بازگشت

روش شک آوران


منکران امام زمان، عليه السلام، روشي پي مي گيرند که با روش عمومي اسلام در طرح عقايد و گرايشها، سازگار نيست؛ زيرا روش اسلام روشي متکي بر عقل، منطق و فطرت است و از لوازم آن ضرورت ايمان به غيب است. همانکه در قرآن کريم مکررا بدان اشاره شده است و دهها آيه [1] از قرآن کريم از غيب و دعوت به ايمان به غيب از آن ستايش مي کند و پرهيزکاران را کساني مي داند که ايمان به غيب دارند و مي فرمايد:

الم ذلک الکتاب لاريب فيه هدي للمتقين الذين يومنون بالغيب. [2] .

الف. لام. ميم. اين است همان کتابي که در آن هيچ شکي نيست. پرهيزکاران را راهنماست. آنان که به غيب ايمان مي آورند...

و همين طور در حديث شريف نبوي [3] صدها روايت به گونه هاي مختلف وجود دارد که همگي سفارش به ايمان به غيب مي کند و آن را جزء جدانشدني عقيده مي داند.

انسان مأمور به ايمان به غيب است و عذري براي آن ندارد. چه آن را درک کند، چه درک نکند و اسرارش را نفهمد. زيرا اين نوع ايمان از لوازم اعتقاد به خداوند متعال و پيامبران اوست، پيامبراني که فقط هر چه به ايشان وحي مي شد، بازگو مي کردند.

ايمان به ملائکه، جن، عذاب قبر، نکير و منکر، برزخ [4] و ديگر مسائلي که در قرآن هست يا پيامبراکرم، صلي الله عليه و آله، بيان فرموده و افراد موثق و امين نقل کرده اند، همگي از اين قبيل اند.

بنابراين هر نوع شک ورزيدن نسبت به جريان حضرت مهدي، عليه السلام، به همين انکار اصل تصديق به غيب مربوط مي شود. از اين رو منکران اعتقاد به مهدي، عليه السلام، براي گريز از اصل ايمان به غيب و دورکردن خودشان از پيامد اين باور به ايجاد شک و ترديد در صحت اخبار مربوط به آن حضرت و تضعيف اسناد آنها پرداخته اند. روشي که ابن خلدون در فصل 52 تاريخ خود که درباره فاطميان است در پيش ‍ گرفته است. وي روايات مربوط به حضرت مهدي، عليه السلام، را تضعيف کرده و در عين حال به ظهور آن حضرت در آخرالزمان و صحت برخي از روايات نيز اعتراف کرده است.

شماري از مقلدان هم مانند علي حسين السائح استاد دانشکده الدعوة الاسلامية در کشور ليبي نيز از ابن خلدون پيروي کرده و در بحث خود با عنوان تراثنا و ميزان النقد [5] ضمن پرداختن به مسأله مهدي منتظر به تارهاي عنکبوتي که تنيده ابن خلدون درباره عقيده به مهدي، عليه السلام، است دست يازيده اند. غافل از اينکه آنچه را که پايگاهي بزرگ تصور کرده و از آنجا قصد پرواز نموده اند سست ترين پايگاه است.

اين مخالفان وقتي دريافتند که نمي توان اين همه روايت را که به طرق مختلف جمع آمده و سند بيشتر آنها صحيح است - چنانکه علماي حديث ثابت کرده اند [6] - کناري نهاد، سعي کردند افسانه هاي دروغين درباره مهدي، عليه السلام، را دستاويز قرار دهند که يکي از آنها داستان سراسر دروغ سرداب است. داستاني که از نظر معتقدان مهدي، عليه السلام، اصل و اساسي ندارد و علامه اميني - هم اين مسأله را بخوبي بررسي کرده و ياوه گوييهاي مخالفان را درباره موضع شيعه و مراسم منسوب به آنها بافته اند، آشکار کرده است. [7] .

در اين ميان عده اي نيز به تحريک آزمندان [8] و فريفتگان اغراض ‍ سياسي و اجتماعي، پرچمدار انديشه باطل انکار ولادت [9] مبارک آن حضرت شده اند تا با اين کار به مقاصد و بهره منديهاي ويژه خود برسند و ديگر تلاشهاي مذبوحانه اي که در تقابل حقايق فراوان نمي توانند عرض اندام کند؛ بويژه در برابر مفهوم احاديث صريح و صحيح.

خلاصه، روش شک آوران چيزي جز اينگونه توهمات و مغالطه هاي ناپسند نيست تا چه رسد که بتوانند با اصول معتبر ديني مقابله کنند.

