بازگشت

مولوديه قائميه


مولوديّه قائميّه عليه آلاف السلام و التحيّة



مرا زحق ندا شده، به روح بس فزا شده

به دل چه دلرباشده، به سر دو صد هوا شده



بحق مرا صلا زده، به جان چه غم زدا شده

به نفس ماجرا شده، زقيد خود رها شده



نگويم اين چرا شده، چرا زحق عطا شده

هزارها، هزارها



دلم چو لاله زار شد، به روح چشمه سار شد

چو فصل نوبهار شد، بلبل به گل دوچار شد



رخم چو گلعذار شد، زقلب بس قرار شد

شکوفه ها هزار شد، شبان همه نهار شد



سروِ روان ببار شد، به عاشقان چو نار شد

شرارها، شرارها



روح جنان چو بردميد، دلم زهرجا کشيد

به چشم حق بين چه ديد، زبلبلي بر شنيد



چوماه شعبان رسيد، به باغ وبستان چميد

تازه گلي شد پديد، مژده به عاشق دهيد



مهدي قائم رسيد، روح به عالم وزيد

بهارها، بهارها



چه طلعتي شد عيان، گفتي که حق اندر آن

چه نورحق شدازآن، چه شمسي آمد ميان



چه بهجتي شد در آن، آمده جلوه کنان

به ديده مردمان، دوصد چو شمسِ جهان



باطل از آن شد نهان، حق شده از آن بيان

نهارها، نهارها



آئينه حق نما ببين، نور خدا علا ببين

فيض خدا به ما ببين، ملائک از سما ببين



جلوه اي از خدا ببين، نور هُدي جَلا ببين

زحق بسي عطا ببين، روح الامين بيا ببين



ستاده بر سرا ببين، زآنها دو صد ثنا ببين

شمارها، شمارها



حسن خدا را نگر، فيض خدا را نگر

بحر عطا را نگر، نور هدي را نگر



چسان شده جلوه گر، عام بما سر بسر

رفته به هر بحر و برّ، همه از آن بهرهور



باب هدي را نگر، باز به جنّ و بشر

بدارها، بدارها



چه حق عيان آمده، به انس وجان آمده

خصم به جان آمده، ناله زنان آمده



زحق امان آمده، باطل نهان آمده

لرزه کنان آمده، موي کنان آمده



دوست چنان آمده، سرو روان آمده

ببارها، ببارها



شاه به ناز آمدي، چه سرفراز آمدي

زآن به حجاز آمدي، دوست نواز آمدي



به صد نواز آمدي، بطيبه باز آمدي

دست فراز آمدي، به تُرک تاز آمدي



به سيف باز آمدي، خصم بتاز آمدي

فرارها، فرارها







گويم به هر صبح و شام، زظلم اعدا تمام

فاطمه امّ الامام، اي شاه والامقام



بياد آرم مدام، به دخت خيرُ الاَْنام

گريه کنان مستدام، بيا بکش انتقام



بيار بيرون حسام، ببر ز اعدا تمام

قرارها، قرارها



زهراي اطهر چقدر، ظلم چشيدي چه زهر

هتک نمودند به جبر، يا لَلعَجب ز اهل صبر



محنت کشيدي به دهر، حقش برفتي بقهر

اشکش چکيدي چو بحر، به ظلم بي حدّ وحصر



يارب بفرما تو امر، برد ز ما جور و شر

غبارها، غبارها



ده اذن بر شهريار، که سر زغيبت برآر

از اهل عدوان برآر، بحقّ زهراي زار



هرشهر در هر ديار، روي به نصرت بيار

ز ذوالفقارت دَمار، به ديده اش اشکبار



ديگر نبودش قرار، ماند به دنياي خوار

چه خارها، چه خارها



گر آيد آن شه همي، به هر دل پرغمي

بگيرد او هر دمي، زنسل هر فاطمي



گذارد او مرهمي، تسليت آرد دميّ

که ريخت هر ظالمي، به قوّت قائمي



به سطوت هاشمي، فتح کند عالمي

ديارها، ديارها



ايمانيا کن دعا، از روي صدق رجا

هستي به ما ملتجا، ما را به تو التجا



روي نما بر خدا، گوي که يا مرتجي

به هرچه و هرکجا، کن اذن خود را عطا



بر آرد آن مقتدا، زين ظالمان دغا

دمارها، دمارها