بازگشت

نوزاد مقدس


سربازان، هجوم آوردند و خانه حضرت عسکري را احاطه کردند و سپس چند مأمور زن و قابله به درون خانه شدند و بانوان و کنيزکان خانه را يکايک با دقت زير نظر آوردند تا اگر بانوي بارداري پيدا شود، به دست دژخيمان خليفه بسپارندش تا شکمش بدرند و جنين را بيرون آورند و پاره پاره کنند و نگذارند حيات پيدا کند. ولي هر چه بيشتر جستند، کمتر يافتند و بانوي بارداري نيافتند.

اين کار به امر خليفه بود و هر چند يکبار تکرار مي شد؛ چون شنيده بود که زمان مولودي که جهان را پر از عدل و داد کند، فرا رسيده و او فرزند حضرت عسکري است.

نادان، گمان مي کرد، مي تواند جلوي اراده الهي را بگيرد و قضاي الهي را سد کند. چنانچه فرعون مصر نيز چنين گمان مي کرد؛ زنان باردار بني اسرائيل را شکم مي دريد تا از پيدايش موسي جلوگير شود، ولي نتوانست. آنچه خدا خواهد همان شود، هر چند فرعون و فرعونيان، آن را نخواهند.

فرعون آن زمان نيز، گمان مي کرد مي تواند از زادن حضرت مهدي عليه السّلام جلوگيري کند و حضرتش را در حالت جنيني به قتل برساند، ولي اين آرزو را به گور برد.

وجود مبارک مهدي مشتمل بر چندين اعجاز است؛ از آن جمله که حمل حضرتش و باردار شدن مادرش را کسي ندانست و همگان از آن بي خبر بودند، تا روزي که قدم بدين جهان گذارد، اثري از بارداري در مهد عليا آشکار نبود. کنيزکان ديگري نيز در آن خانه بودند و موجب اشتباه بودند تا کسي نداند مهد مقدس کدام يک هستند.

بانوي بانوان بني هاشم «حکيمه» دخت حضرت جواد عليه السّلام و خواهر حضرت هادي عليه السّلام و عمه حضرت عسکري که در زمره بزرگسالان به شمار رفت و سيده عصر بود، در خانه اش قرار داشت که پيام برادرزاده به وي رسيد:

«عمه امشب که شب نيمه شعبان است، نزد ما افطار کن که خداي تبارک و تعالي حجتي را آشکار خواهد ساخت که حجت بر خلق و روي زمين باشد».

بانوي معظم، خانه خويش را ترک گفت و به خانه برادرزاده اش حضرت عسکري عليه السّلام رهسپار گرديد و پرسيد: مادر اين حجت خدا کيست؟

حضرت فرمود: «نرگس».

حکيمه عرض کرد: خدا مرا فداي تو کند. من نشاني از بارداري در نرگس نمي بينم.

حضرت فرمود: «همين است که گفتم».

چون بانو نرگس هنگام ورود، از حکيمه استقبال کرده بود و کفش از پايش در آورده و روز به خير گفته بود و حکيمه از او تشکر کرده و سپس شرفياب حضور برادرزاده معظم گرديده بود.

بانوي بانوان بني هاشم حکيمه، نرگس را مخاطب قرار داده گفت:

امشب تو پسري خواهي آورد که سرور دو جهان دنيا و آخرت خواهد بود.

نرگس شرم کرد و از خجالت سر به زير انداخت و سخني نگفت.

حکيمه، نماز شام را خواند، پس به خواندن نماز خفتن پرداخت. آن گاه افطار کرد و سپس در غرفه نرگس به بستر شد و خوابيد.

نيمه هاي شب از خواب بر خاست و نماز شب را بخواند. پس از فراغت، نظري به نرگس انداخت که هنوز در خواب بود و تازه اي در وي نيافت. و به خواندن اذکار و دعاهاي شب پرداخت.

نرگس از خواب بيدار شد و نماز شب را بخواند و دگر باره به خواب رفت. ساعتي نگذشت که حکيمه بر خاست و از غرفه بيرون شد تا بداند سپيده زده و وقت نماز صبح داخل شده است.

سپيده اي نمودار بود ولي هنوز وقت نماز صبح نرسيده بود. شب از نيمه گذاشته بود و به پايان مي رسيد و نرگس همچنان در خواب به سر مي برد. در اين وقت، شکي در بارداري نرگس در دل براي حکيمه رخ مي دهد که ناگاه بانگ برادرزاده را مي شنود:

«عمه شتاب مکن آنچه گفتم نزديک است و قطعي».

بانو حکيمه مي نشيند و به خواندن سوره سجده و سوره ياسين مي پردازد. در اين حال، مي بيند که بانو نرگس پريشان حال از خواب پريد. حکيمه به سوي او مي دود و مي گويد: نام خدا شامل حالت باشد. سپس مي پرسد: چيزي در خود احساس مي کني؟ نرگس ‍ مي گويد: آري. حکيمه مي گويد: ناراحت مباش، سخن همان است که گفتم.