شايد بي مناسبت نباشد که ضمن بيان اين روش سخنان برخي از معاصران مانند احسان الهي ظهير، [10] ، بنداري، [11] سائح و شيعه نماهايي را که کورکورانه از آنها تقليد کرده اند، بازگو کنيم.

خلاصه دلايلي که آنها بيان خودشان بدان استناد جسته اند، مسائلي است که در ذيل مي آوريم و سپس ادعاهاي ايشان را مورد بررسي قرار خواهيم داد:

1. گفته اند: شيعه بعد از وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، دچار سرگرداني و اضطراب شد. بويژه درباره تولد امام مهدي، عليه السلام، يعني محمدبن الحسن؛ زيرا در رواياتي که راجع به آن حضرت از ائمه،عليهم السلام، سوال مي شود يک نوع نارسايي و ابهام وجود دارد.

2. گفته اند: شيعيان در مسأله امامت پس از وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، به چهارده گروه منشعب شدند در صورتي که اگر جريان امام مهدي، عليه السلام، مسأله اي روشن و مهم و جزيي از مذهب جعفري بود نبايستي در آن اختلاف مي شد تا حدي که به صورت سري و پيچيده باقي بماند.

3. پنداشته اند روايات مربوط به هويت امام مهدي، عليه السلام، ضعيف، ساختگي و اخلاقي است؛ آنها همچنين روايات مربوط به نام مادر، تاريخ ولادت، جريان ولادت و مسأله غيبت و سفيران آن حضرت را داراي اشکال فرض کرده اند.

يکي از اين افراد ياوه سراييهاي خود را چنين به پايان مي برد که وي امامي را که وجودش از طرف اهل بيت ثابت شده باشد انکار نمي کند اما نسبت به تولد امام دوازدهم شک دارد؛ زيرا به پندار او دلايل کافي وجود ندارد يا دلايل موجود براي او بسنده نيست.

وي يادآور شده که بعيد نمي داند خداوند عمر انساني را طولاني کند چنانکه عمر نوح پيامبر، عليه السلام، را طولاني کرد، با وجود اين که ضرورتي هم نداشت. وي سپس گفته است: در جستجوي دلايلي است تا ثابت کند که خداوند تعالي اين کار را نسبت به شخص ديگري انجام داده است، زيرا نمي شود با قياس و تشبيه به اين مسأله معتقد شد! و سپس گفته است: امام صادق، عليه السلام، قياس را نسبت به امور جزيي رد مي کرد تا چه رسد به امور تاريخي و عقيدتي!!

آنچه ذکر شد خلاصه اشکالهايي است که وارد کرده اند. ما در رد اين اشکالها و در جواب آنها چنين مي گوييم:

1. درباره اينکه در هويت حضرت مهدي، عليه السلام، مشکل وجود دارد و اينکه شيعيان دچار سرگرداني شدند؛ بايد گفت اگر اين سخن آن طور که مخالفان آن را بزرگ نشان داده اند درست باشد خود دليلي عليه مخالفان است؛ زيرا علت مشخص نکردن هويت امام و تعمدي که در پنهان داشتن اين مسأله داشته اند دليل بر وجود امام است که علت آن ترس از دشمن بوده نه دليل بر نبودن حضرت، آنچنان که مخالفان پنداشته اند.

امامان شيعه، عليهم السلام - همچنان که در روايات هست [12] - نخواسته اند صريحا راجع به حضرت مهدي، عليه السلام، و ميلاد مبارکش ‍ اظهارنظر کنند، چون مي دانستند دشمن سرسختانه در تعقيب اوست و مجدانه در کمين نشسته است.

دشمن، جاسوسان را به هر طرف گسيل داشته و هر حرکتي را زيرنظر گرفته بود تا به امام دست يابد و خيال خود را راحت کند و اين، پس از آن بود که يقين پيدا کرده بودند مهدي، عليه السلام، وجود دارد و مي ديدند که امت در انتظار مقدم شريف اوست تا جهان را پر از عدل کند، پس از آنکه پر از ظلم شده باشد.

چگونه مي شود امامان، عليهم السلام، تلاش براي حفظ وجود عزيزش ‍ نکنند در حالي که حاکمان ستم پيشه در حق اهل بيت و فرزندان رسول اکرم، صلي الله عليه و آله، آن همه رفتار زشت و نابخردانه روا داشتند؟ آنان را تبعيد و زنداني کردند و با تهمت و افترا و سخن چيني هاي مغرضانه ايشان را به آوارگي و کام مرگ کشاندند. اين عين تاريخ است و در کتاب مقاتل الطالبين اصفهاني اعجاب انگيزترين وقايع را در اين زمينه مي توان خواند.

