بازگشت

دعوت مولاي خود را بپذيريد


علي بن سنان موصلي مي گويد:

بعد از رحلت امام حسن عسکري (عليه السلام) عدّه اي از مردم قم به سامرا آمدند، آنها اموالي را به همراه خود آورده بودند که مي خواستند به امام (عليه السلام) تحويل دهند، و اين رسم همه ساله آن ها بود که هر سال براي پرداخت وجوهات به سامرا مي آمدند.

اين بار نيز در حالي که از رحلت امام (عليه السلام) اطلاعي نداشتند بار سفر به سامرا را بستند.

وقتي سراغ حضرت (عليه السلام) را گرفتند و دانستند که ايشان به قرب الهي واصل شده اند، پرسيدند: وارث او کيست؟

مردم گفتند: برادرش جعفر [کذّاب].

پرسيدند: او اکنون کجا است؟

گفتند: براي گردش و تفريح بيرون رفته است، و اکنون سوار بر قايقي بر روي رودخانه دجله مشغول باده خواري است، و گروهي از نوازندگان هم او را همراهي مي کنند.

آن ها به همديگر نگاه کردند و باهم مشورت نمودند و گفتند: اين ها صفات امام (عليه السلام) نيست.

يکي از آن ها گفت: بهتر است که بازگرديم و اين اموال را به صاحبان شان بازگردانيم.

يکي از آن ها که ابو العبّاس محمّد بن جعفر حميري قمي نام داشت، گفت: بهتر است بمانيم تا اين مرد ـ که مي گويند وارث امام است ـ بازگردد و به درستي، در مورد صحّت موضوع تحقيق کنيم.

وقتي جعفر [کذّاب]بازگشت، نزد او رفته و بر او سلام کردند و گفتند:

آقا جان! ما مردمي از شهر قم هستيم. عدّه اي از شيعيان و مردمان ديگر قم نيز همراه ما هستند. وجوهاتي را براي مولاي خودمان، امام حسن عسکري (عليه السلام) آورده ايم.

ـ آن ها کجا است؟

ـ نزد ما است.

ـ آن ها را نزد من بياوريد!

ـ اين اموال معمولاً خبري شگفت انگيز دارند.

ـ خبر چيست؟

ـ اين اموال به تدريج جمع آوري شده است، بدين ترتيب که هر شيعه مؤمني يک يا دو سکّه طلا در کيسه اي نهاده و آن را مهر و موم نموده است. ما هرگاه به خدمت امام حسن عسکري (عليه السلام) مشرف مي شديم، ايشان مشخّصات تمامي کيسه ها را از مقدار وجه گرفته تا نام صاحب آن و نشان مهرش، همه را مي فرمودند.

ـ دروغ مي گوييد. برادر من چنين نمي کرد. اين علم غيب است.

وقتي آن ها سخن جعفر [کذّاب] را شنيدند، به يکديگر نگاه کردند.

در اين حال جعفر [کذّاب] گفت: آن اموال را نزد من بياوريد!

آنان گفتند: ما در ازاي حمل و تحويل اين وجوهات از صاحبان آنها مزد گرفته ايم. و شرعاً موظفيم آن ها را بعد از ديدن نشانه هايي که امام حسن عسکري (عليه السلام) مي فرمودند، تحويل دهيم. اگر تو امامي، دلايل خود را ارائه بده و الاّ ما آن ها را به صاحبانشان باز خواهيم گرداند تا هر طور که خودشان مي خواهند عمل کنند.

وقتي جعفر [کذّاب] اين مطلب را شنيد به نزد خليفه رفت، خليفه در سامرا بود. از او خواست که وي را در مورد جانشيني اش حمايت کند و اميدوار بود که اين اموال را تصاحب کند!

خليفه آن ها را احضار کرد و گفت: اين اموال را به جعفر بدهيد!

آنان گفتند: خداوند اميرالمؤمنين!! را سلامت بدارد، ما مأموريم و در ازاي مزدي که گرفته ايم، وکالت اين اموال را به عهده داريم. اين اموال، امانت مردمي هستند که به ما امر نموده اند که آن ها را تنها پس از ديدن علامت يا نشانه اي ـ که دليل بر امامت امام باشد ـ تحويل دهيم و هر سال اين اموال را به امام حسن عسکري (عليه السلام) عرضه مي نموديم، و ايشان پس از بيان علامت، آن ها را از ما تحويل مي گرفت.

