بازگشت

ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري


دومين سفير کبير حضرت صاحب الامر، جناب «ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري» است که از هر جهت قائم مقام پدر گرديد، بلکه در زمان پدر نيز از اين منصب مقدس برخوردار بود.

وي دانشمند بزرگي است که از دو درياي علم و دانش حضرت عسکري عليه السّلام و حضرت صاحب الامر، بلاواسطه کسب فيض کرده و بهره ور گرديد و از حضرت هادي عليه السّلام نيز به وسيله پدر بزرگوارش، کسب دانش و بينش نموده است.

جناب ابوجعفر، در علم و تقوا و فضيلت به مقام رسيد که در زمان حيات پدرش به مقام مقدس مرجعيت از سوي حضرت عسکري منصوب شد و پنجاه سال راهنماي اهل حق بود. وفاتش در ماه جمادي دوم سال 305 هجري قمري در بغداد رخ داد.

توقيع تسليت

هنگامي که جناب عمري وفات يافت، توقيعي مشتمل بر تسليت از طرف حضرت صاحب الامر براي پسرش جناب ابوجعفر صادر گرديد که بخشي از آن چنين بود:

«انا لله و انا اليه راجعون. ما در برابر خواست حضرتش تسليم بوده و هستيم و رضا به قضايش داشته و داريم.

پدرت، سعادتمند زيست و ستوده از دنيا رفت. خدايش رحمت کناد و با دوستانش محشورش گرداناد.

پدرت، پيوسته در کار دوستان خدا کوشا بود و در آنچه که موجب قرب و نزديکي به خدا بود، ساعي. خدا رويش را سپيد گرداند و از لغزشهاي او بگذرد».

در بخش ديگر از توقيع، چنين آمده بود:

«خدا پاداش تو را در اين غم بسيار گرداند و نيکو فراموشي دهد. غمزده گشتي و ما نيز غمزده شديم. فراقش، ما و تو را به وحشت انداخت. خدا او را در جايي که هست، خشنود کند و مسرور سازد. از کمال سعادت آن مرد، داشتن فرزندي مانند توست که جاي او را پس از او بگيرد و قائم مقام او شود و برايش رحمت فرستد.

و من مي گويم: حمد خداي را که مردم خوشدلند که تو در جاي او قرار داري و به آنچه که خداي عز و جل به تو داده و در تو نهاده است.

خدا تو را ياري کند و نيرومند سازد و زير بازويت را بگيرد و براي تو سرپرست و نگهبان باشد و شبان و کارگشايت گردد». [1] .

فرمان سفارت

پس از وفات جناب عمري، توقيعي براي «محمد پسر ابراهيم مهزيار» رسيد، و آن مشتمل بود بر فرمان سفارت کبراي جناب ابوجعفر محمد بن عثمان. اينک نص آن:

«پس از ابوعمر، پسرش جاي اوست. خداي نگهدارش باشد او در زمان پدر، هميشه مورد اعتماد ما بود. خدا از او راضي باشد و خشنودش سازد و رو سپيدش گرداند. او نزد ما جانشين پدر است و قائم مقام او خواهد بود. به امر ما امر مي کند و به گفته ما عمل مي کند. خدا دوستش بدارد. تو به فرمان او باش و بدان که روش ما با او چنين است». [2] .

«عبدالله بن جعفر حميري» مي گويد:

عمري که وفات يافت، به همان خطي که در زمان او براي ما مي رسيد، توقيعي رسيد که فرزندش ابوجعفر، قائم مقام او گرديده است. [3] .

و نيز در توقيعي که براي «اسحاق بن يعقوب» صادر شد، چنين آمد:

«محمد بن عثمان، که خدايش از او و پدرش راضي باشد، ثقه و مورد اعتماد من است و نامه او نامه من است». [4] .

عالم بزرگ و افتخار جهان اسلام شيخ طوسي (قده) چنين مي گويد:

مشايخ و بزرگان شيعه، همگان بر اين عقيده هستند که «عثمان بن سعيد» و پسرش «محمد بن عثمان» هر دو عادل بوده اند. و پدر که وفات کرد، پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان، پدر را غسل داد و آنچه در کفن و دفنش بايسته و شايسته بود، انجام داد. عموم شيعه او را عادل و ثقه و امين مي دانستند، چون از نصّي که از حضرت عسکري عليه السّلام درباره ثقه بودنش و امانتش صادر شده بود، آگاه بودند.

حضرت عسکري، همگان را فرمودند که در احکام شرعيه به او و به پدرش رجوع کنيد.

پس از مرگ عثمان، در عدالت محمد اختلافي نبود و به امانت و درستي او شک و ريبي راه نيافت، توقيعاتي که از حضرت صاحب الامر عليه السّلام در زمان او صادر مي شد، به همان خطي بود که در زمان پدرش صادر مي شد. شيعه در زمان او بجز او کسي را مرجع و ملجاء نمي دانستند، چون معجزات آن حضرت به دست او ظاهر مي شد و بر بصيرت شيعه مي افزود. [5] .