اين رخدادها زماني روي مي داد که صاحبان قدرت به روايات صحيح و مستندي که در دست مسلمانان بود آگاهي پيدا کرده بودند؛ رواياتي که درباره مهدي، عليه السلام، بود و او را از اهل بيت طاهرين و نسل فاطمه و از فرزندان حسين، عليهم السلام، به گونه اي مشخص معرفي مي کرد و مژده ظهورش را مي داد تا زمين را پر از عدل و داد کند.

حاکمان ستمگر پس از آگاهي از اين روايات احساس کرده بودند که بزودي کاخهايشان فرو خواهد ريخت و همين احساس بود که باعث شد وقتي قدرت حاکم خبر وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، را مي شنود دست به کار شده و مرتکب چنان اعمالي شود. غلبه ترس از حضور امام مهدي، عليه السلام، آنها را به انجام کارهاي عجيبي وا مي داشت؛ زيرا اگر آنها به وجود امام دوازدهم حجة ابن الحسن به عنوان امام موعود، عليه السلام، باور نداشتند؛ اين برخوردها وجهي نداشت.

آنها اين باور را از اخبار متواتري که شيعه و سني نقل کرده اند، گرفته بودند.

از اين رو بود که فورا به خانه امام عسکري، عليه السلام، شتافتند و برنامه ويژه اي اجرا کردند. يعني ابتدا به جستجوي وسيع و دقيق پرداختند و سپس همه کنيزکان امام را و زنداني و معاينه کردند. [13] .

همه اين تلاشها مذبوحانه در راستاي دست يافتن به امام بود که البته اين کارها از ايشان عجيب نبود؛ زيرا در گذشته نيز حاکمان ستمگر چنين اعمالي انجام داده بودند و قرآن کريم داستان فرعون و تلاش او را براي دست يافتن به موسي پيامبر، عليه السلام، براي ما نقل کرده و اينکه چگونه خداوند موسي، عليه السلام، را از مکر (فرعون) رهايي بخشيد.

از آنچه گفته شد علت اين که امام صادق، عليه السلام، هويت مهدي، عليه السلام، و ويژگيهايش را پنهان مي کرد روشن مي شود.

بي ترديد اوضاع و احوالي که درباره مسأله وجود حضرت مهدي، عليه السلام، و ولادت ايشان پيش آمده بود همراه با سختگيريها، نيرنگها و تبليغات قدرت حاکم همه و همه زمينه ساز حيرت و سرگرداني مردم شده بود و اين يک امر طبيعي است که شرايط خاص موجب تحير شود.

حتي در روايات امامان، عليهم السلام، به وقوع اين سرگرداني، فتنه و اختلاف اشاره شده است چنانکه ابن بابويه قمي (م 381 ق.) در کتاب التبصره من الحيرة و شيخ نعماني (م 360 ق.) در باب دوازدهم کتاب الغيبة نقل کرده اند.

2. مي گويند: روايات، ضعيف و ساختگي اند. اما بايد ديد آيا اينها بين ضعيف و ساختگي فرقي قائل اند يا نه؟ جاي اين پرسش باقي است که چرا و با چه هدفي ناجوانمردانه مسأله وجود حضرت حجت را که با روايات صحيح ثابت شده است با برخي از روايات درباره حادثه ولادت در هم آميخته اند؟ زيرا روايات مهدي فقط در کتب شيعه نقل نشده راويان همگي اهل تشيع نبوده اند بلکه کتابهاي صحاح، مسانيد و جوامع معتبر حديثي مانند صحيح أبي داود و صحيح الخباري و شرحهاي آن و مسند أحمدبن حنبل و جامع طبراني نيز همه اينها را نقل کرده اند، سيوطي (م 911 ق.) نيز در کتاب العرف الوردي [14] همه را از طرق مختلف گردآورده است.

برزنجي (م 1103 ق.) در کتاب الاشاعة [15] و شوکاني (م 1250 ق.) در کتاب التوضيح [16] گفته اند که اين روايات متواتر است و از معاصران نيز شيخ منصور علي ناصف در کتاب غاية المأمول [17] اين تواتر را نقل کرده است.

