رويِ دلم آورد روي

مي شنيدي طَيب و رَوح مُشک بوي



کرد روي دل به باغ احمدي

ديد يک گل بردميده سرمدي



بوي مشکينش چنان گشته عيان

اين جهان گشته از او رشک جنان



دلنواز آوازي آمد بر دلم

حلّ از آن شد صد هزاران مشکلم



بلبل عاشق چرا افسرده اي

در فراق گل چرا چون مرده اي



گل چو احمد روي خود را وا نمود

چون محمّد جنةُ المأوي نمود



جوشي آمد بر سرم کز هوش برد

هوش آمدبرسرم چون جوش خورد



آمدم از بي خودي کم کم به خود

بَه چه رَوح و نور ازآن ديدم به خود



گفت اي عاشق دلت خوش باد باد

مژده آمد کين جهان آباد باد



قائم آل محمّد آمده

خاتم اولاد احمد آمده



کرده مهدي عالمي را پُر زنور

گشته دلهاي حبيبان پر زشور



يک نظر بنما به دارُ الْعَسکري

يک نگه کن بر امام عسکري



بين چسان پرنور آن بيتُ الشّرف

بين چسان مسرور آن حجّت خلف



اي دل صادق نگه کن سوي گل

بلبل عاشق بپرور روي گل



روي مهدي همچو گل چون واشدي

هرکه ديدي واله وشيدا شدي



بوي طيبش چون به جنّت بر دميد

صد هزاران طيب آن شد بر مزيد



نور او تا عرش رحمان شد بلند

گشت صد چندان که بودي ارجمند



هر دو لب را همچو غنچه وا نمود

دلربا در ذکر ذوالمنِّ وَدُود



لَعل لبهايش شِکَر ريز آمدي

هر دل از آن لَعْل لبريز آمدي



ريخت مرواريدِ غلطان از لبش

گشت چون توحيدِ رحمان بر لبش



کرد تهليل از خداوند مجيد

در رسالت گشت بر احمد شهيد



يک يک از آباء اطهارش ستود

در وِلا تصديق هريک را نمود



بوالْعَجب تر زآنچه از آيات حق

جلوه گر گرديد از اين مرآت حق



خواند يک يک آنچه بود از انبيا

از کتاب حق بر آنها از خدا



جمله جمله جزء جزءِ هرکدام

با بلاغت با فصاحت در کلام



ختم فرمودي به قرآن مجيد

ديد هرکس گفتي از احمد شنيد



اين چه طفل، از دبستان حق است

انبيا در درس حق، زآن رونق است



چون در آنها بود مُهر از مِهر او

گشته هريک مخزني از سرّ هُو



حاصلا در مولد مهدي چسان

نُورٌ فَوقَ النُور، آيت شد عيان



فرش بينم عرش رحمان آمده

بس ملائک انجمن در آن شده



روح بينم با ملائک پرزنان

بر سرير آن سليمان جهان



در حضور حجّت پروردگار

عسکري تبريک گو از کردگار



بينم آن نور خدا را همچو شمع

همچو پروانه ملک بر او است جمع



گاه بينم فرش معراج آمده

سوي آن املاک منهاج آمده



بُوالعجب آنگاه بينم سوي عرش

گشته معراج وليُّ اللّه فرش



حَبَّذا شاهي که اندر مولدش

عرش حق گشتي مقام موردش



آمدش ترحيب از رَبُّ العباد

مهديم بر خلق هستي تا معاد



بهر تو دارم عطا بر خوب و زشت

بهر تو دارم جزا اندر بهشت



مژده آرم از اين مولد عيان

تحفه باشد از براي دوستان



حضرت قائم به روي دست باب

چون بخوانداو هرچه بودي ازکتاب



پس طلب کرد از خداوند او فَرَج

از براي اهل حق از هر حَرَج



اين دعا شد باب اعظم بهر ما

زآن فرجها آمده از حق بما



پيش از عهدش ز ظلم دشمنان

بود محنت سخت بهر دوستان



شرح آنها را به تحرير قلم

مي نگنجد مختصر در اين رَقم



هست در مضمون قرآن مجيد

بود مِحنت چون شب تار شديد



سلطنت بهر بني عباس بود

چون اميّه عهد خود را طي نمود



مسجد و محراب و محفلها تمام

بود تحت قدرتِ قومِ لِئام



ليک بنگر اهل حق راتاکنون

ز اوّل عهدش فرج چون بود چون



سلطنت هم مسجد و محرابها

بازگشته بهر آنها بابها



بين چسان در مأمن حق آمدند

جملگي در مذهب حق طاهرند



پس همه در نعمت دائم شديم

از دعاء حضرت قائم شديم



شکر اين نعمت بود واجب به ما

سعي وکوشش هست لازم در ادا



شکر آن باشد زما در فعل و قال

دوستي پيوسته باشد با کمال



قول احمد دان تو ايماني نکو ست

فيض مهدي هست کامل بهر دوست



حال رو بر درگَه آن شه کنم

گويم اي از حق پناه و رهبرم



تحفه اي بر درگهت آورده ام

چشمه اي از رحمتت وا کرده ام



آفتابا يک نظر بر ذرّه کن

ذرّه ات بر نور خود پرورده کن



مظهر لطف خداوندي شها

لطف او از تو شده پايان به ما



بهتري از کيميا کن يک نظر

خاک راهت کن جواهر سيم و زر



رُوح آري ازخدا بر مرده اي

ني عجب از رَوْح بر افسرده اي



حاصلا مَپْسَند اي شاه کريم

دوستان خود گرفتار لئيم



از گنه افسرده حالم من بسي

دور از فيض وصالم من بسي



از رثايم بهر شاه دين حسين

مصطفي گفت او زمن، من از حسين



ياد آوردم که برد او اصغرش

اصغرش درجسمو در روح اکبرش



گوئيا ديگر نبودش حسّ و جان

گرچه بودي بهر جانان روح و جان



نزد لشگر کرد بر دستش بلند

شدبه اين مضمون خوش صوتش بلند



گفت باللّه وَالْخَطْبِ الفَضيع

نَبِّؤني اَنَا الْمُذْنِبُ، اَمْ هذَا الرَّضيع



من چه گويم چون از آنها شد جواب

زين جواب آمد همه دلها کباب



ناگها خون از گلويش ريختي

جان شه چون شدبه سويش سوختي



گو توايماني که يا ربّ الحسين

اِشْفِ مِنْ مَهْدِيِّنا صَدْرَ الحُسين