عدل عالمگير
از خواسته هاي فطري بشر، آزادي در سفر و در حضر است؛ به هر جا که مي خواهد بتواند برود و هر جا مي خواهد بماند، بتواند بماند. اين خواسته، در اين زمان انجام پذير نيست.
تعدد کشورها، مرزهاي جغرافيايي، قدرتهاي گوناگون، مانع رسيدن بشر، بدين خواسته فطري اش است.
سفر، گذرنامه مي خواهد، اذن خروج مي خواهد تا بتوان از مرز هوايي يا دريايي و يا زميني خارج شد.
به هيچ کشور نمي توان داخل شد، مگر آن که حکومتش اجازه دهد و گذرنامه را ويزا کنند. خارجيان حق ندارند، بدون اجازه دولت، در کشوري سکونت کنند، حق ندارند در آن کشور به کار پردازند و زندگي کنند، مگر آن که از دولت اجازه بگيرند و پروانه کسب داشته باشند.
اين خواسته بشر در عدل عالمگير و حکومت واحد جهاني، تحقق پذير است و بيقين روزي خواهد رسيد که بشر بدين خواسته مي رسد، چون خواسته همگاني است و امکان پذير.
مرزها برداشته خواهد شد، کشورها، کشوري واحد خواهند شد، دولتها و حکومتها، حکومتي يگانه خواهند شد، و شرق و غرب در اختيار همه افراد قرار خواهد گرفت.
از خواسته هاي فطري بشر، مساوات نژادي و عنصري است، تا سپيد بر سياه برتري نداشته باشد، تا اروپايي بر آفريقايي تسلط نداشته باشد، تا عرب بر عجم، فارس بر ترک، پارسي بر هندي، تقدم نجويد.
اين خواسته نيز در عدل عالمگير و حکومت واحد جهاني، محقق مي شود؛ چون خواسته همگاني است و امکان پذير.
از خواسته هاي طبيعي بشر، مساوات فقير است با غني، اين خواسته نيز در عدل عالمگير و حکومت واحد جهاني، تحقق پذير است.
الغاي سلطه قوي بر ضعيف و مساوات آنها در حقوق، از خواسته هاي همگاني خلق است و در عدل عالمگير و حکومت واحد جهاني محقق مي شود. عدل عالمگير و حکومت واحد جهاني، آرمان خلق عالم است.
حکومتي که پايه اش بر عدل و داد، نهاده شده است.
اين حکومت، حد و مرز ندارد و بشر را از زنداني شدن در شهري و يا کشوري نجات خواهد داد.
مرزهاي کشورها براي انسانها، طبيعي نيست و مصنوعي است و ساخته شده دولتهاست، نه خلق و مردم.
در عدل عالمگير و حکومت واحد جهاني، تبعيضات نژادي وجود ندارد؛ چون حکومت مردم است نه حکومت نژاد و نه حکومت گروهي خاص. عدل عالمگير قوي و ضعيف نمي شناسد، ضعيف از مردم است؛ چنانچه قوي نيز از مردم است و هر دو با يکديگر مساوات دارند.
حکومت واحد جهاني، حکومت يک تن نيست، حکومت يک حزب نيست، حکومت خلق است و قدرت در دست مردم است و نه در دست حزب و نه در دست يک تن يا چند تن.
مرزبندي کشورها و تبعيضات نژادي به سود دولتهاست، نه به سود مردم.
اين پديده ها از کوتاهي فکر ريشه مي گيرد هنگامي که زمامداران بشر، انسانهاي کامل شدند، اين پديده ها از جهان زدوده مي شود.
چه وقت؟ وقتي حضرت مهدي بيايد و عدل عالمگير را بر پا کند و آن را براي خلق جهان ارزاني بدارد و خلق را به خواسته اش برساند.
حضرتش در اين حکومت، مانند يکي از مردم جا دارد و زندگاني مي کند و راهنما و مجري قانون است.
عدل عالمگير به وسيله زور و قدرت امکان پذير نيست و حکومت زور - بر فرض بر قرار شدن - دوامي نخواهد يافت. حکومت زور ماندني نيست و از ميان خواهد رفت.