در حقيقت اين شکاکان ابله، بابخردانه رواياتي را که از نظر همه مسلمانان چه شيعه و چه سني، صحيح و متواتر است ساختگي و جعلي مي دانند و بدينگونه جاهلانه آنچه را که راويان نقل کرده اند اعم از حوادث تاريخي، آراي مذاهب و نامهاي خاص همه را زير سوال مي برند.

3. برخي براي انکار وجود امام مهدي، عليه السلام، و ولادت آن حضرت چنين استدلال کرده اند که شيعيان پس از وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، درباره مهدي، اختلاف حاصل کرده و به هفده گروه - به گمان آنها- تقسيم شده اند و سپس چنين نتيجه گيري کرده اند که اين اختلاف و انشعاب دليل بر نبودن امام است.

بد نيست در همين جا اشاره اي داشته باشيم به اينکه اختلاف نظر درباره يک موضوع يا يک شخص الزاما مستلزم پاک کردن صورت مسأله نيست، چرا که اگر با اين منطق استدلال کنيم قطعا هيچ عقيده اي و هيچ ديني وجود نخواهد داشت و سنگ روي سنگ بند نخواهد شد.

اختلاف هميشه و در همه جا وجود داشته و دارد، در اعتقادات، مسائل تاريخي، حوادث روزمره، امور شخصي و حتي امور جزيي، بسيار ديده شده است که يک فرقه به فرقه ها و دسته هاي گوناگون با جهت گيريها و نظريات مختلف تقسيم شده است؛ مانند: معتزليان، خوارج، اشعريان و... [18] از اين گذشته، روايت مشهوري را اهل حديث از پيامبر، صلي الله عليه و آله، نقل کرده اند که مي فرمايد:

امت من به هفتادوسه گروه تقسيم مي شوند. [19] .

بايد پرسيد محور اين اختلاف چيست؟ و آيا چون در مسأله اختلاف نظر وجود دارد بايد خود مسأله را نفي و انکار کنيم!؟ اگر اين منطق درست باشد که هيچ عقيده اي باقي نمي ماند و هيچ کاري درست در نمي آيد؛ چون در مسائل، اختلاف و انشعاب وجود دارد.

و باز هم بايد پرسيد که اين گروههايي از شيعه که به زعم آنان بعد از وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، پيدا شدند، کدامند؟ اسمشان چيست؟ رهبرانشان کيان اند؟ و...

شهرستاني، محمدبن عبدالکريم (م 548 ق.) در کتاب الملل و النحل گفته است:

کساني که معتقد به امامت امام حسن عسکري عليه السلام، بودند پس از مرگ وي، يازده گروه شدند که اسامي آنها معروف نيست ولي ما حرفهاي آنها را ذکر مي کنيم... [20] .

شهرستاني نام اين فرقه ها را نمي داند و رهبران آنها را نمي شناسد اما باز هم مي گويد يازده فرقه هستند. ولي مقلدان دروغگوي او مانند احسان الهي و پيروانش، تعداد فرقه ها را بدون نام و نشان بيشتر از آن ذکر کرده و حتي يکي از اين افراد رسوا تعداد آنها را به هفده گروه رسانده است!!

اين فرقه ها همگي ساخته و پرداخته ذهن آنان است، چرا که هيچ يک از اين دروغ پردازان نه تنها نامي از رهبران و رجال معروف اين هفده فرقه نبرده اند بلکه جرأت نکرده اند، که اشاره اي به زمان و مکان زندگي اين گروهها داشته باشند.

در اينجا مناسب است حاشيه اي را که علامه عبدالحسين شرف الدين در کتاب الفصول المهمة درباره اين دروغي که شهرستاني در کتابش آورده است نقل مي کنيم. وي مي نويسد:

اي کاش ايشان حرفهايي را که از اين فرقه ها نقل مي کند با ذکر نام کتاب يا شخصي مستند مي کرد! يا حداقل يکي از مکانهايي را که در آن زندگي مي کردند و يا زماني را که در آن مي زيسته اند و يا حتي نام اين فرقه ها را ذکر مي کرد. شما را به خدا قسم تا کنون ديده ايد که گروههايي با هم بجنگند و يا مکتبي را مي شناسيد که آرا و نظرياتش مورد نقد و بررسي باشد ولي کسي نه زنده از مرده شان خبري نداشته باشد و نام و نشاني از آنها موجود نباشد؟! [21] .

گويا اخيرا يکي از آنها به اشتباه خود پي برده و گفته است:

من امامي را که از اهل بيت، عليهم السلام، باشد و وجودش ثابت شده باشد انکار نمي کنم، البته براي من نسبت به ولادت امام دوازدهم فقط شک حاصل شده است.

