کودک و معجزات
«کامل مدني» شرفياب حضور حضرت عسکري مي شود و در دل مي گويد:
بايستي از حضرتش بپرسم: چه معرفتي و چه گفتاري موجب دخول بهشت مي گردد.
در کنار دري مي نشيند که پرده اي بر آن آويخته بوده. در اين هنگام، بادي وزيدن مي گيرد و پرده را بالا مي زند.
چشم کامل به کودکي چهار ساله مي افتد که چهره اش مانند ماه مي درخشد.
کودک، کامل را به نام مي خواند. لرزه سراپايش را فرا مي گيرد و مي گويد: لبيک يا سيدي.
سپس کودک مي فرمايد:
«نزد ولي خدا و حجت حق و باب الله آمدي که بپرسي:
آيا به جز کسي که معرفتش مانند معرفت تو و گفتارش مانند گفتار تو باشد، به بهشت مي رود؟».
کامل مي گويد: آري يا سيدي، بهشتيان کيانند؟
فرمود: «مردمي که در اثر دوستي علي به حق او سوگند مي خورند؛ هر چند فضيلت و برتري علي را نمي دانند». سپس خاموش شد.
آن گاه فرمود: «آمدي بپرسي کساني که قائل به تفويض هستند، درست مي گويند؟
نه، دروغ مي گويند، دلهاي ما وعاء خواسته خداست؛ آنچه او بخواهد، ما مي خواهيم.
خدا خودش مي گويد: «و ما تشاؤ ن الا أن يشاء الله». [1] .
سپس پرده مي افتد و کامل نمي تواند پرده را بالا بزند. [2] .
«احمد بن اسحاق» به حضور حضرت عسکري شرفياب مي شود و خورجين هدايايي را که حامل آن بوده در برابر حضرتش بر زمين مي گذارد.
حضرت به کودکي که در آن جا بوده مي فرمايد:
فرزندم! مهر اين خورجين را بشکن و هداياي شيعيان و دوستانت را بنگر.
کودک مي گويد:
«آيا رواست که دست پاکي به سوي هداياي نجسي که حلال و حرام در آن آميخته است، دراز شود؟!».
حضرت عسکري عليه السّلام به ابن اسحاق رو کرده فرمود:
«آنچه در خورجين است خودت بيرون آور».
ابن اسحاق اطاعت مي کند و نخستين کيسه زر را بيرون مي آورد.
کودک بزرگوار مي گويد: اين کيسه از آن فلان، پسر فلان است و در کدام محله قم سکونت دارد و محتواي 62 دينار است و نقش دينارها را نيز مي گويد و حلال آنها و حرامشان را روشن مي سازد و سبب حرمت آنها را نيز مي گويد.
ابن اسحاق، سر کيسه را باز مي کند و آن را مي گشايد و مي بيند که آنچه کودک عظيم الشأن فرموده، مطابق واقع و سراسر درست بوده است.
سپس کودک از چيزهاي دگري که در خورجين بوده، خبر مي دهد. ابن اسحاق آنها را بيرون مي آورد و مي بيند هر چه درباره آنها گفته يکايک صحيح است و مطابق واقع، سپس مسائلي را که يادداشت کرده، از حضرت عسکري مي پرسد. کودک پيش از عرض مسائل، يکايک آنها را جواب مي دهد. [3] .
والي شرّ، تصميم به قتل «ابراهيم نيشابوري» مي گيرد. والي «عمر و بن عوف» نام داشت.
ابراهيم مضطرب و پريشان خاطر مي شود و خائف و ترسان، تصميم به فرار مي گيرد.
نخست براي توديع به خدمت حضرت عسکري عليه السّلام شرفياب مي شود، در کنار حضرتش، پسري را مي بيند که چهره نوراني اش مانند ماه شب چهارده مي درخشد.
نورانيت کودک چنان در ابراهيم اثر مي گذارد که غم خود را فراموش مي کند. ليکن کودک نوراني، پس از آن که او را به اسم نام مي برد، به وي چنين خطاب مي کند:
«فرار نکن، خدا شر او را از تو دور خواهد کرد».
بر تحيّر ابراهيم افزوده مي گردد؛ آن جمال و جلال! اين کمال و اين سخن!
از حضرت عسکري مي پرسد: يا سيدي يابن رسول الله عليه السّلام! اين پسر، کيست که از ضمير من آگاه است؟!
حضرت مي فرمايد: «اين، پسر من است و خليفه من پس از من».
ابراهيم که از خدمت حضرت عسکري عليه السّلام مرخص مي شود، به عمويش بر مي خورد. عمو بدو مي گويد: خليفه معتمد عباسي برادرش را فرستاده و به او دستور داده است که عمروبن عوف را به قتل برساند. [4] .