حکومت سوسياليستي شوروي که در بخشي از جهان بر قرار بود، وقتي که در حد اعلاي قدرت بود و قويترين دستگاه امنيتي جهان را در اختيار داشت، متلاشي گرديد، چون حکومت عدل نبود، چون خواسته خلق نبود.
قيامهاي شخصي و دسته جمعي پي در پي ملتها، نخواهد گذارد، حکومت زور باقي بماند. حکومت جهاني، وقتي باقي مي ماند که داراي عدلي عالمگير باشد؛ وقتي دوام مي يابد که خواسته خود مردم باشد و مطلوب خلق.
در اين صورت، خود مردم ضامن بقاي آن و پشتيبان آن خواهند بود.
حکومت جهاني، بشري است، حکومت ملي نيست و اختصاص به نژاد و عنصري ندارد و ملتي را بر ملت ديگر، ترجيح نمي دهد.
در اين حکومت، به پارلمان جهاني نيازي نيست؛ زيرا خلق جهان در کشورهاي جهان از نظر خواسته و اخلاق و عادات و افکار و رفتار و پسند و ناپسند، متباين هستند؛ پسنديده نزد مردمي، ناپسند، نزد مردم ديگر است.
اکثريت در آن تحقق پيدا نمي کند و قانوني به تصويب نمي رسد.
آيا قانون واحد، مي تواند شامل متباينات و پسند و ناپسندها باشد؟!
و اگر پارلمان جهاني به کليات مشترک اخلاقي و انساني پسنديده کند، جنبه تشريفاتي خواهد داشت و مقنن نخواهد بود.
و به همين نظر، ارتش واحد جهاني نيز دوامي نخواهد يافت؛ چون اختلافات زباني و نژادي و قومي موجب درگيري ميان افراد آن خواهد بود و سرانجام، از هم پاشيده مي شود. ارتش براي دفاع از دولتي بيگانه است و در زمان حکومت واحد جهاني دولت ثاني وجود ندارد؛ پس بدان احتياجي نيست. حکومت واحد جهاني داراي دو قوه است: قضايي و اجرايي. آن هم در آغاز تشکيل، تا عدل عالمگير پياده شود، تا قانوني که از سوي خداي خلق براي خلق تصويب شده، اجرا گردد.
ولي سرانجام اين دو قوه هم منحل مي شود، چون اختلاف قضايي در ميان خلق وجود نخواهد داشت، خلق خواهد بود و خلق، مردم خواهند بود و مردم. نزاع و خلافي ميان آنها نخواهد بود و نياز به قوه قضاييه و قوه مجريه بر طرف مي شود و خود مردم، مجري قانون مقدس الهي خواهند بود و تجاوزي از طرف کسي به کسي نخواهد شد.
ساليان درازي است که فکر حکومت واحد جهاني در مغز دانشوران و متفکران بشر راه يافته و نخستين گام براي آن پس از جنگ جهاني اول به صورت «جامعه ملل» برداشته شد، ولي به عللي چند نتوانست کاري انجام دهد که يکي از آن علل، فقدان قوه مجريه بود. در نتيجه، موسوليني رهبر کشور ايتاليا، با خونريزي، کشور حبشه را بلعيد و جامعه ملل نتوانست از آن جلوگيري کند.
پس از جنگ دوم جهاني، دومين گام به نام «سازمان ملل» برداشته شد که از قوه مجريه نيز برخوردار بود و ارتش تحت اختيار داشت.
ولي نتيجه اي براي سعادت بشر از آن حاصل نگرديد. هنوز ظلم و ستم اسرائيل بر مردم فلسطين باقي است. سياه پوستان آفريقا از ظلم سفيد پوستان مي سوزند و مي سازند. صربها در شکم اروپا، به کشتار مردم بي گناه ادامه مي دهند. حکومتهاي ديکتاتوري فردي يا حزبي بر مردم کشورشان مي تازند و ملتها در آتش ظلم و ستم دولتها مي گدازند.
اعضاي مجمع عمومي سازمان ملل، نماينده ملتها نبوده و نيستند بلکه فرستاده دولتها هستند. نمايندگان انتصابي هستند، نه انتخابي و برگزيده.