او در ادامه مدعي شده که علت اين شک در دست نبودن دلايل کافي و يا قانع کننده نبودن دلايل موجود است!!

اما در اينجا اين پرسش مطرح است که اينها در جستجوي چه نوع دليلي هستند؟ آيا دليلي قوي تر از اتفاق جماعت دانشمندان امت و راويان موثق، در مورد ولادت امام حجة بن الحسن العسکري، عليهما السلام، وجود دارد؟ چون براي اثبات اين موارد، هيچ چيز مثل خبر صحيح، شواهد فراوان و وجود قرائن و مويدات عقلي و منطقي، نيست و در اين زمينه همه اينها موجود است.

بي مناسبت نيست که در اينجا به آنچه که ثامر العميدي در جزء اول کتاب خود به نام دفاع عن الکافي اثبات کرده است، اشاره مي کنيم. وي ولادت امام و بقاي وجود آن حضرت را از طريق روايات و احاديث صحيح و نقلهاي متواتر تاريخي اثبات کرده و اعترافات و اقرارهاي فقيهان، محدثان، مفسران، مورخان، پژوهشگران، اديبان و نويسندگان اهل سنت و جماعت را درباره ولادت حضرت مهدي، عليه السلام، آورده است.

نويسنده يادشده از آغاز قرن چهارم هجري شروع کرده و از افرادي مثل روياني (م 307 ق.) در کتاب المسند، سهل بن عبدللّه بخاري (م 341 ق.) در کتاب سرالسلسلة العلوية و خوارزمي (م 387 ق.) در کتاب مفاتيح العلوم (چاپ ليدن 1895 م) اسم برده است.

وي اعترافات رجال قرن پنجم تا قرن چهاردهم را نيز ذکر کرده است.

از آن جمله اند:

- ابونعيم اصفهاني (م 430 ق.) در کتاب الاربعين حديثا؛

- يحيي بن سلامه خضفکي شافعي (م 568 ق.) آنچنان که در کتاب تذکرة الخواص ابن جوزي آمده است؛

- محي الدين بن عربي (م 638 ق.) در کتاب الفتوحات المکية، آنچنان که شعراني در کتاب اليواقيت نقل کرده است.

- ابوالفداء اسماعيل بن علي (م 732 ق.) در کتاب المختصر في أخبارالبشر؛

- ابن صباغ مالکي (م 855 ق.) در کتاب الفصول المهمة؛

- جلال الدين سيوطي (م 911 ق.) در کتاب احياءالميت؛

- ابن طولون حنفي مورخ دمشقي (م 953 ق.) در کتاب الائمة الاثناعشر؛

- احمدبن يوسف العباس قرماني حنفي (م 1019 ق.) در کتاب أخبارالدول؛

- شبرواي شافعي (م 1171 ق.) در کتاب الاتحاف بحب الاشراف؛

- محمدامين سويدي (م 1246 ق.) در کتاب سبائک الذهب؛

- و بالاخره زرکلي (م 1396 ق.) در کتاب الاعلام.

آيا اين همه روايت، نقل قول و شاهد براي اثبات وجود و ولادت يک شحص کافي نيست؟ در غير اين صورت بايد در همه رويدادهاي گذشته، شخصيت هاي علمي و تاريخي و آنچه گذشته هاي دور و نزديک اتفاق افتاده است شک کنيم. يعني وضعيتي که در آن هيچ چيز پابرجا نخواهد ماند.

حال بايد پرسيد: آيا اين وضعيت، پژوهشگران تازه به دوران رسيده اي مانند اينها را خشنود مي کند؟

اما اگر بخواهيد مسأله را از نظر عقلي مورد بررسي قرار دهيد، اين کتاب؛ يعني پژوهشي درباره امام مهدي، عليه السلام، نوشته شهيد صدر، رحمة الله عليه، مناسب ترين کتاب است. اين کتاب از هر نظر مفيد و کامل است و برهاني قاطع و دليلي محکم براي کساني است که مي انديشند و تعقل مي کنند و به گفته ها و بافته هاي کساني که به دنبال اهداف خاصي هستند يا مغالطه مي کنند مثل ظهير و بنداري و ديگران توجهي ندارند.

شايد براي نمونه ذکر يکي از مغالطه هاي آنان، براي آشناشدن خوانندگان عزيز بد نباشد. اينها مي گويند:

بعيد مي دانيم که خداوند عمر يک انسان را طولاني کند... ولي عقيده به وقوع اين مورد، از راه قياس درست نيست. امام صادق هم قياس را در فروع جايز نمي دانست، چه رسد به مسائل تاريخي و عقيدتي!

