پدران و نياکان
حضرت مهدي عليه السّلام خليفه دوازدهم پيغمبر اسلام و آخرين وصي از اوصياي آن حضرت است.
او يازدهمين نفر از دودمان حضرت علي است و نهمين فرزند از فرزندان حضرت حسين و هشتمين فرد از فرزندان حضرت سجاد و هفتمين فرزند حضرت باقر و ششمين پسر حضرت صادق و پنجمين فرزند حضرت کاظم و چهارمين نفر از فرزندان حضرت رضا و سومين فرزند حضرت جواد و دومين پسر حضرت هادي و يگانه فرزند حضرت عسکري عليه السّلام است.
به شهادت تاريخ، خانداني از اين خاندان پاکتر و پاکيزه تر در حيات بشر ديده نشده و نطيرش هم شنيده نشده است.
نياکان و پدران آنها پيش از حضرت علي نيز چنين بوده اند. شناخته شدگان آنها مردمي بودند که به تقوا و فضيلت و بزرگواري موصوف بودند.
و الحق که اصلاب طاهره بوده اند؛ چنانچه مادران اين بزرگواران، همگان ارحام مطهره بودند، و اين سخني است مستند و پابرجا.
اگر چنين نبود، معاندان و دشمنان آنها - که در هر عصري شماره آنها کم نبود - کوشيدند، جستجو کردند، کاوش کردند که نقطه سياهي در آنها بيابند ولي نيافتند و هر چه بيشتر جستند کمتر يافتند. چه خوب گفته شاعر:
پاکي و تو از نژاد پاکان
کس را نبود چنين نياکان
پدري پاکتر از پاک
حضرت ابومحمد الحسن العسکري عليه السّلام روز دهم ربيع الأول سال 232 هجري قمري از بانويي طاهره و مطهره به نام «سليل» در مدينه ولادت يافت و در سال 260 در سامره به شهادت رسيد و مادر را داغديده ساخت.
گويند حضرتش به مادر فرموده بود که سال 260 را نکبتي است. مادر، اين سخن را به خاطر سپرده بود و در ماه صفر آن سال پريشان خاطر بود. پي در پي از فرزند دور افتاده اش سراغ مي گرفت و جوياي حال او مي شد. از خانه بيرون مي رفت و در پي کسب خبر از حيات فرزند عالي مقامش بود، تا خبر وفاتش رسيد و اميدش نااميد شد.
مدت عمر حضرت عسکري عليه السّلام 28 سال، دو روز کم بود و مدت امامتش شش سال بود.
حضرت عسکري عليه السّلام را خليفه وقت به سامره آورده بود تا تحت نظر مستقيم دولت باشد؛ گاه حضرتش را به زندان مي انداخت و گاه آزاد مي کرد. مي بايست، روزهاي دوشنبه و پنج شنبه در قصر خليفه وقت حضور يابد. منظور حکومت وقت از اين احضار، چه بود؟
آيا مي خواست عظمت خود را روشن سازد، يا منظور اهانت به آن حضرت بود؟! يا منظور ديگري داشت، براي ما روشن نيست.
در اين عمر کوتاه، حسن اخلاق و معجزات و کرامات بسيار از آن حضرت ديده شده بود؛ به طوري که عظمتش در نظر دشمنان بر قرار بود و دوستان بر خود مي باليدند. [1] .
اينک نمونه اي ياد مي شود و بدان بسنده مي گردد.
خادم خليفه شر فياب شده و عرض کرد:
اميرالمؤ منين سلام مي رساند و مي گويد: منشي مخصوص ما «انوش» داراي دو پسر است که هر دو بيمار و بستري هستند و حالشان خطرناک است. اين منشي مسيحي است و تقاضا دارد که حضرتت به خانه اش برويد و براي فرزندانش دعا کنيد تا شفا يابند و باقي بمانند. دوست مي دارم که اين زحمت را قبول کنيد، چون خود انوش اين تقاضا را دارد و شما را يادگار نبوت و رسالت مي داند.
حضرت فرمود: «حمد خدا را که مسيحيان را به حق ما شناخته تر از مسلمانان قرار داد». سپس سوار شد و به سوي خانه «انوش» روانه گرديد.
«انوش» به سر و پاي برهنه، که نشانه حد اعلاي احترام بود، از آن حضرت استقبال کرد، در حالي که کشيشان و راهبان، همراه وي بودند و گرداگردش قرار داشتند. «انوش» که انجيلي بر گردن آويخته بود، چنين عرض کرد:
اي مولا و سرور ما! من به شما متوسل شده ام؛ چون به انجيل از من داناتر هستي، و از اين که زحمتي به حضرتت دادم مرا ببخش. به حق مسيح، عيسي بن مريم و به حق انجيلي که از جانب خدا آورده، من اين تقاضا را از اميرالمؤ منين کردم. چون در انجيل ديدم که مثل شما مثل مسيح، عيسي بن مريم است.
حضرت فرمود: «حمد خدا را». سپس به درون خانه رفت و پسرها را در حالي که بر تختي بستري بودند، ديد.
مردماني ايستاده ناظر بودند، تا ببينند حضرت چه مي کند.
پس از آن که حضرت نگاهي به دو بيمار کرد، روي به «انوش کرده فرمود:
«اين پسر براي تو مي ماند و آن دگري سه روز ديگر از تو گرفته خواهد شد و اين پسري که مي ماند، اسلام خواهد آورد و اسلامش نيکو خواهد شد، و از ولايت ما اهل بيت بر خوردار مي شود».
«انوش» عرض کرد:اي سرور! سخن تو حق است. مرگ آن پسر، براي من آسان خواهد بود؛ چون فرموديد که اين پسر مي ماند و از ولايت شما اهل بيت بهره مند خواهد شد.
آن پسر، پس از سه روز از دنيا رفت و دگري پس از گذشت يک سال، مسلمان شد و در زمره ملا زمان حضرت عسکري قرار گرفت.
حضرت عسکري در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول در سامره از دنيا رفت. [2] .
شهر سامره بسته شد و گريه و ضجه سراسر شهر را فرا گرفت.
خليفه بزودي مأموراني را به خانه آن حضرت براي تفتيش از فرزند آن حضرت فرستاد. مأموران، او را نيافتند و غرفه هاي خانه را يکايک بستند و قفل کردند.
پاورقي
[1] اگر کسي بخواهد اطلاع کاملي از معجزات و کرامات و محاسن اخلاق و علوم و معارف آن حضرت پيدا کند، به يکي از سه کتاب زير مراجعه کند:.
[2] الکافي، ج 1 ص 503؛ شيخ مفيد، الارشاد، ط بصيرتي، ص 335؛ شهيد اول، الدروس، ج 2، انتشارات اسلامي، ص 615.