بازگشت

در زير سايه پدر


«احمدبن اسحاق» شرفياب حضور حضرت عسکري مي شود و پرسشهايي مي کند. از جمله مي گويد: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله امام بعد از تو کيست، و خليفه و جانشين تو چه کسي است؟ حضرت عسکري عليه السّلام زود از جا بر مي خيزد و به درون خانه مي شود و پسر بجه سه ساله اي را بر دوش مي آورد که چهره اش مانند ماه شب چهارده مي درخشد و مي فرمايد:

«احمد! اگر نزد خدا و نزد حجتهاي خدا گرامي و محترم نبودي، اين فرزند را به تو نشان نمي دام. او همنام رسول خداست و کينه اش کنيه رسول خدا صلي الله عليه و آله. او زمين را از عدل و داد پر خواهد کرد؛ چنانچه از ظلم و جور پر شده است».

احمد عرض مي کند: آيا دلالتي در کار است که قلب من بدان اطمينان حاصل کند.

کودک به زبان عربي فصيح زبان مي گشايد و مي فرمايد:

«من بقية الله در زمين هستم؛ انتقام گير از دشمنان خدا».

پس از اين دلالت، در پي دلالتي ديگر مرو.

احمد شاد مي گردد و از خدمت حضرت عسکري عليه السّلام مرخص مي شود. [1] .

«يعقوب بن منقوش» حضور حضرت عسکري شرفياب مي باشد و مي پرسد: امام بعد از شما کيست؟

حضرتش مي فرمايد: «اين پرده را بردار»، يعقوب پرده را بر مي دارد و کودکي مي بيند که داراي چهره اي سپيد و پيشاني روشن و چشماني درخشنده، گونه راستش داراي خالي است و بر سر کاکلي دارد. کودک آمد و بر زانوي حضرت عسکري نشست.

حضرتش فرمود:

«اين است امام شما پس از من». سپس کودک را فرمود:

«برو به درون تا وقتي که خدا بخواهد». [2] .

روزي، چهل تن از مسلمانان شرفياب حضور حضرت عسکري عليه السّلام بودند. حضرتش فرزند خود را به آنها نشان داد و فرمود:

«اين است امام شما پس از من، و خليفه و جانشين من براي شما. او را اطاعت کنيد و پس از من ميان شما شکافي پيدا نشود. مبادا در دين خود هلاک گرديد. پس از امروز، او را نخواهيد ديد».

ديري نپاييد که حضرتش پس از چند روز از دنيا رفت. [3] .

وقتي که حضرت عسکري را اجل فرا رسيد و در بستر مرگ آرميد، فرزندش مهدي، حضرتش را وضو داد و مسح سر و مسح پايش ‍ را کشيد. آن گاه حضرت عسکري، فرزند را مخاطب ساخته چنين گفت:

«فرزند! به تو بشارت مي دهم، تو صاحب الزمان هستي، تو مهدي هستي، تو حجت خدا بر روي زمين هستي، تو پسر من و وصي من هستي». سپس فرمود:

تو زاده رسول خدايي، تو خاتم اوصياء و ائمه طاهرين هستي، رسول خدا، زادن تو را بشارت داده و نام تو و کينه تو را ياد کرده است. پدرم از پدرانش به من چنين فرمود. سپس حضرت عسکري در همان ساعت وفات يافت. [4] .

ابراهيم نيشابوري به خدمت حضرت عسکري مي رسد و پسري را نزد آن حضرت مي بيند و مي پرسد: اين کيست؟ حضرت مي فرمايد: «پسر من است و خليفه و جانشين من پس از من است. داراي غيبتي است دراز: سپس ظاهر مي شود پس از آن که زمين از ظلم و جور پر شده باشد و آن را از عدل و داد پر سازد». [5] .

حضرت عسکري در سال 259 مادرش را فرمود که به حج مشرف شود و به مادر خبر داد که در سال 260 چه خواهد شد. و فرزند بزرگوارش را خواست و اسم اعظم را به وي تعليم داد و مواريث انبيا و سلاح را به وي تسليم کرد و او با والده پدرش در همان سال به مکه براي حج مشرف شدند.


پاورقي

[1] اثبات الهداة، ج 3، ص 479 - 480، باب 32، ح 180 به نقل از اکمال الدين.

[2] اثبات الهداة، ج 3، ص 480 - 481، باب 32، ح 183 به نقل از اکمال الدين و شيخ طوسي، کتاب الغبية.

[3] اثبات الهداة، ج 3، ص 485، باب 32، ح 204 به نقل از اکمال الدين.

[4] اثبات الهداة، ج 3، ص 509، باب 32، ح 325 به نقل از شيخ طوسي، کتاب الغبية.

[5] اثبات الهداة، ج 3، ص 570، باب 32، ح 684 به نقل از اثبات الرجعة.