دانشمندي از کابل
وي مردي کاوشگر بوده و از دانشمندان به شمار مي رفته. انجيل را خوانده و بدان هدايت شده بود. سپس به اسلام راه يافته بود و مسلمان گرديده بود و در جستجوي زيارت حضرت مهدي از کابل به عراق سفر کرده، سپس به حجاز رفته و در مدينه اقامت گزيده به کاوش مي پردازد.
روزي پير بني هاشم به نام «يحياي عريضي»او را مي بيند و بدو مي گويد: آن که در جستجويش هستي در صريا (مزرعه اي است در بيرون مدينه) منزل دارد.
دانشمند کابلي به صريا مي رود و به خانه اي مي رسد که داراي دهليزي بوده و آب پاشي شده بود. دانشور کابل خود را بر سکوي در خانه مي اندازد که غلامي سياه از درون خانه بيرون مي شود و با خشم بدو مي گويد: از اين جا برو.
دانشمند کابلي مي گويد: من از اين جا نخواهم رفت.
غلام به درون خانه مي شود و سپس بيرون مي آيد و مي گويد: داخل شو.
دانشمند کابل، داخل ميوشد و به سعادت شرفيابي نائل مي گردد و حضرتش را در ميان خانه، نشسته مي بيند و سلام عرض مي کند و جواب مي شنود. حضرت، نام او را مي برد آن هم نامي که جز همسرش که در کابل مي زيسته، کسي آن را نمي دانسته.
آن گاه حضرت از اسرار نهاني او خبر مي دهد. کابلي عرض مي کند:
خرجي من پايان يافته؛ بفرماييد به من خرجي بدهند.
حضرت مي فرمايند: «دروغ مي گويي و در برابر دروغي که گفتي، آنچه که توداري از دستت خواهد رفت» و سپس عطيه اي به او عنايت مي کند.
کابلي، مرخص مي شود و خرجي اي که از خود داشته گم مي کند. ولي عطيه حضرت، برايش مي ماند.
سال ديگر به صريا مي رود و به همان خانه وارد مي شود، کسي را در آن نمي بيند. [1] .
پاورقي
[1] اکمال الدين، ص 440.