حضرت عسکري عليه السّلام در سن 28 سالگي بدرود حيات فرمود. مردم براي تشييع شرکت کردند؛ جنازه حاضر شد و آماده براي نماز گرديد.
جعفر، برادر آن حضرت، جلو آمد تا نماز بخواند و مردم در پشت سرش صف بستند که ناگاه کودکي از خانه بيرون آمد و بر جعفر خطاب کرده، فرمود: «عمو! من از تو سزاوارترم که بر پدرم نماز بخوانم».
عظمت کودک و سخنش، طوري بود که جعفر نتوانست مقاومت کند و کسي که از او پشتيباني کرد، بزودي کنار رفت. کودک عظيم الشأن بر پدر نماز خواند و مردم، همگان، اين سعادت نصيبشان گرديد که براي نخستين بار و آخرين بار بدو اقتدا کنند و پشت سرش نماز بخوانند.
در اين نماز، نکته اي چند جلب توجه مي کند.
1. دانستن پيروان حق که حضرت عسکري عليه السّلام را فرزندي است و اوست امام؛ چون نماز بر امام را بايستي امام بخواند؛
2. شجاعت و دليري کودک چهار ساله که مأموران انتظامي در مقام دستگيري و کشتن اويند و در ميان تشييع کنندگان شرکت دارند و خانه و کاشانه حضرت عسکري عليه السّلام را براي يافتن او بازرسي و جستجو کردند و از بارداري زنان نيز دست بر نداشتند و تفحص کردند؛
3. محفوظ ماندن کودک از خطر مأموران انتظامي که براي دستگيري او آمده بودند.
عظمت حضرتش چنان بود که احدي از آنان نتوانست دم بزند و حرکتي کند؛ با آن که حضرتش بتنهايي بدون محافظ، در پيش جنازه ايستاد و نماز خواند؛
4. دانستن کودکي چهار ساله که او براي نماز حضرت عسکري عليه السّلام بر جعفر برادر آن حضرت اولويت دارد آن هم دو اولويت: 1. نماز امام بر امام. 2. نماز پسر بر پدر؛
5. دانستن احکام نماز بر ميت براي کودکي که نزد کسي تعليم نيافته و در عمرش در نماز ميتي شرکت نکرده است؛ آن هم نمازي که تشييع کنندگان همگان بپذيرند و عموي رقيب و دشمن نتواند بر آن خرده بگيرد.
6. از نظرها پنهان شدن کودک پس از انتهاي نماز و ناتواني مأموران انتظامي از تعقيب و دستگيري او؛ با آن که به طور دقيق حضرتش را تحت نظر داشتند.
ابوالاديان مي گويد:
حضرت عسکري که از دنيا رفت، کودکي از خانه بيرون شد و بر آن حضرت نماز خواند. سپس به خاک سپردندش.
گرد هم نشسته بوديم و از مصيبت سخن مي گفتيم. چند تن از مردم شهر قم رسيدند و بيت المالي همراه داشتند و از وفات حضرت عسکري عليه السّلام آگاه شدند؛ پرسيدند: خليفه و جانشين آن حضرت کيست تا تسليت گوييم؟
کسي، جعفر، برادر آن حضرت را نشان داد.
مسافران قم نزد جعفر شدند و تسليت گفتند و امامتش را تهنيت دادند.
سپس گفتند: همراه ما نامه هايي است و بيت المالي؛ بفرماييد نامه ها از کيست و مقدار بيت المال چقدر است؟ جعفر از جا برخاست و گفت: از ما علم غيب مي خواهند!
مسافران قم متحير و سرگردان شدند و در انديشه فرو رفتند. در اين هنگام، خادمي آمد و به آنها چنين خبر داد: نامه ها از فلان و بهمان است و همياني همراه داريد که در آن هزار دينار زر هست و ده دينارش به روغن بادام کاج آلوده شده. آنان گفتند: آن که تو را فرستاده، امام است و سپس شرفياب شدند. [5] .
پاورقي
[1] الانسان (76) آيه 30؛التکوير (81) آيه 29.
[2] اثبات الهداة، ج 3، ص 683، باب 33،ح 91 به نقل از شيخ طوسي، کتاب الغيبة.
[3] اثبات الهداة، ج 3، ص 672، باب 33 ح 41 به نقل از الکافي.
[4] اثبات الهداة، ج 3،ص 700، باب 33، ح 136 به نقل از اثبات الرجعة.
[5] اثبات الهداة، ج 3، ص 672، باب 33، ح 42 به نقل از اکمال الدين.