بازگشت

پيام عجيب


پسر ابوسوره [1] مي گويد:

شب عرفه اي پس از زيارت سيّد الکونين ابي عبداللّه الحسين (عليه السلام) به سوي کوفه بيرون آمدم، وقتي به قلعه «مسنّاة» رسيدم نشستم تا کمي استراحت کنم. سپس برخاستم و دوباره به راه افتادم. در اين هنگام متوجّه شخصي شدم که از پشت سر من مي آمد، او گفت: رفيق نمي خواهي؟

گفتم: آري. آنگاه همراه او به راه افتاديم. با هم گفت و گو مي کرديم. او از وضع معيشتي من سؤال کرد، و من به او گفتم: وضع خوبي ندارم و تنگدستم.

آنگاه رو به من نموده و فرمود: وقتي وارد کوفه شدي، برو نزد شخصي به نام «ابوطاهره زُراري»، درِ خانه را بزن، او در را باز خواهد کرد در حالي که دستانش آلوده به خون قرباني است. به او بگو: امام زمان (عليه السلام) مي فرمايند: آن کيسه پولي را که نزد آن مرد نيکوکار است به اين مرد بده.

من از اين [پيام عجيب] تعجّب کردم. ناگاه از من جدا شد و به سويي رفت، من نفهميدم که کجا رفت.

وقتي وارد کوفه شدم، نزد ابوطاهر محمّد بن سلميان زراري رفتم در را زدم. او همان گونه که آن حضرت فرموده بود خارج شد.

به او گفتم: امام زمان (عليه السلام) مي فرمايند: آن کيسه پولي را که نزد آن مرد نيکوکار است به اين مرد بده.

ابوطاهر گفت: چشم! اطاعت!

آنگاه درون خانه رفت و کيسه پولي آورد و آن را به من تحويل داد. من نيز آن را گرفته و بازگشتم! [2] .


پاورقي

[1] ابوسوره از بزرگان سرشناس فرقه زيديه است.

[2] غيبت شيخ طوسي، ص 298 و 299، التوقيعات الوارده، بحار الانوار، ج 51، ص 318. اين داستان را شيخ طوسي در کتاب غيبت به سندي ديگر از قول خود ابوسوره نقل مي کند. البته مقدار قابل توجهي اختلاف دارد که در داستان ديگر نقل مي شود.