بازگشت

وکيلان و نمايندگان


چهار تن نامبرده، که شرح حال آنها به طور کوتاه گذشت، شخصيتهاي درجه اولي بودند که سفير کبير تام الاختيار حضرت صاحب الأمر به شمار مي آمدند و از سوي خود آن حضرت منصوب شده بودند.

در کنار اين بزرگان، شخصيتهاي درجه دومي نيز قرار داشتند که مأموران و وکيلان و نمايندگان حضرت بودند و از سوي حضرت نيز، توقيع به نام ايشان صادر شده بود.

امامان گذشته نيز داراي اين گونه وکلاء بوده اند. يکي از آنها ابوالحسين محمد بن جعفر اسدي است.

شيخ در کتاب الغيبة و صدوق در اکمال، از اين مرد بزرگ نام مي برد. شخصي به وسيله يکي از سفراي کبار به حضور حضرت صاحب الأمر عليه السّلام نامه اي مي فرستد و حکم بيت المالي را که نزد او بوده مي پرسد. پاسخش مي رسد:

«در شهر ري به محمد بن جعفر عربي بپرداز؛ او در زمره کساني است که مورد اعتماد وثوق ماست». [1] .

«ابوجعفر محمد بن علي بن نوبخت» در نامه اي عرض مي کند: من به ديانت «محمد بن عباس» اعتماد دارم. جوابش چنين مي رسد: «اسدي بهترين کس است؛ دگري را بر او مقدم مشمار». [2] .

پانصد درهم نزد «محمد بن شاذان نيشابوري» از بابت بيت المال جمع شده بود که بيست درهم کم داشت. ابن شاذان از خودش بيست درهم روي آنها مي گذارد تا پانصد درهم کامل شود و آنها را به جناب اسدي مي پردازد و از جبران نقيصه آن چيزي نمي گويد. رسيد حضرت که برايش مي رسد، در آن نوشته شده بود:

«پانصد درهم، که بيست درهم آن از آن خودت بود، واصل شد». [3] .

«کاتب مروزي» هزار دينار بدهکار بيت المال بوده است. دويست دينار به جناب حاجز وشّاء مي پردازد. رسيد آن که مي رسد، در آن نوشته شده بود: «اگر خواستي پس از اين بپردازي، به ابوالحسين اسدي در شهر ري، بپرداز».

يکي دو روز که از رسيدن مي گذرد، خبر وفات جناب حاجز به گوشش مي رسد. [4] .

اسدي با پاکيزگي و نيکنامي در ماه ربيع نخست سال 312 از دنيا رفت.

حاجزبن يزيد

حاجز در زمره بزرگاني است که از سعادت نمايندگي حضرت صاحب الأمر برخوردار بود. مردي در نمايندگي او و سفارتش شک مي کند و از پرداختن بيت المالي را که نزدش بوده به او خودداري مي کند. هنگامي که به شهر سامره مي رسد، بدون سابقه، نامه اي از حضرت صاحب الأمر بدين مضمون به دستش مي رسد:

«در ما شکي نيست. چنانچه در کسي که از سوي ما منصوب شده، شکي نخواهد بود. آنچه به همراه آورده اي. به حاجزبن يزيد بپرداز». [5] .

احمد بن اسحاق

«احمد بن اسحاق اشعري، ابوعلي قمي» بزرگ دانشوران قم و پيشواي آنها بوده است.

مردي است که سعادت همزماني چهار امام را داشته است:

حضرت جواد، حضرت هادي، حضرت عسکري، حضرت صاحب الأمر عليه السّلام.

و در زمان غيبت صغري از دنيا رفته است.

يکي از بزرگان مردم قم، نامه اي به حضور حضرت صاحب الأمر مي فرستد و در آن چنين مي نويسد:

احمد بن اسحاق قصد سفر حج دارد و هزار دينار احتياج دارد اجازه مي دهيد به عنوان قرض از بيت المال بردارد و هنگام بازگشت، قرضش را ادا کند. [6] .

