بازگشت

مديحه قائميه ايشان ملجأ و فريادرس بيچارگان مي باشند


مديحه قائميه عليه الصلاة و السّلام العالية العليّة راجع به مقام جليل ولايت و سلطنت و خلافت الهيّه ايشان و بودن ملجأو پناه بندگان و خاصه اهل ايمان و دوستان وفريادرس بودن از بيچارگان از جور اهل عدوان و فساد اهل زمان



اي گل زيبا همه عالم ز تو زيباستي

سرو رعنائي ز تو هر سرو قد رعناستي



گويم اي صاحب کرم هستي به ما صاحب نعم

از خدا باشد عطا از تو به ما پيداستي



فرض باشد زين سبب حمد وثنا بي حد و مرّ

از خدا و حضرتت بر پيرو هم بُرناستي



حمد حق پس در کَما اَثْنَيتَ نَفسَک بس بود

هم در آن اوصاف و اسمائش که بس حسناستي



هان سرايم در ثنايت همچو بلبل بر گلي

نغمه خواني دارد او هرکه به بستانهاستي



قطره اي من نيستم امّا زيُمن مهر تو

طبع من اکنون به مدحت بحرِ گوهر زاستي



فيض بخشي دم بدم اي جان من برعالمي

تو بحق قائم، ولي عالم ز تو برپاستي



تو سليمان جهاني ما همه مور توايم

ازسليمان پروريدن مور خود برجاستي



مظهر اللّه نوري نوربخشي در جهان

هر ولي مشکوة بينم از تواش مقباستي



آفتاب عالمي تابش ز تو در هر کجا است

هر حلاوت در کمال هر دلي از تابشت پيداستي



جمله عالم جسم و اي جانا تو جان عالمي

جسم را از روح ظاهر رفت و آمد هاستي



کيميا مس را طلا سازد تو باشي بِه از او

خاک تيره از نگاهت گنج و گوهرهاستي



ابربينم ازتوبارد چشمه را زايش زتواست

تابش مهر از تو هر بستان زتو آراستي



تو ولي اللّه باشي زآن پناه عالمي

بر تو داريم التجا بين فتنه ها برپاستي



قائم بالحق توئي هرگه زحق قائم شدي

ظلم رفتي ازجهان وعدل و حق برپاستي



اي شها بين ظلم و عدوانها چها برماکنند

در پناهت آر ما را قادر و داناستي



گرچه ما بيچارگان شرمنده ايم از حال خود

ليک هم شاها توئي صاحب کرم از راستي



ما همه عالم گنه کاران گرفتار غميم

يک لب آري بر شفاعت غم زما برخاستي



با همه شرمندگي رو بر کجا آريم ما

بر همه ما حضرتت تو ملجاء و مأواستي



چشم گريان قلب سوزان آه سرد ما ببين

در همه بنگر عزا بر حضرت زهراستي



درنظر آريم هرگه آتش اندر درگهي

جبرئيلش بود خادم، هم ملائک هاستي



يا نظر آريم از آن پهلو که در آمد براو

خسته پيغمبر از آن در جنة المأواستي



يا نظر آريم بر محسن قتيل اهل بيت

در تقاص اول خدا خواهد بر او خون خواستي



يا نظر آريم از زهرا که کرد او ناله ها

نزد آن کافر که اندر ظلم بي پرواستي



جمله نالان آمده باشور و شَين اي مرتجا

هست اميد از تو که چشم مرحمت برماستي



حرمت بانوي جنّت جدّتان روح نبي

اين شفاعت بر شما بهتر شفاعتهاستي



يک نظر فرما به ايماني مديح درگهت

مدح او برگ گل از بلبل به بستانهاستي