جناب ابوجعفر، داراي کتاب و تأليفاتي بوده و بهره هايي که از حضرت عسکري عليه السّلام و از حضرت صاحب الامر عليه السّلام برده، آنها را نوشته به ضميمه آنچه از پدرش عثمان تعليم گرفته بود بر آنها افزوده و اين کتابها پس از وفاتش در اختيار جناب «حسين بن روح» قرار گرفته بود. [6] .

قبرش را به دست خودساخت

«علي دلال قمي» مي گويد: روزي به خدمت جناب ابوجعفر شرفياب شدم. ديدم در جلو رويش چادر سبز رنگي پهن گرديده است. روي چادر، نقش هايي است چنانچه آياتي از قرآن و نامهاي ائمه اثنا عشر عليه السّلام در حواشي آن نوشته شده است.

پرسيدم: اين چادر سبز رنگ چيست؟

آن جناب چنين گفت: اين براي قبر من است که مرا در آن مي گذارند. من هر روز در قبرم مي روم و بخشي از قرآن را در آن مي خوانم و بيرون مي آيم. سپس آن جناب دست مرا گرفت و قبرش را که در خانه اش بود، به من نشان داد. آن گاه گفت:

من در روز فلان و در ماه فلان و در سال فلان به سوي خدا مي روم و مرا در اين قبر دفن مي کنند و اين چادر را همراه خود مي برم.

علي مي گويد: من روز و ماه و سال را يادداشت کردم و ديدم که جناب ابوجعفر در آن روز و در آنم ماه و در آن سال وفات کرد و در همان قبر دفن گرديد. [7] .

جناب ابوجعفر، در نخستين روز جمادي الاولي سال 305 قمري از دنيا رفت.

«ابوالحسين اسدي» مي گويد:

توقيعي به وسيله جناب ابوجعفر محمد بن عثمان عمري براي من صادر شد که سؤ الي نکرده بودم و آن چنين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم. لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين علي من استحل مالنا درهما.»

به خاطر رسيد که اين حکم درباره کسي است که بيت المال را حلال بداند، نه کسي که آن را حلال نداند، ولي بخورد و اين حکم اختصاص به حضرت صاحب الامر ندارد. دگرباره که به توقيع نظر کردم، ديدم چنين نوشته است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين علي من اکل من مالنا درهما حراما».» «ابوالحسن نوبختي» بيت المالي را از قم و اطراف آن به بغداد آورد تا به جناب ابوجعفر تقديم دارد و بدين کار موفق شد. وقتي که همه را تسليم کرد، جناب ابوجعفر به وي گفت: هنوز چيزي باقي مانده است.

ابو الحسن انکار کرده گفت: هر چه بود تسليم کردم.

ابوجعفر، دگر باره گفت: هنوز چيزي مانده است آنچه به تو داده اند به ياد آور و بگرد و جستجو کن، پيدا مي کني.

ابوالحسن مي انديشد و جستجو مي کند و چيزي نمي يابد و مي گويد:

فکر کردم و گشتم و چيزي نيافتم.

ابوجعفر مي گويد: دو جامعه سرداني که پسر فلان به تو داده بود، چه شد؟

ابوالحسن به يادش مي آيد و مي گويد:

به خدا سوگند، فراموششان کرده بودم، ولي نمي دانم کجا گذارده ام.

ابوجعفر مي گويد: برو نزد پنبه فروش، مردي که دو عدل پنبه به وي داده بودي. عدلي را که اين سخن بر آن نوشته است، باز کن، دو جامعه در آن قرار دارد.

ابوالحسن، تعجب مي کند و مي رود نزد پنبه فروش و آن عدل پنبه را باز مي کند و آن دو جامعه را که لابلاي پنبه ها جا شده بود، پيدا مي کند و مي آورد و به جناب ابوجعفر تسليم مي کند و مي گويد: فراموششان کرده بودم، بارها را که بستم، اينها بيرون مانده بود. من در ميان عدل پنبه جاشان دادم، تا محفوظ بمانند. [8] .

«خضر بن محمد» بدهکاري خود را به بيت المال ارسال مي دارد و براي شفاي بيماري خود تقاضاي دعا مي کند و از حکم پوشيدن جامه اي از کرک، پرسش مي کند.

هنگامي که قاصد او خدمت جناب ابوجعفر مي رسد، آن جناب، نامه اي را بيرون مي آورد و به قاصد مي دهد. نامه چنين بود:

«بسم الله الرحمن الرحيم. دعا براي شفاي بيماري ات خواستي، خدا شفايت دهد و آفتها را از تو دور کند و تبهاي پي در پي را از تو بزدايد و تندرست گرداند».

جواب پرسش او از حکم لباس کرک نيز داده شده بود. [9] .


پاورقي

[1] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 219.

[2] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، 220.

[3] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، 220.

[4] شيخ طوسي، کتاب الغيبه، 220.

[5] شيخ طوسي، کتاب الغيبه، 220.

[6] بحارالانوار، ج 51، ص 350.

[7] شيخ طوسي، کتاب الغيبة، ص 223.

[8] اثبات الهداة، ج 3، ص 686 - 687، باب 33، ح 97 به نقل از شيخ طوسي، کتاب الغيبة.

[9] اثبات الهداة، ج 3، ص 696 - 697، باب 33، ح 127.