اينان نمي دانند که قياس در اينگونه موارد جايز است. يعني در مواردي که انسان راهي براي درک مسأله ندارد از نظر اهل منطق و صاحب نظران قياس ‍ و تشبيه دليلي معتبر و اسلوبي علمي و منهجي قرآني است.

خداوند مي فرمايد:

ويضرب الله الامثال للناس [22] .

خدا براي مردم مثلها مي آورد...

همچنين سخن منکران معاد را که مسأله اي اعتقادي است نقل مي کند و پاسخ مي دهد:

و ضرب مثلا و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشاءها اول مرة... [23] در حالي که آفرينش خود را از ياد برده است، براي ما مثل مي زند که چه کسي اين استخوانهاي پوسيده را زنده مي کند؟ بگو: کسي آنها را زنده مي کند که در آغاز بيافريده است....

ملاحظه مي کنيد که اين تازه به دوران رسيده ها چگونه از منهج علمي و قرآني دوري مي جويند و فرقي ميان قياس در حکم شرعي که جايز نيست (چون علت حکم شارع، احراز نشده است و نمي شود آن را تعميم داد) با قياسي که در موارد عقلي به کار گرفته مي شود و هيچ اشکالي ندارد، نمي گذارند.

خلاصه اينکه کساني که روش ايجاد شک را پي گرفته اند، هيچ دليل و برهان و سند علمي يا تاريخي قابل قبول و منطقي براي انکار خود، در دست ندارند. همه اينها گمان، وهم، حدس و فرضيه است که در برابر ادله و برهانهاي محکم روايي، تاريخي و عقلي رنگ مي بازند. همان طور که طرفداران ولادت حضرت مهدي، عليه السلام، و بقاي وجود شريفش ‍ اثبات کرده اند.

رواياتي که در زمينه ولادت آن حضرت است و از جهاني نيز با هم اختلاف دارند زياني به اصل قضيه نمي رساند. مسأله اي است که مخالفان خواسته اند با تمسک بدان به صورتي غيرواقع بينانه از آن بهره جويند و اذهان را نسبت به ولادت مشوش سازند.

تولد آن حضرت مثل همه ولادتها از راه معمولي که همان شهادت قابله است به اثبات رسيده، آن هم شهادت قابله اي مانند حکيمه دختر امام جواد، عليه السلام، و عمه امام عسکري، عليه السلام، که روايت ايشان با اسناد معتبر صحيح است. [24] .

حال اگر در اينجا روايات مختلف باشد چه درباره ازدواج امام حسن عسکري، عليه السلام، با نرجس مادر حضرت مهدي، عليه السلام، يا درباره اسم مادر آن حضرت يا درباره ولادت آن حضرت و مسائل مربوط به آن و يا اختلافي که درباره تاريخ ولادت ايشان هست، هر چه باشد مشهور بنا بر نقل راويان موثق شيعه و سني اين است که ولادت آن حضرت روز پانزدهم شعبان به سال 255 ق. اتفاق افتاده است. مادرش نرجس کنيزي بود که نزد يکي از خواهران امام هادي، عليه السلام، به سر مي برد و امام عسکري، عليه السلام، از او خواستگاري و با وي ازدواج مي کند. نرجس ‍ خاتون از او امام مهدي، عليه السلام، را به دنيا مي آورد.

اين آن چيزي است که امام عسکري، عليه السلام، با سند صحيح که در آن هيچ خدشه اي نيست، تصريح کرده است. [25] .

حضرت امام عسکري، عليه السلام، نيز ياران و شيعيان خود را به آن مولود مبارک بشارت داده و او را به عنوان جانشين و حجت موعود، و امام بعد از خود معرفي کرده است. [26] .

شايان ذکر است که روش منکران مسأله حضرت مهدي، عليه السلام، همان است که خاورشناسان براي اشکال تراشي به اعتقادات اسلامي و پيامبري حضرت محمد، صلي اللّه عليه و آله، و احکام و مفاهيم قرآني به کار مي بردند.

آربري [27] که خاورشناسان منصفي است درباره اين روش مي گويد:

در اين روش عبارتها را از سياق خود جدا و سپس تجزيه و تحليل سطحي مي کنند و...

علاوه بر اين آنها مغالطه مي کنند و از راه و روش بحث دور مي افتند.