آري در سپيده دم، صبح سعادت مي دمد و نوزاد مقدس قدم در اين جهان مي گذارد و سپس سر به سجده مي نهد.

حکيمه، نوزاد مبارک را در بغل مي گيرد و مي بيند پاک و پاکيزه است.

چون مهد عليا از خون نفاس پاکيزه بوده است.

عمه! فرزندم را بياور، حکيمه، اطاعت مي کند و نوزاد مقدس را نزد پدرش مي برد. حضرت عسکري نور ديده را بر روي دو دست مي خواباند؛ به طوري که چهره پسر در برابر چهره پدر قرار مي گيرد و پاهاي فرزند، سينه پدر را نوازش مي دهد. پدر، زبان خود در دهان پسر مي نهد تا نخستين غذاي او، غذاي امامت باشد. پس از آن، دست مبارک را بر ديدگان نوزاد و گوشها و مفاصلش مي کشد. آن گاه مي فرمايد:

«پسرم سخن بگو» نوزاد مقدس زبان مي گشايد و چنين مي گويد:

«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله».

سپس بر اميرالمؤ منين و يکايک امامان، به نام، درود مي فرستد. نام پدر را که بر زبان مي آورد، خاموش مي شود.

سپس حضرت مي فرمايد: «عمه! پسرم را ببر و به مادرش بسپار تا ديدگانش روشن گردد». عمه اطاعت مي کند.

حضرت عسکري عليه السّلام در سومين روز ولادت، مولود مقدس را به خواص اصحاب نشان مي دهد و مي فرمايد:

«اين است امام بعد از من و خليفه بر شما و اوست قائمي که گردنها در انتظارش دراز مي شود و کشيده مي گردد و زمين را از عدل و داد پر خواهد ساخت؛ وقتي که از ظلم و جور پر شده باشد».

هفتمين روز زايش نوزاد، عمه بزرگوار، مولود مقدس را به نزد پدر مي برد. بار دگر پدر به پسر مي فرمايد: پسرم سخن بگو: نوزاد شهادتين را تکرار مي کند. سپس اين آيه را تلاوت مي کند:

(و نريد أن نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين). [1] حضرت عسکري عليه السّلام عثمان بن سعيد را احضار مي کند و مي فرمايد:

«ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت، ميان بني هاشم پخش کن و گوسفندي را نيز عقيقه کن». [2] .

عثمان بن سعيد، اطاعت کرد. و از بزرگان علماست و شخصيتي منحصر به فرد بوده و سعادت شرفيابي حضور سه تن از امامان را داشته و نخستين نايب حضرت ولي عصر (روحي فداه) در زمان غيبت صغري بوده است. پس از مرگ او، سه تن ديگر به اين منصب مقدس و اين مقام عالي رسيدند که دومين، پسر عثمان، محمد است که در صفحات بعدي از ايشان سخن مي رود.

غلام حضرت هادي چنين مي گويد:

هنگامي که مهدي ولادت يافت، اهل خانه به يکديگر بشارت دادند و هنگامي که به راه افتاد، به من از سوي حضرت عسکري امر شد که براي مولاي کوچکم در هر روز همراه گوشت، استخوان قلمي که مغز دارد بخرم. [3] .

اخبار غيب و معجزاتي چند در ولادت اين نوزاد عظيم الشأن از پسر و پدر ديده شده که به پاره اي از آنها اشاره مي شود:

آثار بارداري تا لحظات زاييدن در مهد عليا ديده نشد و قابله هاي جاسوس خليفه پي نبردند کسي از بانوان حرم مقدس داراي اين شرف است.

خود بانو نرگس نيز، اثري از حمل، احساس نکرده بود.

اخبار به حکيمه که به يقين در امشب (نيمه شعبان) صبح سعادت مي دمد، اخبار غيب بود.

اطلاع حضرت عسکري عليه السّلام از شکي که در دل عمه در نيمه شب راه يافت، خبر غيبي بود.

مهد عليا از خون نفاس پاک و پاکيزه بود.

امر پدر به سخن گويي نوزاد و اصغاي نوزاد و جاري کردن شهادتين بر زبان و فرستادن درود بر پدران بزرگوارش و شناخت آنها را يکان يکان و خاموش شدن، هنگامي که به خودش نوبت رسيد، چندين معجزه از پدر و پسر بود.

در روز هفتم اين معجزه تکرار شد، به اضافه تلاوت آيه اي از قرآن که با وجود مقدسش ربط داشت. حفظ قرآن و انتخاب آيه مناسب، معجزه اي بزرگ از نوزاد بود.

اخبار حضرت عسکري، در روز سوم ولادت به خواص اصحاب که اوست امام قائم، معجزه بود؛ چون هيچکس از زنده ماندن نوزاد در آينده خبر ندارد.

