شرفيابي زهري
اين مرد، عاشق شرفيابي حضور مقدسش بود و در اين راه سفر کرده و مال بسياري صرف کرده بود. سرانجام به خدمت جناب «عثمان بن سعيد عمري» مي رسد و خدمتگذارش مي شود پس از چندي، تقاضاي زيارت حضرت مهدي را مي کند. جناب عثمان به او مي گويد: راهي براي زيارت حضرتش نيست، زهري، اصرار و التماس مي کند و تقاضايش را تکرار مي کند. جناب عمري مي گويد: فردا صبح زود نزد من بيا. زهري اطاعت مي کند و جناب عمري را مي بيند. که در خدمت سيد جواني قرار دارد که نورانيت چهره اش از همه کس بيشتر است و عطري خوش از وجود مقدسش پراکنده مي شود و جامه تاجران بر تن دارد و مانند تجار، چيزي در آستين نهاده است. جناب عمري به او اشاره اي مي کند که اين وجود مقدس، مطلوب توست. زهري به حضرتش نزديک مي شود و مسائلي را که مي خواسته مي پرسد و جواب مي شنود.
همان که حضرتش خواست به خانه اي کهنه داخل شود، عمري به او مي گويد: هر چه مي خواهي بپرس که ديگر حضرتش را نمي بيني. زهري اطاعت مي کند. [1] .
پاورقي
[1] شيخ طوسي، کتاب الغيبة. ص 164.