پاسخ حضرت چنين بود:

«ما هزار دينار به او بخشيديم و پس از بازگشت نيز نزد ما چيزي دگر دارد».

جمله اخير را احمد براي زنده باز گشتن خود، مژده مي داند؛ چون در اثر پيري و ناتواني، اميد رسيدن به کوفه را در خود نمي ديد.

اين مرد بزرگ پس از بازگشت از حج، در شهر حلوان (سر پل ذهاب کنوني) از دنيا مي رود و هم اکنون قبر مقدسش، در آن شهر مزار است.

پيش از آنکه مرگش فرا رسد، پارچه از سوي حضرت به عنوان هديه برايش مي رسد.

احمد مي گويد: اين خبر مرگ من است و اين کفن من. او را در همان پارچه، کفن مي کنند.

در توقيعاتي که از مقام مقدس حضرت صاحب الأمر صادر شده، او را به وصف «ثقه» توصيف فرموده اند.

در يکي از آنها که نامش برده شده، در کنار نامش «سلمه الله» ذکر شده است. [7] .

اين عالم بزرگ تأليفاتي نيز داشته است:

1.علل نماز، که کتاب بزرگي بوده است؛

2. مسائل رجال حضرت هادي. گويا پرسشهايي است که اصحاب آن حضرت از آن حضرت کرده اند.

ابراهيم بن مهزيار

«ابراهيم بن مهزيار» اهوازي است که ملقب به ابواسحاق بوده و در اهواز سکونت داشته و نماينده و وکيل حضرت عسکري در آن شهر بوده است.

از تأليفات او، کتاب بشارات است.

اين مرد بزرگ به صدق در نقل حديث، شناخته شده بود.

پسرش چنين مي گويد:

نزد پدرم بيت المالي هنگفت جمع شده بود. پس از وفات حضرت عسکري عليه السّلام با خود برداشت که به بغداد برد و به صاحبش برساند. هنگامي که در اهواز سوار کشتي گرديد و من به مشايعتش به درون کشتي رفتم، ناگهان لرزي شديد سراپايش را فرا گرفت.

به من گفت: فرزندم! مرا برگردان؛ اين مرگ است که به سراغ من آمده است.

او را برگردانيديم و پس از سه روز از دنيا رفت.

پيش از مرگ، مرا وصي خود قرار داد و به من گفت: تقوا پيشه ساز و اين مال را به صاحبش برسان.

من عزم سفر عراق کردم و بيت المال را با خود برداشته و همراه بردم. به بغداد که رسيدم، خانه اي در کنار شط اجاره کردم و از مالي که همراه داشتم به کسي چيزي نگفتم.

با خود گفتم بايستي برهاني ببينم تا او را بدهم چنانچه در زمان حضرت عسکري نيز براهيني از حضرتش مشاهده مي کرديم. اگر چنين شد، مال را به صاحب برهان مي پردازم.

وگرنه خودم آن را بطور دلخواه خرج خواهم کرد.

ديري نپاييد که رسولي نزد من آمد و نامه اي براي من آورد که:

يا محمد همراه تو اين مبلغ مال است. و مقدارش تعيين شده بود و از کم و کيف آن خبر داده بود. اضافه بر اين، از چيزهايي که در ميان آن بود نيز، خبر داده شده بود که من از آنها خبر نداشتم.

من بيت المال را به رسول حضرت دادم.

پس از آن، نامه اي برايم رسيد بدين مضمون:

«ما تو را قائم مقام پدرت قرار داديم؛ حمد خداي را به جا آور». [8] .

پس از ابراهيم، پسرش محمد نيز، نماينده و وکيل حضرت در اهواز بوده است.


پاورقي

[1] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 257.

[2] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 257.

[3] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 258.

[4] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 257.

[5] الکافي، ج 1، ص 521، ح 14؛ الارشاد، چاپ بصيرتي، ص 354.

[6] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 48.

[7] کتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 170.

[8] اثبات الهداة، ج 3، ص 659، باب 33، ح 4.