علامتي را که او ارائه مي داد، چه بود؟

تعداد سکّه ها و صاحبان آنها و ديگر اموال و مقدار آن ها را ذکر مي نمود. وقتي چنين مي فرمود، ما آن ها را تحويل مي داديم، و بارها چنين کرده بوديم و اين موضوع علامت ما بود. اما ايشان اکنون وفات يافته اند، و اگر اين مرد صاحب امر هست، آنچه را که برادرش انجام مي داد، انجام دهد، و الاّ ما آن ها را به صاحبانشان بازمي گردانيم.

در اين حال، جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اين مردم دروغ گو هستند، و به برادر من دروغي را نسبت مي دهند. اين علم غيب است.

خليفه در پاسخ گفت: اين ها فرستاده مردم هستند، و خداوند فرموده است:

(وَمَا عَلَي الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ الَمُبِينُ) [1] .

«وظيفه فرستاده تنها ابلاغ پيام است».

جعفر [کذّاب که انتظار شنيدن اين سخن را از خليفه نداشت ] مبهوت شد و نتوانست جوابي بدهد.

آن گاه آن عدّه گفتند: از اميرالمؤمنين مي خواهيم که دستور دهد تا مأموري براي خروج ما از شهر تعيين نمايد تا ما را بدرقه کند.

خليفه نيز دستور داد تا راهنمايي، آن ها را مشايعت کند. وقتي از شهر خارج شدند [و آن راهنما بازگشت،] نوجواني زيبا که به نظر مي آمد خادم باشد، مقابل آنها رسيد و گفت: اي فلاني پسر فلاني! و اي فلاني پسر فلاني! مولاي خود را اجابت کنيد!

آن ها گفتند: آيا تو مولاي ما هستي؟

گفت: پناه بر خدا، من بنده مولاي شما هستم.

آن گاه با او همراه شدند. او آن ها را به سامرا بازگرداند و يک راست به خانه امام حسن عسکري (عليه السلام) برد.

مي گويند: وقتي وارد خانه شديم، فرزند او ـ يعني قائم آل محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) ـ را ديديم که بر تختي نشسته است. مانند ماه مي درخشيد، لباسي سبز بر تن داشت. سلام کرديم و ايشان پاسخ فرمود.

آن گاه فرمود: اموالي که با خود داريد، مجموعاً فلان دينار است، و فلاني فلان قدر، و فلاني فلان قدر داده است.

و يک يک همه را برشمردند و اموال ديگر را نيز که پارچه و چيزهاي ديگر به همين ترتيب مشخص فرمود. حتّي نوع بارها و چهارپايان خودمان را نيز بيان نمود.

[با مشاهده اين دليل روشن]، سجده شکر به جاي آورديم، و زمين را بوسيديم. آن گاه سؤالاتي را که داشتيم از حضرت (عليه السلام) پرسيديم، و ايشان يک يک پاسخ فرمود. آنگاه اموال را تحويل داديم.

ايشان امر نمودند که از آن به بعد هيچ وجهي را به سامرا نياوريم. زيرا در بغداد مردي را تعيين خواهند نمود که ما وجوهات را به او بسپاريم و نامه هاي حضرت (عليه السلام) به دست او به مردم خواهد رسيد.

هنگامي که اجازه مرخصي فرمود مقداري اسباب تکفين و تدفين به ابوالعبّاس محمّد بن جعفر قمي حميري عنايت نموده، فرمود:

خداوند پاداش تو را بزرگ گرداند!

وقتي به گردنه همدان رسيديم، ابو العباس فوت کرد. از آن به بعد وجوهات را به بغداد نزد نوّاب مخصوص حضرت (عليه السلام) که نامه هاي ايشان را به مردم مي رساندند، برديم. [2] .


پاورقي

[1] سوره نور، آيه 54.

[2] کمال الدين، ج 2، ص 476 ـ 479، من شاهد القائم (عليه السلام) ، بحار الانوار، ج 52، ص 47 ـ 49.