براي پنج دولت بزرگ حق و تو در رد تصميمات شوراي امنيت قائل شده اند. اين حق، به زيان خلق جهان است، چنانچه به زيان خود دولتهاي بزرگ نيز هست؛ چون و توي يکي از آنها مطابق دلخواه چهار دولت ديگر نخواهد بود. اين حق را تصويب کردند تا استالين ديکتاتور شوروي در سازمان ملل شرکت کند و فوق قوه اجرائيه سازمان و شوراي امنيت باشد.
اين گام نيز، مانند گام نخستين، دردي از دردهاي خلق جهان را درمان نکرد. متفکران بشر، براي تشکيل حکومت جهاني واحد، گفته اند که بايستي اين حکومت بر پايه چهار اصل بر پا شود.
1 - قوه مقننه عالمي که پارلمان جهان باشد و همه ملتهاي جهان در آن عضويت داشته باشند؛
2 - شوراي عالي اجرايي که به منزله هيأت دولت بوده و مجري قوانين پارلمان جهاني باشد؛
3 - قوه قضاييه عامه و جهاني؛
4 - ارتش جهاني که در اختيار شوراي عالي اجرايي باشد.
ولي اين چهار اصل، گونه اي است از تئوري که قابل پياده شدن نيست. تشکيل پارلمان جهاني - بر فرض که با انتخاب ملتها صورت گيرد مادام که يک زبان جهاني که همگان بدان آشنا باشند - ممکن نيست، اختلاف زبان ملتها و نا آشنا بودن هر نماينده اي به خصوصيات زبان نماينده ديگر، مشکل بزرگي است که قابل حل نخواهد بود.
قانون به چه زبان نوشته شود که همگان آن را بفهمند، تا مورد تصويب قرار گيرد و قضات بتوانند در دادگاه بنصوص آن استناد کنند؟
پس نخست، بايستي زبان جهاني درست شود، سپس پارلمان جهاني تشکيل گردد. هنوز زبان جهاني همه کس دان در ميان بشر پيدا نشده و بسيار بعيد است که در آينده پيدا شود؛ آن هم زباني که قانون، بدان زبان نوشته شود.
اشکال زبان در تشکيل شوراي عالي اجرايي نيز هست. شرکت کنندگان در آن، به چه زبان سخن گويند تا به مقاصد يکديگر پي برند؟ تصويبنامه ها به چه زبان نوشته شود؟
تشکيل قوه قضاييه عامه نيز خالي از اشکال نيست؛ چون قضاوت پايه هاي متعدد دارد و اين قوه بر کدام پايه قرار مي گيرد؟
يک پايه دستگاه قضايي، احقاق حق است و پايه ديگر، فصل خصومت. کدام يک بايستي پايه قضاوت عامه قرار گيرد؟ قضاوتهاي فاشيستي گونه اي است، قضاوتهاي سوسياليستي گونه اي ديگر، قضاوتهاي دمکراسي مباين با هر دو.
مجازات اعدام، محل اختلاف دستگاههاي قضايي است؛ يکي مي گويد بايستي باشد و ديگري مي گويد نبايستي باشد.
در نظر يک قاضي، کاري، گناه به حساب مي آيد و قاضي ديگر آن را گناه نمي داند. حصول مالکيت و اسباب آن نيز مورد اختلاف دستگاههاي قضايي است.
به ارتش جهاني نيز، در اين حکومت، نيازي نيست؛ زيرا که ارتش، مدافع دولتي است در برابر دولت ديگر. وقتي که دولتها يکي شدند، وجود ارتش ضروري نخواهد بود. در آغاز تشکيل اين حکومت، به وجود چنين ارتشي است تا بتوان آن را در تمام جهان بر قرار کرد، ولي منجر به خونريزي بسيار خواهد شد و سالياني دراز ادامه خواهد يافت معکوس خواهد داد.
حکومت واحد جهاني، تحقق پذير نيست، مگر در صورتي که ملتها خواستار آن باشند و آن وقتي است که عدل عالمگير به وسيله حاکم عادلي بر قرار شود. اين حکومت، مطلوب طبيعي و عقلي همه افراد بشر خواهد بود، و بدون خونريزي و دستگاههاي امنيتي است.