مثلا ارجاع نادرست به مصادر مي دهند [28] يا در نسبت آراء دستکاري کرده و به دروغ متوسل مي شوند. گاهي نيز براي به اشتباه انداختن فرد عبارتهاي زيادي مي آورند و سپس مصادر را در يک جا ذکر مي کنند.

از همه بدتر اينکه آنان - با سطحي نگري خاص خود - فهم ساده خود، از برخي مسائل را همان رأي و نظري مي دانند که آن مذهب يا جماعت دارند و سپس براي اينکه حرف خود را به کرسي بنشانند تلاش مي کنند تا شواهدي گردآورند و آن را بزور با عقايد خود تطبيق دهند. در حالي که نه آن مذهب چنين گفته و نه حرف قابل قبولي است.

باز هم بر خود لازم مي دانم مسأله مهمي را که علامه محمدتقي حکيم در کتاب خود به نام أصول العامة للفقه المقارن آورده است، يادآوري کنم؛ ايشان نوشته اند:

مجتهدان شيعه اجازه نمي دهند يک رأي که مولود اجتهاد شخصي است به عنوان کل مذهب، نسبت داده شود. خواه اين نظر فقهي يا اصولي و يا حديثي باشد؛ هر مجتهدي مسؤ ول نظر خود است و آنچه از ضروريات مذهب است، نسبت آن - به صورت مطلق - درست است. [29] .

از اين رو عموميت بخشيدن به يک نظر اجتهادي تا موردقبول عمومي نباشد و مشهور نشود، سخن گزافي است.

در زمينه هاي ديگر هم، چنين است. مثلا يکي از مفسران يا اخباريان نظر خاصي قائل شود يا به روايت خاصي استناد کند يا نظريات خاصي داشته باشد و يا حتي اگر نظريه اي را پايه و اساس قرار دهد درست نيست که به کل مذهب يا جماعت نسبت داده شود، منطقي و صحيح اين است که فقط به خود او نسبت داده شود و اين نسبت بدين معناست که وي بر روايت خاصي متکي بوده است و نيز ضرورت دارد روش خاص روايي شان هم در نظر گرفته شود.

در اين صورت بر پژوهشگر لازم است از مجموع آراي فقها و علما، رأي مذهب را به دست آورد؛ رأيي که از طريق روش عمومي فقها در پذيرش ‍ اخبار و روايات به دست آمده باشد. همچنين لازم است که به آنچه در نزد علما، مصادر اصلي و اساسي شمرده مي شود مراجعه کند.

بدون توجه به اين ملاحظات مهم، پژوهشگران در ورطه اي از اشتباهات و گزافه گويي خواهند افتاد و در نتيجه از سوءقصد و تلاش در ايجاد اخلال و وسوسه گري مبرا نخواهند بود. همان کاري که دائما گذشتگان ايشان مانند خاورشناسان و دشمنان اسلام يا کساني که نسبت به اهل بيت،عليهم السلام، و مکتب اصيل ايشان کنيه دارند، انجام داده اند. همان کاري که احسان الهي ظهير، جبهان، بنداري و ديگران در گذشته و حال کرده اند.

پس از اثبات مسأله ولادت و وجود مبارک حضرت مهدي، عليه السلام، مطلب ديگري درباره آن حضرت باقي مي ماند که همان ادامه و استمرار وجود مبارک ايشان از زمان غيبت صغري تا قطع نمايندگي و وقوع غيبت کبري است که خواننده گرامي و پژوهشگر جوينده حق، مطلوب خود را در اين زمينه در نوشته صدر، قدس سره، مي يابد. وي موضوع را بخوبي توضيح داده و به قدري ادله عقلي، منطقي و علمي ذکر کرده اند که تشنگان را سيراب مي کند و همه اوهام و افسون شک آوران را ذهنها مي زدايد.


پاورقي

[1] ر.ک: المعجم المفهرس لالفاظ القرآن، ماده غيب؛ ابن کثير الدمشقي، همان، ج 1، ابتداي سوره بقره.

[2] سوره بقره (2)، آيات 3-2.

[3] ر.ک: کتاب الفتن و علامات الساعة در صحاح، مسانيد و سنن اهل سنت؛ براي نمونه ر.ک: ناصف، منصورعلي، التاج الجامع للاصول في احاديث الرسول،ج 5، ص 300 به بعد.

[4] ر.ک: همان، ج 1، ص 25.

[5] اين بحث در مجله کلية الدعوة الاسلامية در ليبي منتشر شده است و چنانکه گفته شد آقاي سيد محمدرضا جلالي در مجله تراثنا آن را نقد کرده است.