بانوي بانوان، جناب حکيمه چنين حکايت مي کند:

هنگامي که مهدي ولادت يافت، پدر بدو فرمود: «فرزندم! به قدرت خدا سخن بگو» نوزاد آغاز سخن کرده و گفت:

«أعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم». سپس اين آيه را تا پايان تلاوت فرمود: «و نريد أن نمن علي الذين استصعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين». [4] .

سپس بر رسول خدا صلي الله عليه و آله درود فرستاد و بر اميرالمؤ منين و بر امامان صلي الله عليه و آله - يکايک را نام برد - تا به نام پدرش پايان داد. [5] .

سخن گفتن اولياي خدا، هنگام نوزادي، از زمان حضرت مسيح شروع شد.

قرآن چنين مي گويد: «مسيح، هنگامي که از مادر زاده شد و در گهواره نهاده شد، گفت: من بنده خدا هستم و خدا به من کتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده...». [6] .

اين نماينده قدرت نامتناهي حضرت حق است که نوزادي را گويا سازد. پدر بزرگوارش اين را مي دانست. لذا گفت: به قدرت خدا سخن بگو و او گفت. قرآن مي گويد: ما مسيح را مؤ يد به روح القدس ساختيم. آن وقت در گهواره به سخن آمد. خود را معرفي کرد و منصب مقدس را که به وي ارزاني شده بود، اعلام داشت.

قرآن درباره يحياي پيغمبر نيز چنين مي گويد: «و آتيناه الحکم صبيا».

[7] .

آن که قدرت بر خلق مسيح و يحيي و مهدي عليه السّلام دارد، قدرت آن را دارد که آنها را در کودکي و نوزادي سنخگو و عارف و عالم و دانشور قرار دهد، و شايستگي آن را به آنها بدهد.

در داستان مذکور چندين معجزه موجود است:

1. دانش پدر که نوزادش مي تواند سخن بگويد و از او مي خواهد که سخن بگويد؛

2. سخن گفتن نوزاد؛

3. سخنش طلب شير نبود، بيان بزرگترين حقيقت بود؛

4. آغاز سخنش به نام خدا بود؛ نشان دهنده خداشناسي و معرفت کامل نوزاد؛

5. تلاوت آيه قرآن نشان دهنده حفظ قرآن هنگام ولادت؛

6. انتخاب آيه اي که با منصب مقدسش مناسب است؛

7. معرفت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و يکايک امامان، نشانه علم نامتناهي خدادادي است؛

8. مژده بر اقامه حکومت عدل جهاني؛

9. از خود نام نبردن در ضمن نامهاي امامان. ولي آيه اي که تلاوت کرد، بدان وسيله خود را معرفي کرد.

وقتي نصر خادم به گهواره نوزاد مقدس مي نگرد، نوزاد بدو مي گويد: «مرا مي شناسي؟».

نصر مي گويد، آري. تو مولاي من و پسر مولاي من هستي.

نوزاد مي گويد: «منظور من اين نبود».

نصر مي گويد: خودت بگو، منظورت چه بوده؟

نوزاد مي گويد: «من خاتم اوصيا هستم به وسيله من خدا بلاها را از اهل من و شيعيان من دفع مي کند». [8] .

«ابوجعفر رزخي» مي گويد: در شهر سامرا به جواني در مسجد زبيد برخورد کردم که مي گفت: من هاشمي هستم، و سپس مرا به ميهماني به خانه اش برد.

در آن جا کنيزکي را آواز داد و گفت: داستان ميل سرمه دان را بر گو.

کنيزک چنين گفت:

نوزادي در خانه ما قدم گذارد که دردمند و بيمار زاييده شده بود. بانويم به من گفت: برو به خانه حضرت عسکري و به بانوي بانوان حکيمه بگو:

چيزي به ما بده که از آن براي نوزادمان شفا گيريم.

من اطاعت کردم و پيام بانو را خدمت جناب حکيمه عرضه داشتم.

بانوي بانوان، ميل سرمه داني را که با آن در چشم نوزادي که ديروز براي حضرت عسکري آمده بود سرمه کشيده بودند، به من داد.

من آن را گرفتم و به بانويم دادم. بانو با آن ميل در چشم نوزاد بيمار سرمه کشيد و نوزاد شفا يافت.

آن ميل نزد ما باقي ماند و از آن براي بيماران شفا مي گرفتيم، تا گم شد. [9] .


پاورقي

[1] قصص (28) آيه 5.

[2] اثبات الهداة، ج 3، ص 483، ح 195 به نقل از اکمال الدين.

[3] اثبات الهداة، ج 3، ص 507، ح 317 به نقل از شيخ طوسي، کتاب الغيبة.

[4] قصص (28) آيه 5.

[5] اثبات الهداة، ج 3، ص 681، باب 33، ح 89.

[6] مريم (19) آيه 30.

[7] مريم (19) آيه 12. (و در کودکي او را حکمت داديم).

[8] اثبات الهداة، ج 3، ص 694، باب 33، ح 115 به نقل از راوندي، الخرائج و الجرائح.

[9] اثبات الهداة، ج 3، ص 680 - 681، باب 33، ح 85 به نقل از اکمال الدين.