اين حکومت که در کشوري بر قرار گردد و عدل در آن پياده شود، ملتهاي همسايه از آن آگاه مي شوند و يکي پس از دگري، الحاق خود را بدان اعلام مي دارند. کشورهاي دور دست که از آن آگاه شدند، بدان ملحق مي شوند و در جرگه دولتهاي مشترک العداله داخل مي شوند. عدالت، از تعصب نژادي مطلوبتر است.
عدل عالمگير، عدل بعدي است:
عدل دولت بر ملت؛ عدل ملت بر ملت؛ عدل ملت بر دولت.
عدل دولت بر ملت، عبارت است از عدل تخلف از قانون، که فاقد زورگويي و استثمار ملي خواهد بود و قانونش قانوني است که به تصويب الهي رسيده باشد؛ خدايي که همه افراد بشر را مي شناسد و به خصوصيات همگان آگاه است.
عدل دولت بر ملت، مانند حکومت علي عليه السّلام. ولي حکومت آن حضرت پايدار نماند. چون فاقد بعد سوم بود که عدل ملت بر دولت باشد.
آيا ناکثين و قاسطين و مارقين، عدالت پيشه بودند؟!
آيا اهل کوفه، با علي عليه السّلام به عدالت رفتار کردند؟ و رهنماييهاي حضرتش را براي جنگ و صلح به کار بستند؟
عدل ملت بر ملت، وقتي محقق مي شود که ظلم و ستم شخصي از ميان افراد ملت بيرون رود. عدل ملت بر ملت بر قراري راستگويي و درستکاري در ميان خود افراد است که هيچ يک از آنها در نهان و آشکار به دگري ظلمي نکند و ستمي روا ندارد. اين است تکامل ملي و رشد افراد.
اين وقت است که قوه قضاييه از کار مي افتد و درهاي دادگستري بسته مي شود. اين حکومت، ازلي نيست، ولي ابدي و جاودان خواهد بود و تا جهان بر پاست و بشر بر گستره زمين، قدم بر مي دارد، اين حکومت باقي خواهد بود. آري، عدل عالمگير ازلي نيست، ولي ابدي است.
در اين حکومت، مرزهاي مصنوعي جغرافيايي که دولتها تأسيس کرده اند، برداشته مي شود و حکومتهاي نژادي و منطقه اي - به هر شکلي که باشند - از ميان مي روند. ديکتاتوري سياه، ديکتاتوري سرخ، حکومت اکثريت به نام دموکراسي، در اين حکومت حل مي شوند. آنچه که بايستي به سراغش رفت، بعد سوم عدالت است که عدل ملت بر ملت باشد؛ يعني گسترش عدل در ميان خلق و آن در صورتي است که وجدان انساني فرد بر او قاضي و حاکم باشد و خود، پليس خود باشد تا از ارتکاب جرم و گناه دوري کند و اين حقيقت بجز ايمان به خدا، راه دگري ندارد.
خداي عادل روز واپسين را در انتظار نيکوکاران و گنهکاران قرار داده است، و مقصود از حکومت مذهب همين است و جز اين نيست که پايه اش بر بعدهاي سه گانه عدالت بر قرار باشد و پايه آن بر ايمان بر مبدأ و معاد.
حکومت مذهب، حکومت خود است بر خود، و دمکراتيک ترين حکومتهاست چنانچه در حکومت حضرت علي ديده شد. لازم نيست که بعد سوم عدالت همگاني شود و همه افراد بشر چنان باشند. همان اندازه که بخشي از مردم چنين شدند و شماره آنها به عددي برسد که بتوانند پرچم عدل را در زير سايه حاکمي عادل در اهتزاز در آورند، آغاز عدل عالمگير در جهان بشريت خواهد بود.
حضرت مهدي، پرچم عدل را در جهان خواهد بر افراشت و خوشبختي و آسايش همگاني خلق جهان را براي هميشه، تأمين خواهد کرد.
و آن وقتي است که شماره ياران با وفايش به عددي که مورد احتياج است برسد و مرداني نيکوکار در زير سايه بزرگمردي بزرگوار قرار گيرند.