[6] ر.ک: العميدي، ثامرهاشم، دفاع عن الکافي، ج 1، ص 203 به بعد. او در اين پاسخهايي را که علما و ائمه حديث به خدشه هاي ابن خلدن (در روايات مهدويت) داده اند، بيان کرده و خود نيز اين خدشه ها را با روشي علمي و متين پاسخ داده است، به نحوي که در خلال اين پاسخها ناآگاهي و عدم شناخت ابن خلدون و پيروان او نسبت به فن روايت و اصول درايه، روشن مي گردد.

[7] ر.ک: الاميني النجفي، عبدالحسين احمد، الغدير، ج 3، ص 309 - 308؛ العميدي، ثامرهاشم، همان، ج 1، ص 593؛ الحسني، هاشم معروف، سيرة الائمة الاثني عشر، ج 2، ص 559.

[8] ر.ک: الشيخ المفيد، محمدبن محمدبن النعمان، الارشاد، ص 345؛ الحسني، هاشم معروف، همان، ص 538 -534.

[9] ر.ک: العميدي، ثامرهاشم، همان، ج 1، ص 569.

[10] ر.ک: الهي ظهير، احسان، الشيعه و التشيع - فرق و تاريخ، ص 301 -261، چاپ دوم، پاکستان، 1384 ق.

[11] ر -ک: التشيع بين مفهوم الائمة و مفهوم الفارسي، چاپ دوم، اردن، دارعمار.

[12] ر.ک: النعماني، محمدبن ابراهيم، الغيبة، باب 12؛ الصدر، السيدمحمد، تاريخ الغيبة الکبري، بحث تمهيدي.

[13] 1. الشيخ المفيد، محمدبن محمدبن النعمان، همان.

[14] ر.ک: السيوطي، جلال الدين، الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 213 به بعد.

[15] ر.ک: الحسيني البرزنجي، السيدمحمدبن رسول، الاشاعة لاشراط الساعة، باب سوم، ص 122-87.

[16] ر.ک: الشوکاني، محمدبن علي، التوضيح في تواتر ما جاء من الاحاديث في المهدي و الدجال و المسيح.

[17] ناصف، منصورعلي، غاية المأمول (شرح التاج الجامع للاصول) ج 5، ص 360.

[18] ر.ک: الاشعري القمي، سعدبن عبدللّه، مقالات الاسلامين؛ الشهرستاني، محمدبن عبدالکريم، الملل و النحل؛ ابومحمدحسن بن موسي، فرق الشيعه.

[19] ر.ک: ابن ماجه، سنن، کتاب الفتن، باب افتراق الامم، ج 2، ص ‍ 1321.

[20] الشهرستاني، محمدبن عبدالکريم، همان، ج 1، ص 152-151.

[21] شرف الدين، السيد عبدالحسين، الفصول المهمة في تاليف الامة، ص ‍ 169.

[22] سوره ابراهيم (14)، آيه 25.

[23] سوره يس (36)، آيات 79-78.

[24] ر.ک: الکيني، محمدبن يعقوب، الکافي (اصول)، ج 1، کتاب الحجة؛ المسعودي، علي بن الحسين، اثبات الوصية، ص 219.

[25] ر.ک: الکيني، محمدبن يعقوب، همان؛ المسعودي، علي بن الحسين، همان، براي مطالعه تفصيلي اين موضوع نيز ر.ک: العميدي، ثامر هاشم، دفاع عن الکافي، ج 1، ص 546 به بعد.

[26] ر.ک: العميدي، ثامرهاشم، همان، رواياتي که به طرق صحيح و معتبر از کتاب الکافي و ديگر کتابها نقل کرده است.

[27] ر.ک: عبرالحميد، عرفان، المستشرقون و الاسلام، ص 19.

[28] ر.ک: الهي ظهير، احسان، الشيعه و التشيع - فرق و تاريخ؛ بخشي که او و ديگران از کتاب الامامة و التبصرة من الحيره از ابن بابويه، پدر صدوق، (م 329 ق) انتخاب کرده اند، که در آن ادله اي بر ضد ايشان وجود دارد. همچنين بخشي که ايشان از کتاب فرق الشيعه، نوبختي برگزيده اند، که آن هم بر خلاف آنچه مي گويند دلالت دارد.

[29] الحکيم، السيد محمدتقي، الاصول العامة للفقه المقارن، ص 596، چاپ دوم، بيروت، دارلاندلس، 1979 م.